عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
ایزد که بنای دولتت عالی کرد
نگذاشت که خصم با تو محتالی کرد
گر خصم نکرد دل ز کینت خالی
اندیشهٔ تو جهان ازو خالی کرد
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
چون رخ بگشاد آن نگار دلبند
جای صلوات باشد و جای سپند
احسنت زند ستاره از چرخ بلند
آن مادر راکه چون تو زاید فرزند
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
تا چند دل تو چشمهٔ نور بود
زان چشمهٔ نور چشم بد دور بود
ملک و سپه و خزینه معمور بود
آن خسرو را که چون تو دستور بود
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۰
حیرت همه در درنگ و سنگ تو بود
نصرت همه در شتاب و جنگ تو بود
تا پرّ عقاب بر خدنگ تو بود
دشمن چو کبوتری به چنگ تو بود
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
دجله ملکا زمان زمان بفزاید
تا با تو به جود اخویش‌ا پهلو ساید
چون دجله هزار اگر تو را پیش آید
در جنب دل تو قطره‌ای ننماید
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
چون آتش خاطر مرا شاه بدید
از خاک مرا بر زبر ماه کشید
چون آب یکی ترانه از من بشنید
چون باد یکی مرکب خاصم بخشید
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
حوران سپاهت ای شه شیر شکر
در آب روان همی نمایند صُوَر
آن است مرادشان که باشند مگر
در خدمت مجلس تو اِستاده کمر
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
شاها خردت هست به می خوردن یار
شاید که شب و روز همین داری کار
می خوردن تو فلک چو بیند هر بار
خواهد که کند ستارگان بر تو نثار
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۷
هرگز نشوم من از بت و باده صبور
کز بت همه راحت است و از باده سرور
از دست و کنار خویش کی دارم دور
پروردهٔ آفتاب و برکردهٔ حور
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
تا دید زمانه در دلم غایت عشق
در پیش دلم همی کشد رایت عشق
گر وحی زآسمان گسسته نشدی
درشان دل من آمدی آیت عشق
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۰
چشمی دارم ز اشک پیمانهٔ عشق
جانی دارم ز سوز پروانهٔ عشق
هر روز منم مقیم درخانهٔ عشق
هشیار همه جهان و دیوانهٔ عشق
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۸
گرچه دل و سینه‌ کان گوهر دارم
رخساره زرنج هر دو چون زر دارم
کان بستهٔ زلف ماه دلبر دارم
وین خستهٔ تیر شاه سنجر دارم
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۹
ای چرخ‌کمر مبند برکینه من
بگزار حق خدمت دیرینهٔ من
آسایش سینهٔ مرا درمان کن
کاسایش سینه‌هاست در سینهٔ من
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۷
خصمی‌که ستم بود همه همت او
کردند به‌ کُره عالمی خدمت او
آمد به‌سر آن مرتبه و حشمت او
مالک تن او برد و ملک نعمت او
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۹
خصمی‌که بر او فسوس کرد اختر او
او را عملی داد نه اندر خور او
گر عهد تو بشکست دل اندر بر او
سرّ دل او گشت قضای سر او
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۶
هر سال به‌کار ملک بیدار تری
چون‌ گوی زنی شها و چوگان بازی
هر روز سخی تری و دیندارتری
چوگان ز خمیده قد ایشان سازی
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۸
زاهد نکند توبه به زهد ای ساقی
هرچند عیان عمل نمود ای ساقی
پرکن قدحی شراب زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی
امیر معزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
این مجلس شاه و گل‌فشان اندروی
خلدست و نعیم جاودان اندروی
وین خانه و این آب روان اندر وی
چرخ است و ره‌کاهشکان اندر وی
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۱
پاکا منّزها متعالی مهیمنا
ای در درون جان و برون از صفات ما
از رحمت تو کم نشود گر به فضل خویش
منت نهی و عفو کنی سیّئات ما
دوران شرّ و فتنه و طوفان و حیرت است
ظلمت حجاب راه شد از شش جهات ما
نوح عنایت توبه به کشتی مغفرت
سعیی کند مگر به خلاص و نجات ما
آلایشی که رفت به آب کرم بشوی
تنزیه ذات پاک تو دارد نه ذات ما
مقصود ما حصول رضا و جوار توست
ورنه چه بیش و کم ز حیات و ممات ما
بی یاد تو اگر نفسی می رود هباست
آری خلاصه یک نفس است از حیات ما
هم تو دهی ز عقده ی تقلیدمان خلاص
ورنه زمانه حل نکند مشکلات ما
ما را ز هول زلزلت الارض باک نیست
حفظ تو بس معاون ما و ثبات ما
یک جرعه گر ز جام تو در کام ما چکد
تا روز حشر کم نشود مسکرات ما
توفیق ده که نام نزاری رود به خیر
بر یاد دوستان تو بعد از وفات ما
حکیم نزاری : غزلیات
شمارهٔ ۲
کاش که من بودمی هم ره باد صبا
تا گذری کردمی وقت سحر بر سبا
نامه ی بلقیس جان سوی سلیمان دل
کس نرساند مگر هدهد باد صبا
گر بگشاید ز هم چین سر زلف دوست
بیش نبوید کسی نافه ی مشک ختا
بی هده جان می کنم خون جگر می خورم
این منم آخر چنین دوست کجا من کجا
مهر تو با جان من در ازل آمیختند
هجر ، مرا و تو را کی کند از هم جدا
آری اگر حاسدان تعبیه ای ساختند
شکر که نومید نیست بنده ز فضل خدا
ور بستاند ز من دنیی و دین باک نیست
بر همه چیز دگر غیر تو دارم رضا
یوسف جانم تویی زنده به بوی تو ام
چند کنم پیرهن در غم هجرت قبا