عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۷۶
گاه تاریکست و گه روشن سرای این جهان
غم مخور چون اهل دنیا از برای این جهان
گر نوای آن جهان داری بیا خوشوقت باش
بینوا باشی اگرخواهی نوای این جهان
اعتمادی نیست بر یاران این دنیای دون
عاقبت بیگانه گردد آشنای این جهان
بگذر از حرص جهان راه خطا دیگر مرو
خود که می یابد صوابی ازخطای این جهان
دائماً خر بنده ای باشد که آمد شد کند
هر که باشد همچو خواجه در قفای این جهان
می دهد عمر عزیز خویش بر باد هوا
باد پیماید که افتد در هوای این جهان
محنت آباد سرابی خاکدان ناخوشی
بی خرد نامش کند دولتسرای این جهان
نعمت الله دنیی و عقبی نخواهد از خدا
آن جهان هرگز نمی خواهد چه جای این جهان
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۲۹۷
فرصت غنیمتست غنیمت رها مکن
بشنو نصیحتی و نصیحت رها مکن
رندی که از کرم به تو جام شراب داد
شکرش بگو به صدق و کریمت رها مکن
گفتی که می روم به سوی کوی می فروش
این نیتی خوش است عزیمت رها مکن
دُر یتیم اگر به کف آری نگاهدار
خوش گوهریست دُر یتیمت رها مکن
یار قدیم خویش نگه دار جاودان
با او بساز و یار قدیمت رها مکن
بنده ندیم حضرت سلطان عالمست
ای شاه روزگار ندیمت رها مکن
دریاب نعمت الله و با او دمی برآر
خوش نعمت خوشیست نعیمت رها مکن
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۳۰۱
گر خبری داری از آن و از این
چشم گشا بوالعجبی را ببین
نیم تنی ملک جهان را گرفت
گشت فقیری شه روی زمین
پای نه و چرخ به زیر قدم
دست نه و ملک به زیر نگین
ملک خدا می‌دهد اینجا که راست
زهره که گوید که چنان یا چنین
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۴۷۹
گر چه آب حیات را مانی
در جهان جاودان کجا مانی
ای که گوئی به پادشا مانم
غلطی کرده ای گدا مانی
بر سر پل چه خانه می سازی
زود باشد که بی سرا مانی
ما چنین مست و تو چنان مخمور
که به رندان بزم ما مانی
درد باید که تا دوایابی
درد چون نیست بی دوا مانی
از رفیقی سید عالم
حیف باشد اگر تو وامانی
شاه نعمت‌الله ولی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۵۵۷
دلم بگرفت از این زهد ریائی
بیا ای ساقی رندان کجائی
بهه دور چشم مست می فروشان
ندارم میل زهد و پارسائی
خراباتست و ما مست و خرابیم
چنین مخمور آخر تو چرائی
شراب صاف ما دُردی درد است
به ذوقش نوش اگر همدرد مائی
گدای حضرت سلطان ما شو
که یابی پادشاهی زین گدائی
در آئینه جمال خویش بینم
زهی خود بینی و هم خود نمائی
به شادی نعمت الله نوش کردم
می جام عطا یابی خدائی
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۴
دردمندی فقیر اگر یابی
به کرم درد او دوا فرما
وعده گر دهی به درویشی
وعدهٔ خویش را وفا فرما
این نصیحت قبول اگر افتد
دولتی دان و یاد ما فرما
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۱
هر که او نقص دیگری گوید
شک ندارم که نقص او باشد
نقص مردم مگو که نیکو نیست
نقص آدم کجا نکو باشد
گر سراپای او فرو باشی
لطف او بر سرت فرو باشد
ور محب لقای او باشی
او محب لقای تو باشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۴
ساقی باید که می ببخشد
رندی باید که می بنوشد
تشریف شریف می دهد شاه
عبدی باید که آن بپوشد
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۶۶
آنکه حق را به خویشتن بیند
عارفان عارفش نمی‌دانند
وانکه او را به او مشاهده کرد
عارف است او و عارفش خوانند
پادشاها ملازمان درت
به یقینم که نیک نپسندند
که دو سه ترکمان بی‌ سر و پا
این چنین راه مک دربندند
شاه نعمت‌الله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۸
علماء رسوم می بینم
همه را علم هست و نیست عمل
روز و شب عمر خویش صرف کنند
در پی قال و قیل و بحث و جدل
همه تجهیل هم کنند تمام
بله تکفیر یکدگر به مثل
عامیان عالمان چنان بینند
لاجرم کار دین بود به خلل
عمل و علم جمع کن با هم
که چنین گفته اند اهل دل
ترک این لقمهٔ حرام بگو
تا نیابی ملال را بی دل
نعمت الله را به دست آور
تا شوی پاک از جمیع علل
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۵
درد دل خسته دردمندان دانند
نه خوش نفسان خیره خندان دانند
از سرّ قلندری تو گر محرومی
سریست در آن سینه که مستان دانند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۰۸
یک عالم از آب و گل بپرداخته اند
خود را به میان آن در انداخته اند
خود می گویند و باز خود می شنوند
از ما و شما بهانه بر ساخته اند
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۵۹
در ملک اگر شاه عراقی باشد
شک نیست که مال شاه باقی باشد
گر می خواهی که رندکان جمع شوند
باید که یکی همیشه ساقی باشد
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷۳
حکمی از او محال باشد پرهیز
فرموده و امر کرده از وی مگریز
آن کو به میان امر حکمش عاجز
درماند و دلفکار ، کجدار و مریز
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۶۲
ای خواجه به جامهٔ کسان ناز مکن
بی حسن و کرشمه ناز آغاز مکن
چون نیست ترا قماش بزازی هیچ
اندر سر بازار دکان باز مکن
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۴۴
رهر و میر ما خلیل اللّه
در همه راه و با همه همراه
جمع کن رهروان و خوش می گو
وحده لا اله الا اللّه
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۵۴
رفتی ای خواجه و زیان کردی
عرض خود در سر زبان کردی
باز گفتی زنان چنین گفتند
از زبان زنان زیان کردی
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۹
آمده بود یار بازاری
رفت از این جا سزد که باز آری
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۷۶
ترازو گر نداری تو ، تو را زوره زند هر کس
کسی قلبی بیاراید تو پنداری که زر دارد
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۹۹
خری بر اسب و عیسی شد پیاده
خر و خر کره شیخ و شیخ زاده