عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۶
دارم ز غم فراق یاری که مپرس
روز سیهی و شام تاری که مپرس
از دوری مهر دل فروزی است مرا
روزی که مگوی و روزگاری که مپرس
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
مهجور تو را شب خیالی که مپرس
رنجور تو را روز ملالی که مپرس
گفتی هاتف چه حال داری بی من
در گوشه‌ای افتاده به حالی که مپرس
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۸
دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
دلخسته‌ام از ناوک دلدوز فراق
جان سوخته از آتش دلسوز فراق
دردا و دریغا که بود عمر مرا
شب‌ها شب هجر و روزها روز فراق
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۵
از عشق تو جان بی قراری دارم
در دل ز غم تو خار خاری دارم
هر دم کشدم سوی تو بیتابی دل
می‌پنداری که با تو کاری دارم
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶
اول بودت برم گذر مسکن هم
دست از دستم کشی کنون دامن هم
من نیز بر آن سرم که گیرم سر خویش
با من تو چنان نه‌ای که بودی من هم
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۸
من از همه عشاق تو مغموم‌ترم
وز جمله شهیدان تو مظلوم‌ترم
فریاد که من از همه دیدار تو را
مشتاق‌ترم وز همه محروم‌ترم
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۰
این گل که به چشم نیک و بد خارم ازو
رسوا شدهٔ کوچه و بازارم ازو
من می‌خواهم که دست ازو بردارم
دل نگذارد که دست بردارم ازو
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱
هر گل که شمیم مشکبار آید ازو
بی‌روی تو خاصیت خار آید ازو
جانی که گرامی‌تر از آن چیزی نیست
ای جان جهان بی تو چکار آید ازو
هاتف اصفهانی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶
هرچند که گلچهره و سیمین بدنی
حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی
ای یار وفادار اگر یار منی
با غیر مگو حرفی و مشنو سخنی
هاتف اصفهانی : اشعار عربی
شمارهٔ ۱
تجافی طبیبی نائیا عن‌دوائیا
اخلای خلوتی ابیت و دائیا
بنی ام قد ابکی دما و تروننی
فما بالکم لاترحمون بکائیا
الم یان اخوانی لکم ان ترحموا
علیکم کئیبا فی دمی اللیل باکیا
فصرت ولا ادری من‌الیوم لیلتی
ولا عن یمینی لو نظرت شمالیا
اذا غالنی یا قوم دائی خلالکم
و مت فممن یطلبون بثاریا
فقوموا بلامهل و شوقوا مطیکم
الی کعبه الامال دار الامانیا
الی بلدة حفت بکل مسرة
الی بلدة اضحت من الهم خالیا
الی بلدة فیها هوای و منیتی
الی بلدة فیها جیبی ثاویا
قفوا عنده مستانسین و بلغوا
الیه سلامی ثم بثوا غرامیا
و قصوا له همی و کربی و لوعتی
و شدة اسقامی و طول عنائیا
و کثرة آلامی و قلة حیلتی
و طول مقاساة النوی و اصطباریا
و قولواله یا صاح یا غایة المنی
و قاک اله العالمین الدواهیا
امن طول ایام الفراق نسیتنی
و حاشاک ان تنسی محبا موافیا
ام اخترت غیری من محبیک مؤثرا
و حاشاک ان تعتاضنی بسوائیا
نسیت عهودا بیننا و نقضتها
فیاویح نفسی ما حسبتک ناسیا
مضی‌العمر فی ضر من‌العیش و انقضی
و ما الدهر الاباخل عن مرامیا
الی الله اشکو لیلة مد لهمة
علی‌العین ارخت من دجاها غواشیا
الی الله اشکو من هموم صغارها
یحاکی الجبال الشامخات رواسیا
سئمت حبیبی من انیتی ورنتی
