عبارات مورد جستجو در ۳۶۰۹۶ گوهر پیدا شد:
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
باد سحری، ز مرغزاری برخاست؛
وز هر طرفی، بانگ هزاری برخاست
از عشق گلی، در آشیان نالیدم؛
از هر قفسی ناله ی زاری برخاست!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
ما را شب هجر، سینه سوداخیز است
وز سیل سرشک، دریاخیز است
صد منت رفته، بازگردد شب هجر
آری شب هجر، روز رستاخیز است
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
از هجر، مرا هم مژه گوهر پوش است
دل از ستمت بناله، لب خاموش است
از چشم ترم، بیتو در افشان شب و روز؛
اما نه از آن در، که تو را در گوش است
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
حالم ز غم هجر، چه ناخوش حال است
حالی که ز گفتنش زبانم لال است!
دارم چشم نگه ز چشمی و چه چشم؟!
چشمی که هزار چشمش از دنبال است!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
از گل بسته است دسته، کاین روی من است!
شب بر رخ روز بسته، کاین موی من است!
چون مه بفلک نشسته، کاین کوی من است!
دل بر سر دل شکسته، کاین خوی من است!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
امشب که مرا بر آستانت راه است
از درد دلم، دلت کجا آگاه است؟!
گیرم که دهی رخصت حرفم، چکنم!
کافسانه ی من دراز و شب کوتاه است!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
ز آن عهد که بستیم بهم ای بت مست
زنها رمگو که بر توام منت هست
تو گر چه ز دست ها کشیدی دامن
من نیز کشیده ام ز دامن ها دست
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
تو میروی و نگاه من از پی تست
اشکم چو ستاره، ماه من از پی تست
از پا چو مرا فگنده یی، تا دگری
ناید ز پی تو، آه من از پی تست
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ای دوست! که از دوستیت با دل خوست
با دل منشین، که دشمن جان من اوست
منعت کنم ار ز صحبت دل چه عجب؟!
نتوانم دید صحبت دشمن دوست!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
برخاسته این شاخ انار، از گل کیست؟!
بنشسته ز گلنار بخون، مایل کیست؟!
این حقه ی لعل دانه دانه در وی،
گرد آمده قطره قطره خون دل کیست؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
هر بار که سرگردان ز من یار گذشت
گفتم که: چنین ز بیم اغیار گذشت
بگذشت و نبود غیر با او، افغان
کاین بار هم از برم چو هر بار گذشت
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
چون دید جداییش مرا خواهد کشت
وان درد مرا از و جدا خواهد کشت
با غیر آمد برم، ندانداگرم
آن درد نکشت، این دوا خواهد کشت
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
چشمم، که نه ز آن بزم خواهد خفت
گفتم: شب وصل است و کنون خواهد خفت!
از شوق نخفت، تا شب هجر آمد؛
چون با تو نخفت، بیتو چون خواهد خفت؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
د رجان، از داغ عشق، سوزم بگرفت
در دل، سوزی ز دلفروزم بگرفت
میخندیدم به تیره روزان شب و روز
تا آه کدام تیره روزم بگرفت؟!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
این دل، سر راهی بنگاری نگرفت
این دیده، فروغی ز عذاری نگرفت
این پا، روزی بخاک کویی نرسید
این دست، شبی دامن یاری نگرفت
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
قاصد که ازو بمن خبر هیچ نگفت
گفتم که : تو را یار مگر هیچ نگفت؟!
گفتا که: چرا، گفتمش : آن گفته بگو؟!
آهی بلب آورد و دگر هیچ نگفت!
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
گر از تو نهان، کس آید اندر کویت
وز دور گهی نظر گشاید سویت
بهتر که تمام عمر در پهلویت
بنشیند و از بیم نبیند رویت
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۴۶
هجر تو نصیبم ای دل افروز مباد
در جان من، این آتش جانسوز مباد
آن روز که من پیش توام، شب نشود
آن شب که تو در پیش منی، روز مباد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
در تن، نفسی جان غمین، بیتو مباد
در باغ، شکفته یاسمین، بیتو مباد
تو مشغول عمارت زیر زمین
من میگویم: روی زمین، بیتو مباد
آذر بیگدلی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
جان رفت و، دل از تو باز دردی دارد؛
اشک سرخی و رنگ زردی دارد
غافل منشین، که خاک غم پرور من
هر چند بباد رفته، گردی دارد