عبارات مورد جستجو در ۵۹۵۱۸ گوهر پیدا شد:
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۰
آخر غبار خط تو گرد کساد شد
جوهر به چشم آینه موی زیاد شد
هر عاشقی که شیوه وارستگی شناخت
چون بنده گریخته بی اعتماد شد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۲۶
روشندلان که آینه جان زدوده اند
از روی حشر پرده هم اینجا گشوده اند
غافل مشو ز گل که فرورفتگان خاک
آن نامه را به خون دل انشا نموده اند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۷
جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند
چندان که به گردش بود این دایره، هستند
شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین
از رشته جانها که به انگشت تو بستند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۳۸
کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟
یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند
صد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازل
گر یوسف ما را به ته چاه گذارند
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۰
تا صدق طلب خضر من آبله پا بود
هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود
از کشمکش عشق رسیدیم به دولت
این اره به فرق سر ما بال هما بود
سر داد به صحرا دل دیوانه ما را
آن گنج که در گوشه ویرانه ما بود
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۱
احوال دل خسته به اغیار مگویید
حال سرشوریده به دستار مگویید
در خلوت دل رشته جان موی دماغ است
اینجا سخن از سبحه و زنار مگویید
در سنگ پر و بال نهد حشر مکافات
هرگز سخن سخت به دیوار مگویید
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۲
(شکست حال پریشان ما چه فایده دارد؟
خرابی دل ویران ما چه فایده دارد؟)
(بگیر دامنش ای اشک (و) چاره سازی (ما) کن
همین گرفتن دامان ما چه فایده دارد؟)
(کسی که تخم محبت به دل نکشته چه داند
که آب دیده گریان ما چه فایده دارد؟)
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۵
خراب شو که به ملک خراب باج نباشد
برهنه شو که به عریان تنان خراج نباشد
چنان بزی که چو فرمان کردگار درآید
ترا به حال دگر نقل احتیاج نباشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۷
دور قدح را مه تمام ندارد
روشنی ماه این دوام ندارد
بر لب کوثر شکسته است سبویش
هر که به کف وقت صبح جام ندارد
با همه دلها یکی است نسبت آن زلف
دیده آهوشناس دام ندارد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۴۸
ره به فروغ رخش نقاب نگیرد
ابر تنک پیش آفتاب نگیرد
گرد دل عاشقان مگرد خدا را
رخت تو بوی دل کباب نگیرد!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۱
نه هر دل جای سودای تو باشد
دلی کز جا رود جای تو باشد
گل از شبنم سراپا چشم گردید
که حیران تماشای تو باشد
دو عالم را تواند پشت پا زد
سر هر کس که در پای تو باشد
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۴
غم مرا در جان بی حاصل نمی گیرد قرار
جغد از وحشت درین منزل نمی گیرد قرار
جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست
موج دریا دیده در ساحل نمی گیرد قرار
راهرو چون می تواند پشت بر دیوار داد؟
در بیابان طلب منزل نمی گیرد قرار
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۷
ای ز رویت هر نظر محو تماشای دگر
در دل هر ذره ای خورشید سیمای دگر
چون رود بیرون ز باغ آن یوسف گل پیرهن
می شود هر شاخ گل دست زلیخای دگر
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۵۹
با بخت تیره کوکب ما را چه اعتبار؟
در روز ابر، بال هما را چه اعتبار؟
در کوی دوست نرخ دل از خاک کمترست
در صحن کعبه قبله نما را چه اعتبار؟
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۳
رزق نزدیکان حق آید به پای خویشتن
از تردد در حرم باشد کبوتر بی نیاز
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۷
مست ناز من چنین مغرور و بی پروا مباش
پادشاه عالمی، در حکم استغنا مباش
حسن چون تنها شود، از چشم خود دارد خطر
در تماشاخانه آیینه هم تنها مباش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۶۸
یوسف من از زلیخا مشربان دامن بکش
سر به کنعان حیا چون بوی پیراهن بکش
از کجی های تو دشمن بر تو می یابد ظفر
راست باش و صد الف بر سینه دشمن بکش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۰
کاکل او درهم است از شورش سودای خویش
از پریشانی ندارد زلف او پروای خویش
نشأه مستی ز عمر جاودانی خوشترست
خضر و آب زندگانی، ما و ته مینای خویش
در میان هر دو موزون آشنایی معنوی است
سرو تا بالای او را دید جست از جای خویش!
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۲
آن که از چاک دل خویش بود محرابش
نشود پرده نسیان عبادت خوابش
جوش عشق از لب من مهر خموشی برداشت
این نه بحری است که در حقه کند گردابش
صائب تبریزی : متفرقات
شمارهٔ ۴۷۴
موجه ای کو که ز دریا نبود ما و منش؟
یا حبابی که نه از بحر بود پیرهنش
خبر یوسف گم گشته ما بی خبری است
وقت آن خوش که نباشد خبر از خویشتنش