عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۹
ازدرد منت گرد به دامن مرساد
وز سوز من آتشت به خرمن مرساد
دود ار چه همه میل به بالا دارد
بالای ترا دود دل من مرساد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۰
از جور تو هیچ خسته نفرین مکناد
دردم دل خرم تو غمگین مکناد
ایزد به جزای من مسکین غریب
مانند منت غریب و مسکین مکناد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
گردون که لطف در تن پاک تو نهاد
دل را ز چه روی در ملاک تو نهاد
بر سنگ زنم سر از جفاهای فلک
تا سنگ چرا بر سر خاک تو نهاد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
ترسا بچه ایکه باج از ارمن بستد
بر من بگذشت و جانم از تن بستد
بنشست و به یک کرشمه صبرم بربود
برخاست به یک سخن دل از من بستد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۹
وقتی که چمن به کام بلبل گردد
مه عاشق تاب زلف سنبل گردد
بخرام چو سرو و بر سر خاک رهی
تا خاک من از عکس رخت گل گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
با دل گفتم که یار بر می گردد
وز ناز به وقت کار بر می گردد
دل گفت چو روزگار برگشت ز ما
او نیز چو روزگار بر می گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
تو می گذری و بر دلم می گذرد
کز دست فراق تو دلم جان نبرد
از دیده همی روی و امیدم نیست
کاین دیده دگر بار به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۵
آنچ از غم تو بر سر من می گذرد
گر شرح دهم گرده گردون بدرد
ترسم که خیال تو بترسد در خواب
گر نیم شبی در من و حالم نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۹
ظلمی ست بر آن دیده که در تو نگرد
حیف است بر آن زبان که نام تو برد
نقصی ست بر آن خاک که بر وی گذری
عیب است بر آن باد که بر تو گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۰
نه پایم ازین پس ره کویت سپرد
نه بر دل تنگم آرزویت گذرد
چون دیده باز چشم من دوخته باد
گر دیده من باز به رویت نگرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
مرگ تو بر آورد ز ایوانم گرد
هجر تو سراسیمه و حیرانم کرد
تا زنده بدی غمت به جان می خوردم
اکنون که گذشتی غم تو جانم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۴
گفتم چو دلم لابه گری پیش آرد
روزی دلت آئین جفا بگذارد
امروز ز شوخ چشمی و سنگدلیت
چشمی که دل از تو داشت خون می بارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۵
هرگز نکنی میل و دلت نگذارد
کاندر عمری دمی دلت یاد آرد
زان یار که در دل شب تیره تو را
می آرد یاد و خون دل می بارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۰
از وصل رخت هر که نشانی دارد
از من به خطا در تو گمانی دارد
در شهر ز افسانه ما خالی نیست
هرکس که زبانی و دهانی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۱
نه دل ز غمت ذوق جوانی دارد
نه برگ نشاط و شادمانی دارد
در هجر تو گر یک دو نفس هست مرا
می کیست که نام زندگانی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۲
دلدار ز سینه زنگ غم می سترد
نقش غمم از دل حزین می سترد
خونی که ز هجر در دل افکند مرا
اکنون ز رخم به آستین می سترد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۰
محرم بدم و جور تو محرومم کرد
حاکم بدم و حکم تو محکومم کرد
خارا بدم و هجر تو چون آبم کرد
آهن بدم و عشق تو چون مومم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۱
انگار که راز دل نهان دانم کرد
پیدا نکنم که غم چه با جانم کرد
با زردی رخساره چه تدبیر کنم
با سرخی آب دیده چه توانم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۲
جانا غم دوری تو با ما آن کرد
کآن را به همه عمر بیان نتوان کرد
بر رویم اثرهای غمت پیدا شد
تا حادثه روی تو ز ما پنهان کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۳
با هجر چنان حریف خو نتوان کرد
وز زشتی ایام نکو نتوان کرد
این شادی آنکه بی رخش غمگینم
وین یاد کسی که یاد او نتوان کرد