عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۳۱
بس که در هر سخنم صد غلط آید به زبان
لب به حرفی نگشودم که پشیمان نشوم
من کم از شانه نیم در ره غیرت، ز چه رو
بهر جمعیت زلف تو پریشان نشوم؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۰
دانسته، رو به تیغ نگاه تو آمدم
از خود گذشته بر سر راه تو آمدم
صف بست غمزه ات ز پی قتل دوستان
دشمن شدم به خود، به سپاه تو آمدم
رفتم به جنگ خویش، نگشتم به خود حریف
از خود گریختم به پناه تو آمدم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۱
دلخوشی هرگز نمی افتد شگون بر اهل عشق
گریه کردم سالها، گر یک نفس خندان شدم
از کدامین میزبان نالم، که چون مینای می
غیر خون چیزی نخوردم، هر کجا مهمان شدم
پیرو آیینه ام در پیشگیریهای عشق
قبل ازان کافتد نگاهم بر رخش، حیران شدم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۴۳
سرفرازیها کنم چون پای بست او شوم
از همه بالاترم، گر زیردست او شوم
غیر آن بت را پرستیدن به معنی ناحق است
حق پرستی می کنم گر بت پرست او شوم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۳
گل ز دستم رفته و من خار پیدا می کنم
یار باید جست و من اغیار پیدا می کنم
مرغ حقگویم، نیم منصور وش ممنون کس
خود ز هر شاخ درختی، دار پیدا می کنم
گر دهد زاهد به دستم سبحه صد دانه را
در میان دانه ها، زنار پیدا می کنم
گر توانم کرد عمری مشق دل سختی چو طور
من هم اندک طاقت دیدار پیدا می کنم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۵۹
به سودای محبت، عقل ورزیدن نمی دانم
خرد گرجنس می گیرد، دکان چیدن نمی دانم
زمین، یخ بند سردیهای مهر چرخ و من کودک
به هر جا می نهم پا، غیر لغزیدن نمی دانم
ز بس بی دست و پای حیرتم، بی سعی مشاطه
به سان شانه بر زلف تو چسبیدن نمی دانم
نشاطم پس نشین غم بود چون ابر نیسانی
نباشد گریه تا در پیش، خندیدن نمی دانم
مقیم گوشه یک خانه ام چون مهره ششدر
برای نقش، در هر خانه گردیدن نمی دانم
ندارم همچو طغرا جز زبان درد دل گویی
به یاری چون رسم، احوال پرسیدن نمی دانم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۶۱
ز تاب آتش نظاره ات چو آب شوم
ز بس هوای تو دارد دلم، حباب شوم
کجاست طالع آنم که درسواری ناز
ز پای بوس تو همچشم با رکاب شوم
ز تیره بختی من با فروغ یار چه غم؟
چو بر سرم فکند سایه، آفتاب شوم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۱
نمی گیرد قرار آن شوخ یک دم چون صبا در وی
اگر کاشانه ای از خاک دامنگیر می سازم
به یاد صورتش هر جا نگاهم بر زمین افتد
تو گویی بر زمین چون کودکان تصویر می سازم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۷۴
یاد ایامی که ما هم دستگاهی داشتیم
بهر پای انداز جانان، اشک و آهی داشتیم
در نشاط آباد قسمت، از صف مینا و جام
بهر دفع غم، ز هر جانب سپاهی داشتیم
آن سعادت را چه پیش آمد، که در صحن چمن
گل ز سر می رست اگر پا بر گیاهی داشتیم
یارب آن اختر چه شد، کز دولت تاثیر او
چون فلک در برج قصر خویش، ماهی داشتیم
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۸۶
عاشقان را تاب حرف مردن معشوق نیست
چون نکوبد تیشه بر سر بی محابا کوهکن؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۲
خدایا آن صنم را مایل حسن آزمایی کن
چراغم را زرویش دودمان روشنایی کن
ز خاک قتلگاه عافیت بر من فشان گردی
لباس عیدی ام را سرخ چون دست حنایی کن
نگشتم از ازل در هیچ کاری قابل تحسین
اگر گویم مسلمانم، تو کافرماجرایی کن
هوس بر من شد از زلف بتان هر سو کمند افکن
تو این صید گرانجان را سبکپای رهایی کن
نیم از خویش غافل، می شناسم خونی خود را
به قتلم در لباس هر که خواهی خودنمایی کن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۵۹۴
بازی خور عقلم، سگ دیوانه به از من
غمخوار دلم، خوشه بی دانه به از من
در بیخودی ام پای هوس ره نکند گم
رندی نبود بر در میخانه به از من
رگ بر تن زارم خط بیزاری عقل است
آرد ز کجا عشق تو دیوانه به از من؟
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۵
بس که آن گل صبحدم با آب و تاب آید برون
گر فشارم دیده برعکسش، گلاب آید برون
از فروغ چهره، ابرویش نمی آید به چشم
چون مه نو کز پناه آفتاب آید برون
نشکند بی دستبرد ساغر می سد شرم
باده پیش آور که آن گل از حجاب آید برون
هر کجا حرف از دل بی طاقت ما بگذرد
تا قیامت گر بکاوی، اضطراب آید برون
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۰۷
بود چون زلف شب، گیسوی شوخ می پرست من
که هرگز یک سر مویش نمی آید به دست من
من آن پیمانه ام کز کثرت موج تنک ظرفی
بود گوش حباب می بر آواز شکست من
در اقلیم بنای خلقت آن برگشته ایامم
که شام آخر دنیا، بود صبح الست من
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۱
ز بهار برگ الوان، ز کفت حنای رنگین
ز چمن گل و شقایق، ز تو دست و پای رنگین
در و بام چون نگردد به صفای باغ و بستان؟
که فضای خانه دارد ز رخت هوای رنگین
به لباس ارغوانی، چو رود به سوی گلشن
نکند گل از خجالت، هوس قبای رنگین
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۲
ز شوق آنکه بنشیند درو یک لحظه یار من
نمی آید به هم، چون دامن صحرا کنار من
به دور حسن او یک چهره گلگون نمی بینم
خزان عالمی گردیده ایام بهار من
مگر ساقی ز لشکرگاه خم، فوجی برون آرد
که از فوج صراحی نشکند هرگز خمار من
ز بس بی طالعی، در کارگاه عشق چون طغرا
اگر کاری کنم، یک جو نمی آید به کار من
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۲۵
ما عشقباز گریه چه دانیم خنده چیست
در نوشداروی دل ما زعفران مکن
شیرین و تلخ، هر دو پسند طبیعت است
چون شیشه، گر شراب خوری، امتحان مکن
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۰
دارم ز دیدن گل نوخیز خود، چو شمع
هر لحظه چشم نو، مژه نو، نگاه نو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۳۳
ناله برگشت ز لب از فرح دیدن تو
گریه در دیده گره گشت ز خندیدن تو
می کند شبنم گل از سر شب تا دم صبح
مشق شیرینی در میکده غلتیدن تو
برهمن گرم پرستیدن سنگ سیه است
دل چه سان بگذرد از شغل پرستیدن تو
طغرای مشهدی : ابیات برگزیده از غزلیات
شمارهٔ ۶۴۷
پژمرده بود حسن بت دست رسیده
رنگ گل ناچیده ندارد گل چیده
گر مردمک از گریه به صد آب بشوید
بیرون نرود نقش تو از پرده دیده