عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۹
کو عشق که اهل درد را بشناسد؟
مردی باید که مرد را بشناسد
بیگانه و آشنا سوارند تمام
کو دیده‌وری که گرد را بشناسد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
مستغرق حال، قال را نشناسد
بی عشق، کس اهل حال را نشناسد
می، پخته و خام را ز هم فرق کند
چون آب، کسی سفال را نشناسد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
روزی که حق از چون و چرا می‌پرسد
وز هر بد و نیک، ماجرا می‌پرسد
کاری که نفرموده خدا، گر نکنیم
صوفی! به خدا بگو، خدا می‌پرسد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۵
هر ذات مگو به ذات جاوید رسد
هر سایه کجا به سایه بید رسد
در پرتو مهر، ذره گردد موجود
اما نتواند که به خورشید رسد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۸
درویشی جو، گر همه یک دم باشد
تا سلطانی بر تو مسلم باشد
چون باطن خم گر نشود صاف دلت
از ظاهر آیینه چرا کم باشد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
گر زان که همای عشق صیدم باشد
کی رشک به شبلی و جنیدم باشد
آزادتر از من نبود کس به جهان
آزادی اگر ز جور قیدم باشد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۳
این نفس که فقر کاش پاکش بکشد
پر بی‌دردست، دردناکش بکشد
افتادگی‌ام ز سرکشی داد نجات
آتش چو بلند گشت، خاکش بکشد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۷
رسوا شدم ای ناله، حجاب تو چه شد
ای اشک، خدای را، نقاب تو چه شد
ای دل چه فغان کنی، شکیب تو که برد؟
ای دیده تو هم مجوش، خواب تو چه شد؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۸
ای شعله شوق اضطراب تو چه شد
وی گریه گرم‌رو، شتاب تو چه شد
در سینه خوش آرمیده‌ای باز ای دل
شرمت بادا، حال خراب تو چه شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۰
قدسی چو قرائتش تمنا می‌شد
بر سوره یوسف نظرش وا می‌شد
گرد سر محبوبی یوسف می‌گشت
قربان محبت زلیخا می‌شد
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۳
دل را ز هوس، محض کدورت مپسند
روشن کنش از زنگ تعلق یک چند
آیینه دل، آینه زانو نیست
کز وی شود آدمی به نامی خرسند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
کی چرخ فروغ اختر خود داند؟
کی مهر جمال انور خود داند؟
از قدر هنر، اهل هنر بی‌خبرند
کی بحر بهای گوهر خود داند؟
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۰
قدسی شب وصل، دل در امّید ببند
وز دود جگر، روزن خورشید ببند
یک بار ز درد برکش از دل آهی
بر چرخ، طلوع صبح، جاوید ببند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
دنیا چه بود، هیچ و در او پوچی چند
زین مرحله دورتر نشین، کوچی چند
باشد به مثل جهان و ابنای جهان
گرمابه سردی و در او لوچی چند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
آنها که دم از گلشن اسرار زدند
این نغمه به گوش هر گرفتار زدند:
از قید منالید، که در گلشن دهر
آزادی را ز سرو، بر دار زدند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
آن قوم که دین عشق‌کیشان دارند
بر چرخ، ز اهل قدس، خویشان دارند
آنها که هوس را بت خود ساخته‌اند
ایشان دانند و آنچه ایشان دارند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۱
رو، یک جهتان به هر طرف نگذارند
سررشته مهر تو ز کف نگذارند
از سینه اهل راز آید، که دگر
پروردن گوهر به صدف نگذارند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
اول به ره عشق خموشت سازند
وانگه به درش حلقه به گوشت سازند
تا با خودی، از خود خبری نیست تو را
در بیهوشی تمام هوشت سازند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
می، خامان را زود ره هوش زند
انگشت صدا بر لب خاموش زند
آید به خروش، تازه دولت نفسی
از آب، دمی کوزه نو، جوش زند
قدسی مشهدی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
گویند انسان علم ز هم اندوزند
من می‌گویم همه ز حق آموزند
حق با ایشان بود در آیینه و آب
از عکس چراغ اگر چراغ افروزند