عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۲
شمعم که ز دوری تو ای جان افروز
خالی نیم از گدازش و گریه و سوز
می نگسلدم تب از تب و درد از درد
بدحالترم شب از شب و روز از روز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۴
در چشم من است آن رخ رخشنده هنوز
بر یاد من است آن لب پرخنده هنوز
تو سرو جوان فتاده در پای اجل
من پیر به ماتم تو در زنده هنوز
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۸
جانا شکری زان لب شیرینم بس
فریاد دل ضعیف مسکینم رس
گفته ست طبیب به علاج است ترا
من به ز تو در جهان نمی بینم کس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۸۹
در عشق خیال تو مرا محرم بس
با درد فراق غمگسارم غم بس
ور همدم و همنفس بود آرزویم
شام و سحری همنفس و همدم بس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۰
ای صبح رخ از سوز شب تار بترس
وی خفته ز آه من بیدار بترس
ترسم که شبی در تو رسد سوز دلم
از سوز دل سوخته زنهار بترس
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۷
سوگند به خاک قامت چالاکش
نی نی که به جان نازنین پاکش
خوردم که اگر زیارتش دریابم
در رخ مالم چو آب حیوان خاکش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۸
دلخسته ام از شنیدن احوالش
کآورد چو نال آن شکرین لب نالش
چون بینم سرو قامتش بر بستر
یا لاله رخش زرد شده بر بالش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۴۹۹
شمعی که ازوست عیش می خوران خوش
وز سوز وی است وقت بیداران خوش
گریان گریان تا به سحرگه می گفت
بگذشت مرا روز شب یاران خوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۰
ای گاه عتاب خوی بدساز تو خوش
هنگام فریب عشوه و ناز تو خوش
چون عارض گل روی دل افروز تو خوب
چون نغمه بلبل دم و آواز تو خوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۱
ای چون لب شیرین تو دشنام تو خوش
وی چون دهن تنگ تو پیغام تو خوش
چون چهره حور روی دلخواه تو خوب
چون بوی بهشت بوی اندام تو خوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۲
سیلاب ز جوی دیده راندم شب دوش
خاک همه شهر برفشاندم شب دوش
ای دوست ندانم که دعاهای که بود
کاندر غم تو زنده بماندم شب دوش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۴
ای روی تو آراسته بی آرایش
دیدار تو داده روح را آسایش
بخشود نیم گرت سر بخشش هست
کز بهر چنین روز بود بخشایش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۵
ای جور تو از صبر من غمگین بیش
هجر تو ز طاقت من مسکین بیش
گفتی که سزای خویش بینی دیدم
این است سزای من و صد چندین بیش
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۸
جانا رخ من زرد شدا ز گرد فراق
بی روی تو خون شد دلم از درد فراق
زنهار نه در کف فراقم فکنی
از بهر خدا که نیستم مرد فراق
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۰۹
خون کرد دلم را چو دل لاله فراق
بر من بگماشت گریه و ناله فراق
بعد از عمری چو یار دیدار نمود
یک ساعته وصل بود و یکساله فراق
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۰
عهد من دل شکسته زینگونه سبک
مکشن که بود عهد عزیزان نازک
دانی که چو آبگینه ما را دلکی ست
آسان شکن و ساده و صافی و تنک
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۲
ای سنگدل ار کوه ثباتی و درنگ
غافل منشین ز زاری این دل تنگ
کآن ناله کنم شام که بگدازد کوه
وان گریه کنم سحر که خون گردد سنگ
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۶
هرگز ز تو نگلسم محال است محال
یا عهد توبشکنم خیال است خیال
بر تو نکنم دعوی خون دل خویش
خون دل من بر تو حلال است حلال
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۷
ای یار چو اندیشه و مونس چو خیال
شایسته چو روحی و پسندید چو مال
آزرده مشو اگر دلت بگرفته است
شک نیست که خورشید بگیرد هر سال
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۵۱۹
رسوا شدم از دیده و شیدا از دل
مهجور ز دلدارم و تنها از دل
نه دوست وفا کرد و نه دل پای بداشت
یارب گله از دوست کنم یا از دل