عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۷
حاشا که دل به ناز و نعیم جهان نهم
مرغی نیم که بیضه درین آشیان نهم
چون صبح بس که پرده دری دیده ام ز خلق
ترسم که راز با دل شب در میان نهم
خاکم که سینه ام هدف تیر عالم است
گردون نیم که با همه کس در کمان نهم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۲۹
پیش قضا طلسم ز تدبیر بسته ایم
سد شکر به رهگذر شیر بسته ایم
مجنون خانه زاد بیابان وحشتیم
دیوانگی به خود نه به زنجیر بسته ایم
حاشا که زخم ما دهن شکوه وا کند
خود بر میان ناز تو شمشیر بسته ایم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۰
دام امید در ره ایام بسته ایم
در رهگذار سیل ز خس دام بسته ایم
بر دست روزگار روان است حکم ما
تا لب ز گفتگو چو لب جام بسته ایم
عشق آن حریف نیست که صید زبون کند
خود را به زور بر قفس و دام بسته ایم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۴
گرم نصیحت دل دیوانه خودیم
سنگیم و در کمینگه پیمانه خودیم
همت بلند مرتبه از آبروی ماست
ما خوشه چین خرمن بی دانه خودیم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۵
چون گل پی رنگینی دستار نباشم
چون آب روان تشنه رفتار نباشم
اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم
آهم که به هر سردنفس یار نباشم
ناقوس غریبانه به فریاد درآید
آن روز که در حلقه زنار نباشم
زین شهر چرا روی به صحرا نگذارم؟
دیوانه شدم، چند گرفتار نباشم؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۶
ما را به تو شد راهنما راهبر چشم
چون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟
فریاد من از دست پریشان نظریهاست
چون نای بود ناله ام از رهگذر چشم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۳۸
دلبستگیی با دل بی کینه نداریم
آن روز دل از ماست که در سینه نداریم
ای صافدلان عیب مرا فاش بگویید
ما روی دل امید ز آیینه نداریم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۰
به کویش مشت خاکی می فرستم
پیام دردناکی می فرستم
دماغ نامه پردازی ندارم
به مستان برگ تاکی می فرستم
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۱
گر تو با هر خار و خس خواهی چو گل افروختن
از چراغ غیرتم (گل) می کند واسوختن
ما چو گل با سینه صد چاک عادت کرده ایم
بخیه را بر زخم نتوانی به سوزن دوختن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۲
مردم از افسردگی ای بخت چشمی باز کن
گریه را آگاه گردان، ناله را آواز کن
ای که می بخشی به گلچینان کلید باغ را
اول این قفل گره از بال بلبل باز کن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۳
درگذشت از خاکساری دشمن از آزار من
شد حصار عافیت کوتاهی دیوار من
سخت جانی داردم از شکوه گردون خموش
خنده کبک است شور سیل در کهسار من
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۴
از نصیحت دم مزن با خاطر افگار من
کز دوای تلخ بدخوتر شود بیمار من
جوش یکرنگی ز من نام و نشان برداشته است
می دهد آزار خود، هر کس دهد آزار من
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۴۸
خون ز چشم عاشقان بیگناه آمد برون
تا ز رویش آن خط عاشق نگاه آمد برون
در کنار رحمت دریای بی پایان فتاد
چون حباب آن کس که از قید کلاه آمد برون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۱
کجا طی راه حق با جان غافل می توان کردن؟
به پای خفته کی قطع منازل می توان کردن؟
اگر ذوق شهادت تشنه جانان را امان بخشد
چه خونها در دل بی رحم قاتل می توان کردن
سراب و آب را نتوان جدا کردن به چشم از هم
به نور دل تمیز حق و باطل می توان کردن
رعیت نیست ممکن شاه را محکوم خود سازد
اگر سرپیچد از فرمان چه با دل می توان کردن؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۳
بیا ای عشق جان پای در گل را به راه افکن
ز آه سردی آتش در دلم چون صبحگاه افکن
رگ خواب است از افسردگی ها رشته اشکم
به هویی این گرانخوابان غفلت را به راه افکن
ندارد راهی از افتادگی نزدیکتر دولت
چو یوسف خویش را در منزل اول به چاه افکن
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۵
به فکر از عقده افلاک نتوان کرد سر بیرون
چرا در بیضه آرد مرغ زیرک بال و پر بیرون؟
چو ملک دلنشین نیستی ملکی نمی باشد
که از دلبستگی ز آنجا نمی آید خبر بیرون
ز فرش بوریا گردید خواب تلخ من شیرین
ز بندیخانه نی صاف می آید شکر بیرون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۶
راز عشق از دل بی تاب نیاید بیرون
گل از آتش، شکر از آب نیاید بیرون
نگه از چشم کبود تو چه خوش می آید
یوسف از نیل به این آب نیاید بیرون
در چنین فصل بهاری که گل از سنگ دمید
زاهد از گوشه محراب نیاید بیرون
نیست از ورطه افلاک خلاصی ممکن
به شنا موج ز گرداب نیاید بیرون
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۵۹
خوش است چاشنی سود در زیان دیدن
رخ بهار در آیینه خزان دیدن
چه خوب کرد که بلبل خزان ز گلشن رفت
شکسته رنگی گل را نمی توان دیدن
رویت که شست چهره به آتش نقاب ازو
شد مشرق ستاره و مه آفتاب ازو
چشم حیا مدار ز خوبان، که آینه است
امروز دیده ای که نرفته است آب ازو
جرات نگر که در قدح موم کرده ایم
آن باده ای که هست بط می کباب ازو
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۱
در مجلس شراب رخ شرمگین مجو
از جویبار شعله گل کاغذین مجو
مجنون به پای ناقه لیلی نهاد روی
رنگ ادب ز لاله صحرانشین مجو
از آفتاب، صلح به روز سیاه کن
نقشی که بر مراد بود زین نگین مجو
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۵۶۲
می بده ساقی که از فیض شراب صبحگاه
نور می بارد ز روی آفتاب صبحگاه
نقد انجم را به یک جام صبوحی می دهد
خوب می داند فلک، قدر شراب صبحگاه