عبارات مورد جستجو در ۵۵۴۶ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۶۹
بلایی نیست چون دل واپسی جانهای روشن را
که می گردد گره در رشته سنگ راه، سوزن را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۷۲
به خاموشی سرآور روزگار زندگانی را
اگر دربسته می خواهی بهشت جاودانی را
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۸۶
می تپد در جگر خاک همان طینت ما
شمع را شعله جواله کند تربت ما
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۶۴
دیدار یار در گره چشم بستن است
بند نقاب او ز دو عالم گسستن است
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۱۷۵
حسن در دوستی یگانه خوش است
رنگ معشوق، عاشقانه خوش است
خشکی زهد از دماغم ابرهای تر نبرد
صندلی شد آبها و توبه در سر نبرد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۰۲
فیض روشن گوهران از ارتحال افزون شود
سایه خورشید تابان از زوال افزون شود
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۰۳
از شراب لاله گون همت دوبالا می شود
هر که نوشد آب این سرچشمه رعنا می شود
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۱۰
کجا چشم بد از دود سپندم در گزند افتد؟
به بخت من گره در کار آتش از سپند افتد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۲۷۲
نشاط ظاهری دل را گره از کار نگشاید
دل پیکان ز شکرخنده سوفار نگشاید
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۳۱۰
با جسم کس به عالم بالا نمی رسد
دجال خرسوار به عیسی نمی رسد
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۱۳
جام جم مهر خموشی است اگر بینایی
لوح محفوظ بود حیرت اگر دانایی
صائب تبریزی : مطالع
شمارهٔ ۴۹۸
می چکد بوسه ز لعل لب میخواره تو
می زند خون هوس جوش ز نظاره تو
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۲۰
تلاش بیهده ای می کند سر خورشید
ستاده (فتاده؟) است بلند، آستان حضرت دوست
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۳۲
در آن گلشن که آید در سخن لعل گهربارش
ز شبنم آب حسرت غنچه ها را در دهان گردد
صائب تبریزی : ابیات منتسب
شمارهٔ ۴۹
تشنه معنی تازه است مرا ساغر گوش
نتوان کرد مرا خواب به افسانه خط
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۰
گل من سبزه زاری کرد پیدا
زمانه نوبهاری کرد پیدا
در این موسم که از تأثیر نوروز
جهان نو روزگاری کرد پیدا
ز کوه ابر سنگ ژاله افتاد
زر گل را، عیاری کرد پیدا
شدم موی و فرو رفتم به رویش
همانم خارخاری کرد پیدا
نهانی خارخاری داشت آن شوخ
به حمدالله که باری کرد پیدا
ببین خسرو، اگر جانت به کار است
که جان را باز کاری کرد پیدا
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۲۳
ای دل وامانده، خیز، ره سوی جانان طلب
وز نفس اهل درد مایه درمان طلب
پرده اعلاست عشق، گر ملکی، این گشای
لجه دریاست عشق، گر گهری، آن طلب
چند مرادت ز فقر، کشف و کرامات چند
چون خضرت آشناست، چشمه حیوان طلب
شیر شو و صید را در ته چنگال کش
مرد شو و خصم را بر سر میدان طلب
هست مراد کسان دولت روز وصال
آنچه مراد من است در هجران آن طلب
هر که شبی زنده داشت همدم روح الله است
نان چه ربایی ز خوان چاشنی جان طلب
مست شو، ای هوشیار، لیک نه زین باده خور
از قدح مصطفی باده احسان طلب
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۱۹۳
چون به گیتی هر چه می آید، روان خواهد گذشت
خرم آن کس کو نکو نام از جهان خواهد گذشت
ناوک گردون که آید از همه نظاره کن
کز کیان بگذشت تا نیز از کیان خواهد گذشت
جز ز یک کس نگذرد یک تیر بین در کیش چرخ
کش یکی تیر است، لیک از همگنان خواهد گذشت
آن که می گوید که خواهم دید پایان جهان
بس که بر بالای ما پیر و جوان خواهد گذشت
گر جوان گر پیر، چون ما بگذریم از این جهان
گر بخواهی دید گو تا بر چسان خواهدگذشت
چون گریزم از جفای آسمان، چون عاقبت
سیل کز بام آید اندر ناودان خواهد گذشت
کاروان دوستان بسیار بگذشت و هنوز
بین کزین ره چند ازینسان کاروان خواهد گذشت
هر که هست آخر نه در زیر زمینش رفتن است
خود گرفتم در بلندی ز آسمان خواهد گذشت
مهر جانی و بهاری کایدت، خوش باش، از آنک
چند چند از نوبهار و مهر جان خواهد گذشت
خسروا، بستان متاعی در دکان روزگار
کاین بهار عمر ناگه رایگان خواهد گذشت
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۳
آن همه دعوی که اول عقل دعوی دار کرد
دید چون رویت به عجز خویشتن اقرار کرد
رنج بیداری شبهای غم روشن نبود
خفته بودم پیش ازین، هجر توام بیدار کرد
سجه گر زنار شد بر مشکن، ای پرهیزگار
کاینچنین ها آدمی از بهر دل بسیار کرد
درج یاقوت لب لیلی مفرح هست، لیک
کی توان بیچاره مجنون را بدان هشیار کرد
داند آن کز گلرخان خورده ست خاری بر جگر
کز چه بلبل در گلستان ناله های زار کرد
دارد اندر دل غباری وقت تست، ای گریه،هان
کار کن اندر دلش، گر می توانی کار کرد
سنگدل یارا، اثر در تو نکرد آهی که آن
کشت اهل درد را بیدرد را افگار کرد
با من بیمار شیرین گشت معجون اجل
زانکه عشقت چاشنیی خویش با آن یار کرد
هر چه خسرو پیش ازین در پیش خوبان سجده کرد
پیش محراب دو ابروی تو استغفار کرد
امیرخسرو دهلوی : غزلیات
شمارهٔ ۸۳۹
اهل خرد که از همه عالم بریده اند
داند خرد که از چه به کنج آرمیده اند
دانندگان که وقت جهان خوش بدیده اند
خوش وقت شان که گوشه عزلت گزیده اند
محرم درون پرده مقصود نیستند
جز عاشقان که پرده عصمت دریده اند
برتر جهان به جاده همت که کاهل اند
آن بختیان که سدره و طوبی چریده اند
در بیضه پر مرغ بروید، برون تر آی
کت پر دهد، کزان به بلندی پریده اند
جان نیز هست با دگران این گروه را
کز بهر عزم عالم وحدت پریده اند
نارفته ره، رونده به جایی نمی رسد
ناچار رفته اند ره، آنگه رسیده اند
وان جان کنان که در غم مال است جان شان
جان داده اند و پاره خاکی خریده اند
خسرو، مگوی بد که درین گنبد از صدا
خلق آنچه گفته اند، همان را شنیده اند