عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
آنرا که بد امید وصال از چشمت
دور از لبت افتاد به حال از چشمت
وان دل که ز عشق حله در گوش تو شد
خورده ست هزار گوشمال از چشمت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
دل بر سر کوی تست سرمست غمت
تن همچو دل اوفتاده در شست غمت
درمانده آنم که چه بر خواهد داشت
جانی که به پای بردم از دست غمت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
با من چو شبی به وصل در پیوندد
نشسته هنوز رخت بر می بندد
بنشینم و در فراق او می گریم
برخیزد و بر گریه من می خندد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
گل از رخ گلرنگ تو تشویر خورد
نرگس ز کمان ابروت تیر خورد
در نیشکر سبز شکر در طفلی
گویی ز لب چون شکرت شیر خورد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
چون طبع تو با یار جفا می ورزد
دل در غم تو ز بیم جان می لرزد
گیرم که جهان بجز وصل تو نیست
انصاف بده همه جهان این ارزد؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۴
دریاب دلی را که به داغت سوزد
زان پیش که خط از پر زاغت سوزد
افروز چراغ دل و گر نی فردا
با من همه روغن چراغت سوزد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
با من ز تو یادگار جز درد نماند
دور از تو ز من جز نفسی سرد نماند
هجری که ز من خون جگر خورد بزیست
صبری که مراعات دلم کرد نماند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۲
ای دوست مخور خون غم اندوزی چند
خوش باش و مده دل به بد آموزی چند
با ماه به وصال خود شبی چند بساز
کاین حسن نماند بجز از روزی چند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟
بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم
امروز که او چو اشگم از چشم فگند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
بیش از مه رخسار تو پرتو نخرند
وآن عشوه گرم تو نو از نو نخرند
وآنها که ز عشق در جوال تو بدند
صد توبره ریش از تو یک جو نخرند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۶
یارم سر سرو سایه ور می شکند
بر برگ سمن سنبل تر می شکند
سوز دل و آب چشم گریان مرا
می داند و می بیند و بر می شکند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
در کوی توام سینه پر سوز افگند
وز روی توام دور بدآموز افگند
امید نبودم که بدین روز افتم
شبهای غم توام بدین روز افگند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۹
بر درگه وصل یار سرهنگانند
بی سیمان را ز در برون می رانند
در صدر وصال او گرم ننشانند
آخر دل خسته را ز من نستانند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۰
هر کو شرف خدمت تو بگزیند
فارغ شود از جهان و خوش بنشیند
والله که مبارک شود آن کس را روز
کز اول بامداد رویت بیند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
لعل لبت ار به بوسه سرکش نبود
از دست تو یک پای بر آتش نبود
جانا به لب مسیح وآنگاه به چشم
کار ملک الموت کنی خوش نبود
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
مگذار که سودم به زیان در برود
و آوازه جورت به جهان در برود
جانا ز پی بوس و کناری که نبود
شاید که دل من به میان در برود
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
دوش ار چه دلم ز درد هجران پر بود
اندیشه من درازی شب بفزود
سودا زده می شدم و لیکن دم صبح
در کار خلاصم ید بیضا بنمود
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
تن کیست که با وصل تو دمساز شود
دل کیست که با عشق تو همراز شود
گر بوی غمت به دل رسد نصره زنان
جان رقص کنان به پیش غم باز شود
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
یارم چو گه خشم کم آزرم شود
سردیم بگوید آنگهی گرم شود
با من دل او بی سببی سخت گرفت
یارب سببی کن که دلش نرم شود
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
هر کو به جهان غمخور زلف تو شود
دلتنگ تر از چنبر زلف تو شود
وآن دل به طمع غمخور زلف تو شود
دانی چه کند در سر زلف تو شود؟