عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
دل بر کندم زین تن بیمار ، ای دوست
بازم خر ازین به لطف یک بار ، ای دوست
مگذار مرا بردر پندار ، ای دوست
چون بر درت آمدم به زنهار ، ای دوست
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
تا در دل من گل هوای تو شکفت
خشنود شدم از تو بپیدا و نهفت
ای خوی خوش تو با خداوندی جفت
شکر تو خدای خویش را دانم گفت
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
گم بوده زتو جنت و کوثر یابد
شاخ خرد از فکرت تو بر یابد
طبع از نکت تو گنج گوهر یابد
جان از سخن تو جان دیگر یابد
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
مادح ز عطای تو توانگر گردد
فکرت ز سخای تو مدبر گردد
خاطر به هوای تو منور گردد
معنی به ثنای تو مشهر گردد
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
نوروز شکفته از لقای تو برند
فردوس خجسته از رضای تو برند
بنیاد درستی از وفای تو برند
ارکان تمامی از بقای تو برند
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
گر نعل سمند تو بر آهن ساید
زو چشمۀ خضر در زمان بگشاید
ور خصم تو در آینه رخ بنماید
دست اجل از آینه بیرون آید
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۰
گر عشق تو بر من آورد رنج به سر
در حشر ز خون من نپرسد داور
آری به حساب خون خویش ای دلبر
با تو سخن و ره نبود در محشر
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
با عشق بتان چو اوفتادت سروکار
خورشید شود همان به شادی بیدار
از دولت و از روز بهی دل بردار
عاشق نبود روز بد و دولت یار
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
غافل شدی ، ای نفس ، دگر باره ز کار
بیدار نمی شوی ز خواب پندار
از بس که بهانه ها گرفتی بر یار
نامت همه ننگ گشت و فخرت همه عار
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۶
مهروی من ، آن یافته از خوبی بهر
فرمود مرا پرستش خویش به قهر
خوش خوش ز پی مراد آن فتنۀ دهر
رسم آوردیم بت پرستی در شهر
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
ای گل رخ سروقامت ، ای مایه ی ناز
بر تو ز نماز و روزه رنجیست دراز
چندین به نماز و روزه تن را مگداز
بر گل نبود روزه و بر سرو، نماز
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
در دیدۀ دل جلوه گرت می بینم
هر لحظه به شکل دگرت می بینم
هر بار که در دیدۀ دل می گذری
از بار دگر خوبترت می بینم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۷۸
بر تیغ بلاهای تو تا پاک شوم
با زهر سخن های تو تریاک شوم
آن روز همی ز مهر تو پاک شوم
کز داغ جفاهای تو در خاک شوم
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۸۳
این نافرمان دل ، ار پذیرد فرمان
دشواری من خوار شود ، سخت آسان
درمانده به دست دلم ای جان جهان
درمانده به دل بتر که درمانده به جان
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۶
ای شمع ، که پیش نور دود آوردی
یعنی خط اگر چه خوش نبود آوردی
گر دود دل منست دیرت بگرفت
ور خط به خون ماست زود آوردی
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
آن به که جهان را به دل شاد خوری
باده ز کف حور پریزاد خوری
پیوسته ز دست نیکوان باده خوری
با دست غم جهان، چرا باد خوری؟
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
اول قدم آنست که جان دربازی
وز خانه به یک بار به کوی اندازی
چون قوت تسلیم و رضا حاصل شد
آنگه بنشینی و به خود پردازی
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۲
تا بنده شد از هوا قرین هوسی
جز ناله ز بنده بر نیاید نفسی
فریاد رسم نیست به غیر از تو کسی
فریاد ز دست چون تو فریاد رسی
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
دردا و دریغا که چنین در هوسی
کردیم تن عزیز خس بهر خسی
زهر غم روزگار خوردیم بسی
از دست دل خویش ، نه از دست کسی
ازرقی هروی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۵
می کوشیدیم کز تو سازیم کسی
نتوانستیم و جهد کردیم بسی
سروی نتوان ساخت به حیلت ز خسی
تو در هوسی بدی و ما در هوسی