عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۷۴
هان ای دل حیرت زدۀ بی سر و پای
گر هست ترا بخدمت جانان رای
در ظلمت شب چنان روش کن ترا
چون شمع بجز پای نماند بر جای
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۷۸
در پنجه شدم با قدح مرد گرای
تا کرد چنانم که نجنبم از جای
با ساغر باده در کمر دست که کرد
کورانه بعاقبت در آورد از پای؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۸۲
ای دل بشبی که با غمش بنشستی
از ناله خروشی بجهان دربستی
خامش چو پیاله با دل پر خون باش
تا چند چو چنگ نالۀ سردستی؟
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۷۸۳
جانا خبرت نیست که دی در مستی
با چنگ چه کرده یی ز چابک دستی
بسیار بکوشیدم و هم ننشستی
تا توبۀ کهنۀ مرا بشکستی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۰۶
در بند جهان مباش و آزاد بزی
و ز باده خراب گرد و آباد بزی
تا زنده یی از مرگ نباشی ایمن
یکباره بمیر و تا ابد شاد بزی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۰۸
گرچه نکشم طمع سوی هرچیزی
همت ننهم چو دیگران برچیزی
با حوصلۀ فراخ قانع شده ام
از تنگ دهان تو بکمتری چیزی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۱۰
ما راست دلی که نیست خالی نفسی
هر گوشۀ او ز سر صاحب هوسی
چون آیینه ییست ور بجویند بسی
جز خویشتن اندرو نبینند کسی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۱۴
با دل گفتم تو باری آخر نیکی
از من دوری به یار من نزدیکی
دل گفت که با دهان و زلفش عمریست
تا می سازم بتنگی و تاریکی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲۲
چون حاصل کارماست بی فرجامی
تن در دادیم نیک در بدنامی
قصه چکنم؟ بسوختم زین خامی
نه کام دل و نه صبر بر ناکامی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲۵
خود را سگ کویت ار نپنداشتمی
جز خاک درت خوابگهی داشتمی
آلوده شود ز ننگم ار نی نامت
بر چهره بخون دیده بنگاشتمی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۲۸
از نور یقین ار بمثل روشنمی
خود را بحیل در آن جهان افگنمی
ور زانکه در آن جهان بجان ایمنی
حقا که سوی مرگ معلق زنمی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۳۰
پیوسته ز بهر شهوت جسمانی
این جان شریف را همی رنجانی
آگاه نیی که آفت جان تواند
آنها که تو در آرزوی ایشانی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۳۳
خواهی که جهان زیروز بر گردانی
تاز و تن خویش بهره ور گردانی
شرمت ناید این همه سرگردانی
تا لقمۀ خاک چرب تر گردانی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۳۴
ای دوست مرا اگر چه دشمن دانی
حال دل من تو بهتر از من دانی
خود نیست ز تو امید رحمت ورنی
حال شب من چو روز روشن دانی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۴۲
هم بر سر آن نیی که ما را بینی
وان حال که دیده یی یکی وا بینی
برخیز و بنظّارۀ احوال من آی
گر دل دهدت که درد دلها بینی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۴۶
خوش باش که تا نه بس ازینجا بروی
امروز خوشک نشین که فردا بروی
چندین بحدیت رفتن از جا بمرو
کاینجا تو بدان آمده یی تا بروی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۵۲
دستی که بر او همی می ناب نهی
دل میدهدت که خیره در تاب نهی
انصاف بده چه چرب دست استادی
کز آتش ناب مهر بر آب نهی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۵۸
یک روز به کوی عاشقان بر نایی
وز بهر تماشا نظری نگشایی
تا چون سر زلف خویش بینی آنجا
بر هر در خانه، حلقه ای سودایی
کمال‌الدین اسماعیل : رباعیات
شمارهٔ ۸۶۲
گوی انگلۀ قباچه گر بگشایی
بر من ز بهشت هشت در بگشایی
بر تو در شادی و طرب بگشایند
امشب اگر آن بند دگر بگشایی
کمال‌الدین اسماعیل : قصاید
شمارهٔ ۳ - و قال ایضایمدحه
ای آفتاب ملک که تا دامن ابد
بر تو مباد دست کسوف و زوال را
فرزانه قطب دین که ببوسند خاک تو
خورشید و مه ز یادت حسن و جمال را
ز انجا که جلوه گاه عروسان طبع تست
بربسته اند منظر و هم و خیال را
لرزان چو شاخ بید برآرد سر از زمین
گر هیبتت مثال دهد پور زال را
خورشید افتتاح بخاک درت کند
هرروز بامداد نکوییّ فال را
زوبین آب داده کند دست هیبتت
در حلق دشمنان تو آب زلال را
برگردنش شکفته شود شاخ ارغوان
از تیغ تو چو سبزه دمد بدسگال را
بر پای اسبت ار بمثل دست یافتی
برآفتاب فخر رسیدی هلال را
سرتاسر وجود بیک ره فرو گرفت
سیمرغ همّتت چو بگسترد بال را
باشد همیشه کوفته و زرد روی زر
از بس که خوار دارد جود تو مال را
همچون کشف بسینه سراندر کشد اجل
آنجا که نیزۀ تو برا فراخت یال را
شد رنگ روی خصم شکسته ز گرز تو
آن بد که بشکنند سرش روی مال را
می جست چرخ پایۀ قدر تو، عقل گفت
اولیتر آن بود که نجویی محال را
جز خون خویشتن نخورد بدسگال تو
گرزانک می بجوید چیزی حلال را
دست گهرفشان تو گویی که در ازل
شد آفریده بخشش وجود و نوال را
فرسنگهای دور پذیره همی شوند
عفوت گناه را و سخایت سؤال را
بیمار کرد غیرت لطفت نسیم را
خوش بوی کرد نفحۀ خلقت شمال را
بس شاخ دولتا که برآرد فلک ز بیخ
تا برکشد زمانه چو تو یک نهال را
تا روی من بخاک درت یافت اتّصال
تاریخ عمر کرده ام این اتّصال را
در عرصۀ ثنای تو کانرا کرانه نیست
گرچه فراخ یافت دعاگو مجال را
تخفیف را نمود برین گونه اختصار
تاره بخاطر تو نباشد ملال را
دست سخن ز دامن مدح تو کوتهست
خیره چرا دراز کنم قیل و قال را ؟
در حضرت تو عرض سخن ریزه کرده ام
نز روی اعتداد ولی امتثال را
عین الرّضای لطف تو می باید این زمان
هم این نوشته راوهم این حسب حال را
تا دامن قیامت ازین دولت و شکوه
مصروف دار یا رب عین الکمال را
عکسی ز فر پرتو سرسبزی تو باد
سرسبزی که هست قرین ماه و سال را