عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۳ - الرّضا و التّسلیم
تا برد به غارت غمت از من دل و دین
با هیچ کسم نه مهر مانده است نه کین
دنیا و دلی داشتم و جان و تنی
هر چار تو داری زکه ترسم پس ازین
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۶۵ - الرّضا و التّسلیم
هر جان که شنیده است ندای غم تو
بر دوش دل افکند ردای غم تو
تا هست غم تو نام شادی نبرم
شادیّ همه جهان فدای غم تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۷۰ - الرّضا و التّسلیم
تا هست نشان گفت و گویی با تو
تسلیم نباشد سر مویی با تو
دل محرم راز کی شود تا داند
از دوستی دو کون مویی با تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۰ - الاسرار
آن دم که بهم زدیم تنها من و تو
با خلق نکرده ایم پیدا من و تو
هر یک به گمان بیهده می گویند
حال من و تو نداند الّا من و تو
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۱ - الاسرار
روزت بستودم و نمی دانستم
شب با تو غنودم و نمی دانستم
ظن برده بُدم به من که من من باشم
من جمله تو بودم و نمی دانستم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۸۶ - الاسرار
شبهای دراز با غمت می سازم
پوشیده چنانک کس نداند رازم
میدان بلا و من درو می تازم
دل رفته و می روم نه جان در بازم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۹۷ - الاسرار
افتاد مرا با سر زلفین تو کار
عیبم مکن و به کار خویشم بگذار
اندر سر زلف تو دلی گم کردم
جویای دل خودم مرا با تو چکار
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۱۹۹ - الاسرار
کو دل که بگوید نفسی اسرارش
کو گوش که بشنود دمی گفتارش
معشوقه جمال می نماید شب و روز
کو دیده که تا برخورد از دیدارش
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۰۳ - الاسرار
در دل سخنت چو جان نگه می دارم
خون می خورم و زبان نگه می دارم
با دل سخن وصل تو می گویم از آن
جان را به اومید آن نگه می دارم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۱۵ - القضا و القدر
از قرب بعید شوق باید بودن
پیوسته ملازم تو شاید بودن
لکن به خلاف آنچ رفته است قلم
از دست من و تو برنیاید بودن
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۳۴ - الخوف
بی روی تو خونابه چکاند چشمم
کاری به جز از گریه نداند چشمم
می ترسم از آنک حسرت دیدارت
در چشم بماند و نماند چشمم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۵ - الخوف
هرگز به وصال چون تو یاری برسم
بیرون زغمت به هیچ کاری برسم
زین سان که منم میان دریای فراق
هرگز بینی تا به کناری برسم
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۴۷ - الخوف
ماییم درِ هیچ صوابی نزده
با تو نفسی به هیچ بابی نزده
ترسم که به خاک در شوم باد به دست
بر آتش سودای تو آبی نزده
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۵۰ - الرجاء
بنیاد دل ما غم تو ویران کرد
ما را هوس عشق تو سرگردان کرد
زآنجا که تویی مگر که لطفی بکنی
پیداست کز اینجا که منم چه توان کرد
اوحدالدین کرمانی : الباب الاول: فی التوحید و التقدیس و الذکر و نعت النبوة
شمارهٔ ۲۶۲ - الرجاء
تا چند به هجر تو مشوش باشم
در دست هوای تو بر آتش باشم
گیرم که وصال تو میسّر نشود
آخر به امید ساعتی خوش باشم
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۲۷ - العبودیة
می دان که اگر او دمی آن تو شود
کار دل تو به کام جان تو شود
خود را باشی تو را به خود باز هلد
او را شو تا او همه آن تو شود
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۲ - الطریقة
هر دل شده ای چهره به خون می شوید
هر غمزده ای ترانه ای می گوید
در هر راهی که رهروی می پوید
چون نیک نگه کنم تو را می جوید
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۵ - الطریقة
سودای توم سر به جهان اندر داد
نه مست و نه هشیار و نه غمگین و نه شاد
سر در سر سودای تو خواهم کردن
صد چون سر من فدای سودای تو باد
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۵۹ - الطریقة
دل در هوس تو چون بجنباند سر
با باد هوای تو کرا ماند سر
گر هر نفسی سری بخواهند از من
خاکش بر سر هرک بگرداند سر
اوحدالدین کرمانی : الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها
شمارهٔ ۶۲ - الطریقة
خیزم در دلدار زنم بوک دبو
خود را به درش در افکنم بوک دبو
من خود دانم که او قبولم نکند
با این همه جانی بکنم بوک دبو