عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
گل پیش رخت ز رنگ و بو دست بشست
سرو از قد تو چو بید لرزان شد و سست
من گل نشنیدم که چو روی تو دمید
من سرو ندیدم که به بالای تو رست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
چون رای تو با رای مخالف شد راست
عهد بد و پیمان کژت عمرم کاست
روزی که دل از مهر تو مه بردارم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
محرومی وصل تو دل و جانم کاست
شد طبع کژت به رغم من با همه راست
روزی که امید از تو به یکره ببرم
عذرم به هزار سال نتوانی خواست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۷۹
از دیدن روی منکلی مهرم خاست
بی دیدن روی منکلی عمرم کاست
نا دیدن روی منکلی صبر کراست
نادیدن روی منکلی عین خطاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
ماهم به هوای باغ جوزا برخاست
وز قامت و رو آب گل و سرو بکاست
بگشادم خون ز دیده و عقلم گفت
مگشای در دیده که مه در جوزاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
آن یار که راحت روان است کجاست
شد دور ز چشم من نهان است کجاست
جائی نبرم گمان که پرسم خبرش
حوراست. ملک. پریست جان است کجاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۲
ای دوست ز دست من چه برخواهد خاست
یا زین دل مست من چه برخواهد خاست
با من منشین و از سر کین برخیز
آخر ز نشست من چه برخواهد خاست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
از مایده غمت تنم آباد است
وز بند غمت دل از جهان آزاد است
این باقی جان که در تنم زنده به تست
باقی به غمت باد که باقی باد است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
تا چشم من از نور رخت بیخبر است
در نور دل و دیده فراوان اثر است
می نتوانم به درد چشمت دیدن
نادیدن تو ز هر چه دیدم بتراست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
از اشک رخم نمونه گلزار است
چشمم ز غمت عقیق لولو بار است
این جان خراب گنج هر اسرار است
ما را ز غمت فایده ها بسیار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
بی روی توام ز لاله زار آزار است
بی چشم تو نرگس بر چشمم خوار است
بی قد تو سرو نیست برکارم راست
بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
بی دیدنت از دیده مرا آزار است
بی وصل تو با جهان مرا پیکار است
بی قد تو باغ بر دلم زندان است
بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
از فرقت تو در تنم از جان بار است
بی دیدنت ازدیده مرا آزار است
بی قد تو باغ بر دلم زندان است
بی رنگ رخ تو گل به چشمم خار است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۹
چشمت ز زمانه فتنه انگیزتر است
مژگان تو از تیر اجل تیزتر است
ابروی کمانکش تو در خیره کشی
از چرخ ستیزه کار خونریزتر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۰
هر روز گل وفات پژمرده تر است
هر لحظه دل از جور تو آزرده تر است
هر چند که در عشق تو دلگرم ترم
در مهر دل سخت تو افسرده تر است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۳
هم زلف سمن سای تو عنبر بیز است
هم لعل گهرزای تو شکرریز است
دیدار دل آرای تو جان افروز است
وآواز مبارک تو عیش انگیز است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۴
دل در برم از فراق دیوانه وش است
جان در تنم از حادثه در کش مکش است
از شادی وقتی که به وصلت برسم
با اینهمه ناخوشی مرا وقت خوش است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۵
وه وه که جفاهای تو بردن چه خوش است
در پای غم تو جان سپردن چه خوش است
بی روی تو زیستن چه مشکل کاریست
با دیدن تو پیش تو مردن چه خوش است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
پیوسته ز دیده در کنارم اشک است
در پای غم یار نثارم اشک است
گر دید عیان راز نهانم از اشک
پیداست که خصم آشکارم اشک است
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
بی باغ رخ تو عمر من بی برگ است
خون مژه ام پوشش و خاکم برگ است
بعد از تو دراین جهان که زندان من است
هر روز که زنده ام هزاران مرگ است