عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۰
شعله ی شوق تو از پا ننشیند به عبث
هردمم غوطه دهد اشک به دریای دگر
هر زمان از طرفی جلوه کند زان هردم
همچو دیوانه فهم روی به صحرای دگر
ابوالحسن فراهانی : قطعات
شمارهٔ ۴۱
وصل بیش از هجر جان سوزد نبینی عندلیب
در خزان خاموش باشد در بهار افغان کند
کم به بستان رو بهار آخر شد و نشگفت گل
غنچه از شرم تو گل را چند در زندان کند
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۶
عقل می‌گوید به حرف عشق ترک دیدن مکن
عشق می‌گوید که حرف عقل را تمکین مکن
خواب بهتان است بر عشاق ای همدم مرا
چون نهی در خاک از خشت لحد بالین مکن
ای که داغم می‌نهی بر سینه دل را چاره کن
از قفس آزاد کن بلبل قفس رنگین مکن
گریه می‌گوید مکن وانگه دلم خون می‌کند
قدرتی کو تا بگویم آن بکن با این مکن
ابوالحسن فراهانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۴۳
باز عشقش تازه کرد از نو دل افسرده را
آری آتش آب حیوان است شمع مرده را
از نگاهش دارم امید وصالی زان که گاه
میرود صیاد از پی پیکان خورده را
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
چون شیشه شکسته شد بهرحال که هست
پیوستن آن به یکدگر ندید دست
وین طرفه که شیشه های دل را با هم
تا نیست شکستگی نشاید پیوست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
ما را در دل جز آن گل رعنا نیست
آن دل که این چنین بود از ما نیست
ترسم که دلم بگیرد از تنگی جا
دلتنگیم از تنگی دل بی جا نیست
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
تنها نه به خون این دل مفتون خسبد
آن گونه که نه از دست تو در خون خسبد
باشد مثلی که خون بخسبد یارب
در طره چون شبت دلم چون خسبد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
از دیده ی من چو دل برون می افتد
عالم بر روی موج خون می افتد
دانی ز چه در عشق تو رسوا گشتیم
تنگست دلم شوق برون می افتد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
آن چشم که فتنه دل و دین باشد
دانی ز چه روی خواتش آیین باشد
نزدیک بود به صبح پیشانی تو
نزدیک به صبح خواب شیرین باشد
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
از گریه اگر چه یار همدم نشود
آن نیست کزو سوز دلی کم نشود
از گریه ابر خار خشک اندر باغ
ز آتش برهد اگرچه خرّم نشود
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۱
در دام تو هر دم کشم آزار دگر
ای کاش کند در قفسم بار دگر
از دام قفس به که نخواهم دیدن
در پهلوی خویشتن گرفتار دگر
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۰
آن دل که هوس داشت اسیر همه کس
دادیم به دست دستگیر همه کس
اول همه او شدیم و از رشک آخر
خود را بردیم از ضمیر همه کس
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
شهانه دلم ساخت مفتون زلفش
نگذاشت دلی نکرده مجنون زلفش
از کثرت دل ها بتوان گفت که نیست
امروز سواد اعظمی چون زلفش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۴
چندان که دلم پیش تو می سوزد بیش
جوز تو زیاده می شود بر دلاریش
آری چه عجب تو آتش و او هیمه
تا او نسوزد پیش تو افروزی بیش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
دانم کنم آرزو حیرانی خویش
سامان کسان و نابسامانی خویش
من عادت زلف یار دارم خواهم
جمعیت دل ها و پریشانی خویش
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۱
بر بالش راحتی نیامد سر من
با پهلویم آشنا نشد بستر من
ره بسته شد از شش جهتم هستم من
چون مهره نرد و شش جهت ششدرمن
ابوالحسن فراهانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴۵
در دل دو هزار مدّعا دارم من
زان است که پیوسته جفا دارم من
زان زود شکسته می شود شیشه دل
کورا چو حباب بر هوا دارم من
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۷
مشام گیرم و در گلستان روم ترسم
که با نسیم گل آمیخته شود بویش
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۹
از من خبر ندارد، با آن که درویش
جا کرده ام بسان خیال اندر آینه
ابوالحسن فراهانی : مفردات
شمارهٔ ۱۱
به داغ تازه دلم را سر دگر باشد
عزیزتر بود آن گل که تازه تر باشد