عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۱۰
آن روز که سوی توست راه همه کس
بر ماهی و ماه اشک و آه همه کس
گر بر سر ما تاج کرامت ننهی
افتد پس معرکه کلاه همه کس
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۱۱
غم نیست که بندگی بسی نیست مرا
کاندر دو جهان جز تو کسی نیست مرا
برگردم اگر ز آستانت محروم
فریاد که فریادرسی نیست مرا
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۱۵
در پای تو جز مرگ هوس نیست مرا
دردا که امید دسترس نیست مرا
بر کنگره ی تو بال سیمرغ شکست
افسوس که پرواز مگس نیست مرا
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۲۷
چون نیست مرا در دو جهان غیر تو کس
از روی کرم دوکار کن با من و بس
عذر گنهی که پیش از این شد بپذیر
توفیق اطاعتم ببخشا زین پس
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۴
بس اشک ز دیده متصل رفت مرا
پا در ره جستجو به گل رفت مرا
اول قدم از کمال بی تابی و شوق
تن ماند میان راه و دل رفت مرا
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۳۶
رفتیم بر نگار هرکارهٔ خویش
تا داروی دل کنیم یا چارهٔ خویش
اندیشه‌ای از وجود ما بیش نماند
آن هم همه حیرت است دربارهٔ خویش
صفایی جندقی : رباعیات انابیه
شمارهٔ ۴۱
افتادکجا سوی گدائی نگهش
کز دولت بندگی نیاورد شهش
چون سرمه به چشم مردمم ساخت عزیز
تا خوار شدم چو خاک برخاک رهش
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۲
امروز دلم بی سر و سامان شده باز
سرگشته و بی خود و پریشان شده باز
آشفته و بی قرار چون حلقه ی زلف
در روی تو دیوانه و حیران شده باز
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۳
گفتم دلت از ناله کنم نرم چه سود
در سنگ تو آتش مرا راه نبود
چندان که مرا عمر و شکیبائی کاست
هر روز جفای تو و حسن تو فزود
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۴
بگذاشت مرا دو مه که زان چشم سیاه
مردم همه ز انتظار یک نیم نگاه
در دیده و دل شوق و غمت جای گرفت
چندان که دگر نه جای اشک است و نه آه
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۵
نه چشم تو را بر اشکم آمد نظری
نه آه مرا در دل سنگت اثری
این حسرت دیگر که غمت کشت مرا
وز حسرت من نیست هنوزت خبری
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۶
نه شب به غمت دیده من خفت دمی
نه روز به هجرت تنم آسود همی
سودی که ز سرمایه عشق تو مراست
در سینه تفی دارم و در دیده نمی
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۸
یک روز به چشم من بینداز نگاه
کز چشم تو چشم من چنین گشته تباه
در دیده نماند دیگر از شوق تو اشک
در سینه نمانده دیگر از مهر تو آه
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۹
چون چشم من از فراق بینی باران
زنهار ملامتم مکن چون یاران
برگریه ام ار خنده ات آید نه شگفت
رسم است که باغ بشکفد از باران
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
فریاد ز ضرب دست آن چشم سیاه
کافکند مرا به خاک ناکرده گناه
از صد نگهم نراند کس زخمی و تو
صد زخم زدی بر دلم از نیم نگاه
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
گفتی ز چه دوش آن همه جاری کردی
وز ناله ی خود مرا به جوش آوردی
زخمی که ز تیر غمزه راندی به دلم
گر برتو زدند و زنده ماندی مردی
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
گفتی مکن اینقدر صفائی زاری
باری چه رسیدت که چنین می باری
پائی به سرم سپار و دستی به دلم
تا برمنت از دیده شود خون جاری
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
تا دیده ز دیدار تو دور افتاده است
جان نیز چو سینه ناصبور افتاده است
دل با همه تلخکامی از زهر فراق
از شوق شکر لبت به شور افتاده است
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
نه طاقت آن کز تو قراری گیرم
نه رغبت آن که جز تو یاری گیرم
نه صبر که بر امید وصل آرم زیست
نه شوق که یک دم پی کاری گیرم
صفایی جندقی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
از لعل شکر لب تو دوری چه کنم
در طیبت آن به بی حضوری چه کنم
گیرم که تو بی من گذرانی همه عمر
من بی تو ز فرط ناصبوری چه کنم