و اصغاء آلامی و طول مقالیا
هاتف اصفهانی : اشعار عربی
شمارهٔ ۲
سلمی علی رحلها و الرحل محمول
والرکب مرتحل و القلب مبتول
تودع الصحب فی لهف و فی اسف
و قلبها بی عن‌الاصحاب مشغول
ترنوا الی بطرف مدنف خفر
وردنها من سحوم الدمع مبلول
بقیت لما سروا جیران اثر هم
کاننی خلف تلک العیس عزمول
لا ضیر لولا منی فی حبها احد
جهلا بحالی و حال الصب مجهول
یا عاذلی فی هواها ما بذالک قل
فالصب یزداد حبا و هو معذول
دخلت منزلها لیلا علی و جل
من اهلها و قناع اللیل مسدول
مالت الی و قالت و هی ضاحکة
یا طارق اللیل جن انت ام غول
مم اجتراء ک و الحراس ایقاظ
و بین عینیک مذبوح و مقتول
نحوه عنی سریعا لا ابالکم
دم‌الاجانب فی الا خدار مطلول
فقلت صبک لابل عبدالعاصی
امری الیک و منک العفو مامول
فداک ما ولدت امی و ما رضعت
اللب عند اهتیاج الشوق معزول
فقبلتنی و قالت مرحبا بفتی
اغواه حبی و عذر الصب مقبول
انعم مساء فنعم الضیف انت لنا
والروح فینا علی الضیفان مبذول
جرت بذمانی الی اعلی اریکتها
و مهدها عبق بالمسک مشمول
دنت و من معصیها قلدت عنقی
و عز جید بذاک الغل مغلول
شدت حبایل قلبی من غدایرها
و ساد عبد بهذالقید مکبول
فارقدتنی و جائت فی غلالتها
تمیس نحوی رویدا و هی عطبول
بیض ترائبها سود ذوائبها
ما بینها من نظیم‌الدر عثکول
قز عقایصها بالبان فائحة
ممسک بید الحوراء مفتول
الدر منتشر فی‌النطق من فمها
و بعد یا عجبا ملای من‌اللل
ازیبق ثدیها فی الدرع منعقد
ام کوکب بحلیب الفجر محلول
لابل عی صدرها بدر بلا کلف
علیه من درة بیضاء ثولول
فالصقتنی علی صدر لها بهج
کانه الشمس او بالشمس مصقول
فصرت لما سقتنی خمر ریقتها
کاننی ثمل نشوان معلول
قنمت فی اطیب العیش الرغیدبها
زعمت ان معها فی لیلنا طول
فینهتنی و قالت و هی باکیة
قم و اهربن فسیف الصبح مسلول
صحبی اراق دمی ظلما بلحظتها
عین علیل غضیض الطرف مکحول
ان استطعتم لعل القول ینفعها
لمن اراق دمی مستحقرا قولوا
قتلت نفسا بلاذنب و لاحرج
تالله انک عن هذ المسئول
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۵
وا فریادا ز عشق وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره ی باری یارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
خواهی که دگر به خواب بینی ما را
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۳
پرسیدم ازو واسطهٔ هجران را
گفتا سببی هست بگویم آن را
من چشم توام اگر نبینی چه عجب
من جان توام کسی نبیند جان را
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۹
تا درد رسید چشم خونخوار تو را
خواهم که کشد جان من آزار تو را
یا رب که ز چشم زخم دوران هرگز
دردی نرسد نرگس بیمار تو را
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰
در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا به خوابش بینی
ای بی‌خبران چه جای خواب است مرا
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۳
ای دلبر ما مباش بی دل بر ما
یک دلبر ما به که دو صد دل بر ما
نه دل بر ما نه دلبر اندر بر ما
یا دل بر ما فرست یا دلبر ما
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۷
مهمان تو خواهم آمدن جانانا
متواریک و ز حاسدان پنهانا
خالی کن این خانه، پس مهمان آ
با ما کس را به خانه در منشانا