عبارات مورد جستجو در ۳۴۴۱ گوهر پیدا شد:
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۵۷۰
شادیم که شد جهان فراموش
جانان نشود ز جان فراموش
شیون نرود به وصلم از یاد
بلبل نکند فغان فراموش
در دور نگاه فتنه خیزت
آشوب کند جهان فراموش
ای دشمن جان که هرگزت نیست
ازکینهٔ دوستان فراموش
چون تیغ به عاشقان کشیدی
ما را مکن از میان فراموش
گر یاد کند شکنج زلفت
بلبل کند آشیان فراموش
گر نام حزین به خاطرت نیست
نامت نشد از زبان فراموش
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۵
به ره سربسته مکتوبی از آن مهرآشنا دارم
گل نشکفته ای در دامن باد صبا دارم
به تن مشت استخوانی توشهٔ راه فنا دارم
یک انبان آرد با خود زاد راه آسیا دارم
ثبات عهد گل، بر دور عیشم خنده ها دارد
به کف پیمانه ای، همطالع رنگ حنا دارم
به خاک تکیه گاه راحتم بستر نمی باید
رگ خوابی به هم پیچیده تر از بوریا دارم
چنان رسوای عالم گشتهام در عشقبازبها
که گر آیم به خاطر یار را، آواز پا دارم
ز اکسیر وفا داریم، سامانی سلیمانی
سرت گردم، کدامین را ندارم تا تو را دارم؟
به من تکلیف محراب تو زاهد، سرنمی گیرد
که نذر سجده ای، در قبله ی آن نقش پا دارم
ندارم شکوه ای، گردم سرت، گوشی به حرفم کن
گدای این درم، عرض دعایی مدعا دارم
حزین از حسرت آب حیات رفته در غفلت
به گردش ازکف افسوس خود، دست آسیا دارم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۵۶
اگر من بیستون عشق را تعمیر می کردم
به آهی سنگ را چون سینه ناخن گیر می کردم
اگر همّت ز من می خواست دل های سحرخیزان
دم گرمی به کار آه بی تاثیر می کردم
دلی ز اندیشه فارغ داشتم در می پرستیها
به یک ساغر علاج عقل پرتزوبر می کردم
ندارد حسن لیلی چون من، از خود رفته مجنونی
سواد زلف او می گفتم و شبگیر می کردم
به یاد زلف مشکینش من شوریده سر، شبها
مسلسل قصه ای در حلقهٔ زنجیر می کردم
دل عاشق سخن، میشد اگر یک ره دچار من
حکایت ها از آن مژگان خوش تقریر می کردم
حزین گر می گشودم پرده از کار جم و جامش
دل دنیاپرستان را، ز عالم سیر می کردم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۶۹۸
عشق عالی مقام را نازم
مایهٔ احتشام را نازم
می پزم با خود آرزوی وصال
سود سودای خام را نازم
نسخهُ مرهمم دل ریش است
آن خط مشک فام را نازم
گاه هوشم کندگهی مدهوش
نشئه های مدام را نازم
خاک را خواند و یا عبادی گفت
شیوهُ احترام را نازم
مسرفم خواند وگفت لاتَفنَط
رحمت و لطف عام را نازم
منطقت شد صفای سینه حزین
حکمت این کلام را نازم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۰۵
ز خوی سرکش او هر قدم پا مال می گردم
غزالی را که من چون سایه در دنبال می گردم
چو طفل بی جگر کو می رمد شبها ز تاربکی
هراسان از سواد نامهٔ اعمال می گردم
تو بی پروا و من شوریده احوالم، چه میپرسی؟
سخن ها گرد دل می گردد اما لال می گردم
چنین بر شیشهٔ صبرم زنی گر سنگ بی تابی
به اندک فرصتی بازیچهٔ اطفال می گردم
دل آزرده دارد یک بیابان خار، هر لختش
تو پنداری که درگلزار، فارغبال می گردم
طمع از چشم تنگان، دانه ام آب حیا دارد
من لب تشنه، گرد چشمه ی غربال می گردم
حزین ، اکنون به حاجی باد طوف کعبه ارزانی
که من بر گرد این دیوان فرخ فال می گردم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۲۶
چقدر ز کلک و نامه، خبر نهان فرستم
به تو ناله سنج، خواهم نی استخوان فرستم
گل سجده ای که زیبد سر عرش تکیه گاهش
ز نیاز جبهه سایان، به تو سر گران فرستم
نشود اگر به سینه، ره قاصد نفس گم
دو سه حرف خون چکانی به تو ارمغان فرستم
ز معاشران دیرین نکند وفا فراموش
قدحی به پارسایان، ز می مغان فرستم
به دو روز عشق بازی ز بلند همّتی ها
به ذخیره سازی دل، غم جاودان فرستم
نزنم به کین گیتی، سر زلف آه شانه
چه طرازم آتشی را که به نیستان فرستم؟
ادبم نمی گذارد پی عذر میگساری
که به خاکبوس توبه، لب می چکان فرستم
ندهم به جیب دل جا، رگ و ریشه هوس را
به عطیه خار خشکی چه به گلستان فرستم؟
غزل حزین شکفته ز بهار طبع رنگین
به مشام بو شناسان گل بی خزان فرستم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۳
ز چشمم آستین بردار تا سیل دمان ریزم
جگر پرگاله ها از دیده های خونفشان ریزم
همان از طبع همّت پیشه دارم شرمساری ها
