عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۲۹
بلبل گشاده کرد زبان بر ثنای گل
معشوق بلبل است رخ دلگشای گل
هر شب ز شام تا به سحر ساحری کنیم
من در ثنای بلبل و او در ثنای گل
معزول گشت ساقی و منسوخ شد سماع
این از نوای بلبل و آن از لقای گل
در زیر شکر و منتم از گوش و چشم خود
گاه از برای بلبل و گاه از برای گل
دارم درین هوای خوش و باد گل فشان
درسر نشاط باده و در دل هوای گل
وقت گل است خیز بیار ای گل ببار
زان مه که هست گونه ای از آشنای گل
داد نشاط و عشرت و انصاف عمر و عیش
بستان ز گل که دیر نماند بقای گل
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۳۰
زان دو لب چون عقیق یارم
از دیده همی عقیق بارم
کارست مرا عقیق باری
تا عشق عقیق اوست کارم
کردست سرشک من عقیقین
عشق لب چون عقیق یارم
تا عشق عقیق او گزیدم
چون کار عقیق شد کنارم
هر چند ز دیده با عقیقم
همتای عقیق او ندارم
گر من به یمن عقیق جویم
همچون لب او به کف نیارم
تا رغبت دل به عشق باشد
در عشق عقیق آن نگارم
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۳۵
دل به عشق روی دلبر شاد کن
وز رخ و زلفش گل و شمشاد کن
عقل بیش اندیش را بر طاق نه
نفس شادی دوست را دل شاد کن
گه بنای بی غمی بر پای دار
گه سرای خرمی آباد کن
چاکران عشق را اجرای بده
بندگان حرص را آزاد کن
در جهان از ظلم ما انصاف خواه
در فلک بیداد ما را داد کن
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۴۶
از مشک ناب سلسله برمه فکنده ای
ما را به مشک و سلسله از ره فکنده ای
در عشق تو چو پشت مه نو خمیده ام
تا تو ز مشک سلسله برمه فکنده ای
درسیم چاه داری و مسکین دل مرا
در چه فکنده ای تو و ناگه فکنده ای
گر صورت پیمبر چاهی رخ توراست
مسکین دل مرا ز چه در چه فکنده ای
ده ره ز مه بدیع تری در کمال حسن
روزی به تیر غمزه چو من ده فکنده ای
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۵۰
گر مرا سودای آن یار کمانکش نیستی
دل ز تیر غمزگان او چو ترکش نیستی
شادی از دیدار من پنهان نگشتی چون پری
گر دلم در بند آن حور پری وش نیستی
گر نه خوار از عشق (او) چون خاک پیش بادمی
مر مرا در دیده و دل آب و آتش نیستی
گر نبودی صورت او آفت نقاش چین
صورت عشقش مرا در دل منقش نیستی
ور ز روی او وصال، انصاف من بستاندی
روزگار من چو زلف او مشوش نیستی
سخت ناخوش عیش دارم کز جمالش غایبم
گر جمالش حاضرستی، عیش ناخوش نیستی
رنجه ام از چشم و دل، وز جان و تن وز عیش و عمر
گر نبودی فرقت او رنج هر شش نیستی
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۵۲
نگارا صد هزاره گر دلستی
نشان عشق تو بر هر دلستی
سه بوسه زان دو لب دادی به یک دل
دریغا گر تنم یکسر دلستی
کنون از بی دلی بی بوسه ماندم
خوشستی گر مرا دیگر دلستی
بگیرندی مرا در تهمت دل
خراج عاشقی گر بر دلستی
منم پیوسته خشنود از زبانت
دریغا گر زبانت در دلستی
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۵۳
گر نه ز رقیب ناخوشستی
با خلوت او مرا خوشستی
گر جمله بلا ز عشق بودی
حقا که همه بلا خوشستی
گر نه ز جفا جدایی افتد
از دوست مرا جفا خوشستی
مردم ز وفا رسد به مقصود
ور نه چه سبب وفاخوشستی
گر باده نه یاد دوست دادی
با باده مرا چرا خوشستی
گر دیدن دوستان نبودی
این عمر چگونه ناخوشستی
ور دوست ز ما جدانگشتی
نوروز و بهار ما خوشستی
ادیب صابر : غزلیات
شمارهٔ ۵۴
مکن از من حذر ای بی معنی
پرده من مدر ای بی معنی
مکن اندر غم آن زلف چو شب
شب من بی سحر ای بی معنی
کار من نیست به جز خوردن غم
غم کارم بخور ای بی معنی
چند از این عهد بد ای بی حاصل
چند از این درد سر ای بی معنی
رسن صبرگسستم ز غمت
مگسل از من نظر ای بی معنی
کرده ای حال مرا بد ز فراق
مکن از بد بتر ای بی معنی
خبر وصل تو پرسم همه روز
مبر از من خبر ای بی معنی
آتش عشق تو دارم در دل
آب رویم مبر ای بی معنی
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱
چون اشتیاق من به تو افزون ز شرح بود
ممکن نشد که شرح دهم اشتیاق را
از وحشت فراق تو تلخ است روز من
اندازه جز خدای نداند فراق را
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵
همه از عشق زندگانی خویش
دوست می داشتم جوانی را
پیری آمد و زو بتر به جهان
دشمنی نیست زندگانی را
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۴
به برنایی چنان بردم گمانی
که گر دلبر نیابد دل بمیرد
کنون چون روز پیری روی بنمود
همی از روی دلبر دل بگیرد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۶
روشن شود دو دیده چو بینم خطاب تو
من در خطاب و خط تو زان دارم اعتقاد
تا از سواد خط توام نور یافت چشم
باور شد آن حدیث که النور فی السواد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۵۸
سرشکی کز غم معشوق بارم
همه رنگ لب معشوق دارد
شنیدستی به گیتی هیچ عاشق
که از دیده لب معشوق بارد
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۶۷
اگر به زمیری است پیری، نخواهم
که هرگز بت من مرا میر خواند
دلم تازه گشتی چو خواندی جوانم
کنون چون شود چون مرا پیر خواند
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۵
گر کف پای تو را ز عشق ببوسم
تا نکند بسدین لب تو فسوسم
روزی صد ره دو زلف غالیه بارت
پای تو بوسند، من کیم که نبوسم
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۸۶
گر خدمتی نویسم و ننویسم
ور مدحتی فرستم و نفرستم
بعد از خدای هر که بود جز تو
نزدیک من بت است که بپرستم
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۴
ای سعد کرده فال مرا نامه هایی تو
اسمای روزگار و من بنده سعد تو
بر نامه تو عاشق زارم بدانکه هست
لفظش چو بوسه تو و خطش چو جعد تو
ادیب صابر : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۲
ای شهاب دین به خدمت چند کرت آمدم
هر که را گفتم که ممکن هست دیدن گفت نی
خواستم تا از جمال بی همال و روی تو
با سعادت جفت گردم بازگشتم جفت نی
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۴
ای روز تو را وثاق در منزل شب
بی زلف تو معزول بود عامل شب
تا روز مرا حل نکند مشکل شب
نالم ز دل تو هر شبی در دل شب
ادیب صابر : رباعیات
شمارهٔ ۹
جانا لب و غمزه تو نوش و نیش است
زان روح به راحت است و زین دل ریش است
زان غمزه و لب که دلبریشان کیش است
هر چند که رنج هست راحت بیش است