عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۵۸
جانا دل دیوانه دگر بند شکست
وین بار درست شد که پیوند شکست
با زلف شکسته تو پیوند گرفت
وز من ببرید مهر و سوگند شکست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۶۴
در عشق دلم فراق بهر افتاده ست
وز صاف لطف به درد قهر افتاده ست
از مهر مهی نهفته در پرده راز
با شور و شری شهره شهر افتاده ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۰
عشقش که چو جان است نهان در رگ و پوست
از دوست نهفتنم ز بدمهری اوست
زآنروی که دوست کشتنش عادت و خوست
با دوست نگویم که ترا دارم دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۷۱
ای دل سر همتم که چون چرخ فروست
ناید به جهان فرود با هر چه در اوست
خونم بر دشمن ار بریزد به از آنک
آب رخ من ریخته گردد بر دوست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۰
چون دید که تن را به غمش تاب ورکی ست
شد دور که در دعوی عشق تو شکی ست
واکنو که چو مو گشته ام از عشق میانش
آمد که میان من و تو هر دو یکی ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۲
هستت خبر ای جان که خریدار تو کیست
وانده خر و جانفروش بازار تو کیست
من خود دانم که کشته درد کی ام
تو کی دانی که عاشق زار تو کیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۳
چون دوستی تو اصل دشمن کامی ست
این سوختن من از فراقت خامی ست
وامید من آبستن بس نومیدی ست
نامم ز تو آلوده صد بدنامی ست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۶
گیرم که به مهر ما دل گرمت نیست
یا خود به مثل وفا و آزرمت نیست
آخر چو ز روی من نمی داری شرم
باری ز حق صحبت من شرمت نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۸
در عشق چو من سوخته غمخور نیست
در حسن نظیر تو بتی دلبر نیست
در آینه خود نگر و عاشق شو
گر عشق من و حسن خودت باور نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۱۹۹
ای دل غمم از غم کسی کمتر نیست
سربار عقیله توام در خور نیست
از من بگسل تو دانی و محنت عشق
ای بر سر کاری که مرا در سر نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۱
گفتی که دلت بر تن و جان مشفق نیست
در دعوی عشق نیز هم صادق نیست
دل نیست مرا ولی ز جان بیزارم
گر بر تو به صد هزار دل عاشق نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۲
گرچه چو تو حق شناس در عالم نیست
مجروح توام وز تو مرا مرهم نیست
دنیا ز تو خواهم و نبخشی با آنک
پیش نظرت ز هیچ دنیا کم نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
دلبر ز دل ممتحنم آگه نیست
زین حال بدینسان که منم آگه نیست
در حسرت روی یار و یار آگه نیست
بنگر که چگونه از غمم آگه نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۷
خلوتگه جان جز شکن موی تو نیست
محراب دلم جز خم ابروی تو نیست
در چهره تو صورت جان می طلبم
کآئینه جان نمای جز روی تو نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۹
دل نیست که از غمت در او دردی نیست
کس نیست که از تو بر دلش گردی نیست
من مرد ره عشق توام لیک این بار
آن صبر که پایمردیم کردی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۳
در عشق به از رندی و خودکامی نیست
مستوری و عاشقی به جز خامی نیست
گرم است به نام زشت هنگامه عشق
افسرده تر از عشق و نکونامی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۲
با دل سخن خویش بگفتم به نهفت
کاین چشم من از عشق فلان دوش نخفت
من بودم و دل پس این سخن فاش که کرد
با دل سخن خویش نمی یارم گفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۳
عمری دلم اندر پی وصل تو شتافت
جان درسر کار کرد و هم کام نیافت
زین رنج هزار یک ندید اسکندر
کز جستن آب زندگی روی نتافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۱
از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت
بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت
تا روی تو دید دل ز ما بازنگشت
بوی تو گرفته بود خوی تو گرفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
چشمت کم ما گرفت بیگانه صفت
عشق تو مرا بسوخت پروانه صفت
فریاد رس ای پری رخ از بهر خدا
رحم آر بر این عاشق دیوانه صفت