اگر نقد بهاران را به دامان خزان ریزم
نیارم پای کم ، با ناتوانان از قوی دستان
ز غیرت مشت خاک خود به چشم آسمان ریزم
شود سرسبزی نخل وفا، روز وصال او
من این اشکی که در هجران آن نامهربان ریزم
به عمر جاودان پی برده ام از همّت ساقی
شراب خضر در جام سکندر، رایگان ریزم
حزین از باده ای مستم که رقصد هرکف خاکش
اگر ته جرعه ای، بر دخمهٔ کاووسیان ریزم
حزین لاهیجی : غزلیات
شمارهٔ ۷۳۷
نمی آید به راه شوخ طنازی که من دارم
به هم چون چشم عینک، دیدهٔ بازی که من دارم
چنین گر چشم لیلی پرده بردارد ز داغ دل
به صحرا می فتدگنجینهٔ رازی که من دارم
توانی پرده ای سنجید اگر راهی به دل داری
نمی آید به گوش از ضعف آوازی که من دارم
شرر بر هستی پا در رکابم خنده ها دارد
رود دست و بغل، انجام و آغازی که من دارم
حزین افسانه کرد آخر به هر محفل غم دل را
به خاموشی زبان شکوه پردازی که من دارم
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۴ - ماده تاریخ
احرام روضه شیخ، بستیم و شد میّسر
گردید دیده روشن، از نور باهرِ شیخ
سالی که این سعادت، ما را میّسر آمد
تاریخ این زیارت گردید، زایر شیخ
حزین لاهیجی : قطعات
شمارهٔ ۲۰ - در وصف قلم پرتوان خود سروده است
ریزد شکرین نکته حزین از نی کلکم
کام همه شکرشکنان ساخته شیرین
از غاشیه داران کمیت است کمیتم
اندیشه چو بندد، به کمیت قلمم زین
خونین جگر ازحسرت او، اخطل واعشی
غرق عرق از خجلت او کوثر و غسلین
در مرحلهٔ وادی قدس است، سبکسیر
در مصطبهٔ عالم ذوق است به تمکین
بر اوج رسایی عروج است چو شهباز
در صید تذروان معانیست چو شاهین
درگنبدگردون چو فتد، بانگ صفیرش
مرغان اولی اجنحه، آیند به تحسین
گلریز، چه در انجمن نظم و چه در نثر
سرسبز، چه در موسم دیماه وچه تشرین
از خجلت او، خامه مانی است به صد رنگ
وز نکهت او، نافه نفس باخته در چین
در چشم دبیران نوآموخته، پیکان
بر فرق حریفان زبان، ساخته زوبین
ازهمّت فطریست، چودستم گهرافشان
وز جوهر ذاتی ست، چو تیغم گهرآگین
دستان زن عشق است به سوز دل و دارد
چون لاله در این باغ، جگرسوخته چندین
در طول بقای شکرافشانی این نی
دعوت ز دعاگوی و ز روح القدس، آمین
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۶
خورشید، علم به کوهساران زد و رفت
دلدار، در امیدواران زد و رفت
بلبل، دستان نوبهاران زد و رفت
گل، خنده به وضع روزگاران زد و رفت
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
دم سردی زاهدان کافورمزاج
افسرد حرارت به عروق و اوداج
پر بی مزه گشته دور گردون، چه شدند
آنها که دهند دور پیمانه رواج؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۷
هر جلوه که آن نرگس عیار کند
خوبان طراز را دل افگار کند
گر چشم فسونگر نبود بر سر کار
جادوی که در بابلیان کار کند؟
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۵
غیر از کف خالی که ز ما بر جا ماند
دیگر ز سبکروان، چه در دنیا ماند؟
یک کوچه فزون، نکرد تن همراهی
کوتاه قدم بود رفیق، از ما ماند
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۰
هرچند نوای آتشین دارد عشق
بشنو که حدیث دلنشین دارد عشق
سرمایه ده حیات دلها، نفسی
در سینه چو صبح راستین دارد عشق
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸۵
پختیم به کار خویش سودا، من و دل
شرمنده شدیم از تمنا من و دل
در عشق تو مانده ایم بی یار و دیار
تنها من و دل، خراب و رسوا من و دل
حزین لاهیجی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰۵
ای هوش به می داده، فدای تو شوم
غارت زدهٔ باده، فدای تو شوم
در وصل تو هست هر چه می خواهد دل
ای جنّت آماده فدای تو شوم
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲
شرار آتش دل، شبنم است باغ مرا
نفس چو گرم کشم، تر کند دماغ مرا
نگاه مست تو، دل را به هوش نگذارد
به خون توبه نشانده ست می، ایاغ مرا
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۷
ادا سازد به خاموشی، لب او گفتگویش را
نیارد درگریبان غنچه پنهان کرد بوبش را
ز لخت دل، خیابان گلستانیست مژگانم
خزان نبود بهار خارخار آرزویش را
حزین لاهیجی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۳۲
به پیری عشق سازد شوخ‌تر طبع جوانم را
که آتش می کند پرزورتر، پشت کمانم را