عبارات مورد جستجو در ۱۰۹۸ گوهر پیدا شد:
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۱۳
کسی که حاصل فردا شناخت بر امروز
نیست دل که اگر بست کودک دینه است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۱۱۸
لحظه‌ای با بنده بنشین کاینقدر
زندگانی را عجب سرمایه‌ای است
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۰۵
چون تویی از نسل آدم گشت پیدا نیست عیب
گر فرشته بوسه بربای منی آدم زند
امیرخسرو دهلوی : غزلیات (گزیدهٔ ناقص)
گزیدهٔ غزل ۳۹۳
دل آسوده دگر حال پریشان دگر است
شهرآباد دگر باشد و ویرانه دگر
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳
تنت یک و جان یکی و چندین دانش
ای عجبی! مردمی تو، یا دریا؟
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶
گوش توسال و مه برود و سرود
نشنوی نیوهٔ خروشان را
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۶۲
گزیده چهار توست، بدو در جهانهان
همارا به آخشیج، همارا به کارزار
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۵۴
گه ارمنده‌ای و گه ارغنده‌ای
گه آشفته‌ای و گه آهسته‌ای
رودکی : ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه
بخش ۱۸
آفریده مردمان مر رنج را
بیش کرده جان رنج آهنج را
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۱۱
مال هست از درون دل چون مار
وز برون یار همچو روز و چو شب
او چنانست کاب کشتی را
از درون مرگ و از برون مرکب
سنایی غزنوی : قصاید و قطعات
شمارهٔ ۶۴
از جواب و سوال ما دانی
شاید ار زیر کی فرو ماند
گرد گفت محال را چه عجب
کاینهٔ عقل را بپوشاند
زان که خورشید را ز بینش چشم
ذره‌ای ابر تیره گرداند
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۷
ای در برگزیده که غواص کرده‌ای
در بحر فکر خاطر دردانه سنج را
آن گنج سر به مهر که خاقانیش نهاد
ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را
در حیرتم ز مهرهٔ فکرت که چون بود
پنجی گرفته از دو طرف نقش پنج را
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۱۷۸ - در رثاء فرزند
وقت مردن رشید را گفتم
که بخواه آنچه آرزوت آید
گفت کو عمر کارزو خواهم
کارزو بهر عمر می‌باید
خاقانی : قطعات
شمارهٔ ۲۱۶
من که خاقانیم نموداری
مختصر دیده‌ام ز طالع خویش
گرچه هر کوکب سعادت بخش
برگذر دیده‌ام ز طالع خویش
بیت اولاد و بیت اخوان را
بسته در دیده‌ام ز طالع خویش
لیکن از هشتم و ششم خود را
کم ضرر دیده‌ام ز طالع خویش
بس که بیت الحیات را ز نخست
شیر نر دیده‌ام ز طالع خویش
باز وقت ظفر به بیت‌المال
سگ‌تر دیده‌ام ز طالع خویش
سر خر کو به خواب در بخت است
دورتر دیده‌ام ز طالع خویش
پس به بیداری آزمایش را
دم خر دیده‌ام ز طالع خویش
هست صد عیب طالعم را لیک
یک هنر دیده‌ام ز طالع خویش
که نماند دراز دشمن من
من اثر دیده‌ام ز طالع خویش
بر کس آزار من مبارک نیست
اینقدر دیده‌ام ز طالع خویش
سعدی : قطعات
شمارهٔ ۵۴
مرد دیگر جوان نخواهد بود
پیریش هم بقا نخواهد کرد
چون درخت خزان که زرد شود
کاشکی همچنان بماندی زرد
سعدی : مثنویات
شمارهٔ ۱۳
زخم بالای یکدگر بزنند
بخراشند و مرهمی نکنند
خار و گل درهم‌اند و ظلمت و نور
عسل و شهد و نشتر و زنبور
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۸ - در هجا گوید
می‌نبینی که روزگار چه کرد
به فلک برکشید دونی را
بر سر آدمی مسلط کرد
آنچنان خر فراخ کونی را
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۳۰ - ایضاله
ای ز جانم عزیزتر خاکی
گر زمین عطف دامن تو برفت
از تو باز آمدن که یارد خواست
عذر این آمدن که داند گفت
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۷۹ - درشکایت دهر
کی بود کین سپهر حادثه زای
جمله از یکدگر فرو ریزد
تا چو پرویز نست او که مدام
بر جهان آتش بلا بیزد
در جهان بوی عافیت نگذاشت
چند از این رنگ فتنه آمیزد
برنخیزد مگر به دست ستم
مکن ندانم کزین چه برخیزد
می نیارم گریخت گرنه نه من
دیو از این روزگار بگریزد
به بیوسی چو گربه چند کنم
زانکه چون سگ ز بد نپرهیزد
بالله از بس که این لئیم ظفر
با مقیمان خاک بستیزد
آنچنان شد که بر فلک به مثل
شیر با گاو اگر برآویزد
زانکه باشد که درمزاج فلک
چون پلنگان فسادی انگیزد
هر کجا در دل زمین موشی است
سرنگون سار بر فلک میزد
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۱۹۹
بسا سخن که مرا بود وان نگفته بماند
ز من نخواست کس آنرا و آن نهفته بماند
سخن که گفته بود همچو در سفته بود
مرا رواست گر این در من نسفته بماند