عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۱
زان روز که بوی پیرهن بی تو رسید
صد گونه غمم به جان و تن بی تو رسید
ور آب زمین و آسمان خون گردد
کی برگویم آنچه به من بی تو رسید
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۴
ای ابر هوای عشق تو بس خون بار
وی راه غم تو وادیی بس خونخوار
در راه تو از ابر تحیر شب و روز
باران دریغ و درد میبارد زار
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۱
تا دل به غمت فرو شد و برنامد
زان روز ز دل نشان دیگر نامد
در پای تو افشاند همی هرچه که داشت
دردا که به جز دریغ با سر نامد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۴
جانا! ز غمت این دل دیوانه بسوخت
در دام بر امّید یکی دانه بسوخت
از بس که دل خام طمع سودا پخت
در خامی و سوز همچو پروانه بسوخت
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۶
دردی که ز تو رسد دوا نتوان کرد
بر هر چه کنی چون و چرا نتوان کرد
دستار ز دست تونگه نتوان داشت
کز دامن تو دست رها نتوان کرد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۸
جانا! غم تو فکند در کوی مرا
چون گوی روان کرد به هر سوی مرا
گر آه برآرم ازدل پرخونم
خونی بچکد از بن هر موی مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۰
بس قصّه که بر خلق شمردم ز غمت
بس قصّه که زیر خاک بردم ز غمت
گر شادی تو در غم این مسکین است
تو شاد بزی که من بمردم ز غمت
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۲
در عشق تو من با دل پرخون چکنم
چون افتادم ز پرده بیرون چکنم
گفتم نفسی برآرم از دل با تو
دل رفت و نفس نماند اکنون چکنم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۴
خوش خوش بربود نیکوئی تو مرا
در کار کشید بدخوئی تو مرا
تلخی تو نیست شوربختی من است
شیرینی آن ترش روئی تو مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۸
دل نیست که از عشق تو خون مینشود
تن نیست که از تو سرنگون مینشود
جان از تن غم کشم برون رفت و هنوز
سودای تو از سرم برون مینشود
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۹
در دست جفای تو زبون است دلم
در پای غم تو سرنگون است دلم
هرچند که خون دل حلال است ترا
در خونِ دلم مشو که خون است دلم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۵
گاه از غم تو مست و خرابم بینی
گه چون شمعی در تب و تابم بینی
دوشم دیدی به خواب جان رفته ز دست
امروز چو جان رفت چه خوابم بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۶
جانا! تو کجائی که نیازم بینی
وین نالهٔ شبهای درازم بینی
از ضعف چنانم که نیایم در چشم
گر بازآئی مدان که بازم بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۰
جان سوخته پای بست آمد بی تو
وز دست شده به دست آمد بی تو
تا خیلِ خیال تو شبیخون آورد
بر قلبِ بسی شکست آمد بی تو
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۶
خود را ز تو بیگناه مینتوان داشت
دل جز به غمت سیاه مینتوان داشت
از دردِ تو بادِ سرد من چندان است
کز باد کُلَه نگاه مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۱۸
تا عشق نشست ناگهی در سر من
برخاست ازین غم دل غم پرور من
هرگز به چه باز آید مرغِ دل من
تا بازآید برین که رفت از بر من
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۱
گر دل گویم به پای غم پست افتاد
ور جان گویم به عشق سرمست افتاد
میشست به خون دیده دل دست ز جان
دل نیز چو خون دیده بر دست افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۲
زانگه که دلم بر آن سمن بر بگذشت
هر دم بر من به درد دیگر بگذشت
با آنکه ز عشق هیچ آبم بنماند
بنگر که چگونه آبم از سر بگذشت
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۳
چون درد و دریغ از دل ریشم بنشد
جان شد به دریغ ودرد خویشم بنشد
گفتم که چو سایه میروم از پس او
این نیز چه سود چون ز پیشم بنشد
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۵
بس سر که به زیر تیغ خواهد بودن
کان ماه به زیر میغ خواهد بودن
تا یک نفسم ز عمر میخواهد ماند
تسبیح من «ای دریغ!» خواهد بودن