عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
دل جز بر تیر غمت آماج مباد
هجران ترا فرصت تاراج مباد
ور خوی تو این است که من می بینم
هرگز به تو هیچ خلق محتاج مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
در بزم تو شمع طرب افروخته باد
وز خلق خوشت بوی گل اندوخته باد
چون شمع هر آنکه خادم بزم تو نیست
گریان و گدازان و جگر سوخته باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۴
هر دل که در آن زلف چو شستت افتد
در دام بلای چشم مستت افتد
سهل است ز دست تو بجستن لیکن
چون من دگری کجا به دستت افتد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
گر یک نظرت بر من حیران افتد
بیچاره دلم در سر صد جان افتد
در خاک کف پات فتم بوسه زنان
چون تشنه که در چشمه حیوان افتد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۸
آن روز که جان جفت کشاکش گردد
یا دولتم از حسرتت آتش گردد
یک قطره ز آب چشم بر خاکم ریز
تا خاک لحد بر دل من خوش گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
از بسکه ز گریه نامه تر می گردد
هر حرف به خون دیده بر می گردد
بیچاره قلم نیز چو من در غم تو
می گرید و از غصه به سر می گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۷
غیرت برم از زبان چو نام تو برد
رشک آیدم از دیده چو در تو نگرد
از خاک حسد برم چو بر وی گذری
وز باد کشم کینه چو بر تو گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۸
گرچه ز جفای تو بسی دیدم درد
هرگز نشود آتش سودای تو سرد
تا دل دارم غم تو در دل دارم
تا جان دارم غمت به جان خواهم خورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۱
گفتی دل دیوانه تو را شیدا کرد؟
نی نی که در آورد مرا از پا درد
کاین سوز که از تو در دل و جان من است
از کوه برآرد آتش از دریا گرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۷
زلف تو که خون ریختن آئین دارد
کفریست که رونق دوصد دین دارد
خاقان به جهان بیش زیک چینش نیست
آن هندوی زلف تست و صد چین دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۹
گر چه دلم از جور تو داغی دارد
از پشتی صبر خود دماغی دارد
از تو به جز از عشق ندارد هوسی
وز وصل و فراق تو فراغی دارد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۳
ترسم که به گریه دیده آبم ببرد
وین پرده راز عشق بر من بدرد
تا آب گذشت زیر که سهل گذشت
آوخ که کنون بر سر که می گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۶
در عشق تو عمرم به ستم می گذرد
روزم همه در محنت و غم می گذرد
ایام جمال تو و دور غم من
شکر است که با اینهمه هم می گذرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۷
سودای تو تا در سر من ماوا کرد
سرهای سران میل سوی سودا کرد
گنجی بودی ز چشم اغیار نهان
آوازه عشق من ترا پیدا کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
عشق تو به شوریده سری فاشم کرد
در میکده ها حریف اوباشم کرد
کوتاه زبان و خوش سخن بودم لیک
خوی تو زبان دراز و قلاشم کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
سودای تو آتش دلم افزون کرد
نادیدن رویت آب چشمم خون کرد
هر در که لبت در صدف گوشم ریخت
هجران توام ز دیدگان بیرون کرد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
دل بین که مرا غم که مهمان آورد
وز عشق که بر سرم چه طوفان آورد
از آتش پارسی روانسوزتر است
این سیل که از راه خراسان آورد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۴۹
گوئی که لبم بر لب نوش تو رسد
یا نیز مرا دوش به دوش تو رسد
گر خود دلت آهن است هم نرم شود
گر ناله من شبی به گوش تو رسد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۰
از عشق چو بر جوان ملامت باشد
کی پیری و عشق با سلامت باشد
با عشق و ملامت چو جوانی خوش نیست
بر پیگر نگر تا چه قیامت باشد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۳۵۴
گفتم شبه ار سفته بود به باشد
وان نرگس اگر خفته بود به باشد
گفتا ز دو فتنه عالمی برخیزد
باری چو یکی خفته بود به باشد