عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۹
در هجر رخت دلم ملولست ز جان
زین بیش مرا به جان شیرین مرسان
صبرم به غم روی تو امکان نبود
دریاب مرا به وصلت ای جان و جهان
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
ای با غم روی تست دلشاد جهان
بی روی توأم دیده مبیناد جهان
کی بگسلد از غمت جهان تا باشد
چون با غم روی مهوشت زاد جهان
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۴
ذوقی دگرست وقت گل می خوردن
همچون درمش ورق به گرد آوردن
وآنگه به سر ماه رخی سرو قدی
از روی طرب نثار بر وی کردن
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۶
ای چشمه چشم ما به چشمت روشن
بستان امید ما به رویت گلشن
با وصل خودم صلح ده ای دیده من
با جنگ فراق تو ندارم جوشن
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
ای دیده به دیدار جمالت روشن
ایوان دل از شمع وصالت روشن
تاریک جهانست به چشمم بی تو
ای خانه چشمم به خیالت روشن
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۸
ای شخص ضعیف دیده را گریان کن
بر آتش شوق سینه را بریان کن
گر گویدت ای دل که بشو دست ز جان
نوعی که رضای دوست باشد آن کن
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۹
جانا به شب وصال پیکار مکن
بر پشت دلم بیش ز غم بار مکن
تو مردمک چشم جهان بین منی
از روی کرم میل به آزار مکن
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
ببرید ز من نگار مسکین دل من
مهجور شد از وصال مسکین دل من
ننواخت مرا شبی به وصلش چه کنم
زان روی چنین شدست مسکین دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۲
درمانده به کار خویش مسکین دل من
در زخم فراق ریش مسکین دل من
تا بو که شراب وصل او نوش کند
ای خورده هزار نیش مسکین دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
در عشق تو مبتلاست باز این دل من
مانند کبوترست و باز باز این دل من
در عرصه میدان وصالت خواهد
اسب طرب و نشاط باز این دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۴
چشمت که کرشمه می کند با دل من
حل می نکند ز وصل خود مشکل من
مهر تو سرشته اند گویی ز ازل
ای نور دو دیدگان من با دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
تا کی بود از غمت بلا بر دل من
تا چند نهی داغ جفا بر دل من
زین بیش منه که طاقتم طاق شدست
بار غم و غصّه دلبرا بر دل من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۷
انصاف ندارد این بت دلبر من
جان رفت و دلم برد و ندارد سر من
گر برگذرم بر سر کویش گوید
ای بی سر و پا برو میا بر در من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۸
از غمزه مست دوست در خوابم من
وز تاب شب هجر تو در تابم من
در کوچه وصل تو منم در تک و پوی
وز تاب شب هجر تو در تابم من
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۲
ای گشته دلم ز دست هجران پر خون
تا چند کشم غم ز جفای گردون
بر جور و جفای چرخ دل بنهادم
تا خود فلک از پرده چه آرد بیرون
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
گفتم چه کنی دوای دل گفتا به
ور به نشود دلم بدو گفتا به
گفتم که بچینم از لبش شفتالو
گر سیب زنخ به ما رسد گفتا به
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
از شرم رخ تو گل ز کار افتاده
در پای تو ریخت سخت زار افتاده
مهمان عزیزست به بستان بخرام
بیچاره ببین چگونه خوار افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
گل با رخ دوست بی نسق افتاده
در مجلس رندان به ورق افتاده
چون روی تو را بدید نیکوش ببین
کز شرم رخ تو در عرق افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۶
از جور فلک خون به دلم افتاده
وز غم به دو پای در گلم افتاده
ای دوست میان این همه دشمن و دوست
بی وصل تو من بس خجلم افتاده
جهان ملک خاتون : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۷
مسکین دل من دور ز جان افتاده
سرگشته ز عشق در جهان افتاده
از غصّه روزگار و از درد فراق
بیچاره به کام دشمنان افتاده