عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
دل با تو برفت هیچ منزل که نماند
در عشق بگو کدام مشکل که نماند
وین طرفه که صد عذر همی باید خواست
دل ماندگی ترا میان دل که نماند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۱
لعل لبت ار به بوسه سرکش نبود
از دست تو یک پای بر آتش نبود
جانا به لب مسیح وآنگاه به چشم
کار ملک الموت کنی خوش نبود
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
هر کو به جهان غمخور زلف تو شود
دلتنگ تر از چنبر زلف تو شود
وآن دل به طمع غمخور زلف تو شود
دانی چه کند در سر زلف تو شود؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
آن دل که ز غم خون شد اگر به بیند
بنشیند و دامن ز غمت در چیند
بر خون من اگر نشست را بگزیند
برخیزد مشتریش چون بنشیند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۹
یاد تو چو جان در دل من بنشیند
کو آنکه ز عالم غم تو بگزیند
فرخ رخ و روز آنکه هر صبحدمی
دیده بگشاید و جمالت بیند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۳
یارم سخن عشوه نهاد اندر بار
غم تاختن آورد ز من برد قرار
دل چون غم او دید ز جان شد بیزار
خه ای دل و زه ای غم و احسنت ای یار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۴
یک تیر جفا نماند کان زیبا یار
آنرا نزدست بر دل من صد بار
وین طرفه که هر لحظه کنم توبه ز عشق
بازم به کرشمه ای برد بر سر کار
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۸
من دوش به یار گفتم ای تنگ شکر
شاید که ترا گزم بار دگر
بگرفت به دندان لب چون بسد تر
یعنی لب از آن تست و دندان بر سر
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۹۹
چون لطف سماع هست جامی کم گیر
چون کار طرب بپخت خامی کم گیر
با لفظ خوش تو چه حاجت به شراب؟
با سحر حلال تو حرامی کم گیر
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۱
بی زلف تو شد چشم من از ابر خجل
وز چشم تو پای دل فرو رفت به گل
گویی که در آن زلف چه می بیند چشم؟
گویی که در آن چشم چه می یابد دل؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۳
دی از می عشق مست برخاسته ام
محنت کش و غم پرست برخاسته ام
وامروز که هم دست نشستم با تو
گویی به کدام دست برخاسته ام
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۶
گفتم که به مهر یار دل بسپردم
از هجر نگویم ار ساید خردم
این گفتم و چون فراق او روی نمود
بس گریه که من به خنده بیرون بردم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۰۸
چون عود اگر چه تن بلاکش دارم
چون مجمر اگر چه دل بر آتش دارم
غمگین نشوم از آنکه چون آتش و عود
در عشق دلی گرم و دمی خوش دارم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۶
جان خواست ز من دوش بت دلگسلم
گفتم بدهم باز نفرمود دلم
یعنی نرسد به وصل رویش بی جان
واکنون که برم جان که ز رویش خجلم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱۹
در شیوه عشق بیش ازین کم نزنم
ور دل ببرد دو دیده بر هم نزنم
عهدی دارم که در غم فرقت یار
گر جان برود تن زنم و دم نزنم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۲
هر عذر که با یار بداندیش نهم
زان عذر همه خار دل ریش نهم
زین حیف اگرم جان سر رفتن دارد
برخیزم و پا فراز جان پیش نهم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲۴
گر معتکف در وثاق تو نیم
زان نیست که خسته فراق تو نیم
روزم چو سر زلف وشاقان تو باد
با این همه ریش گر وشاق تو نیم
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۰
صد طعنه ز هر گدای می خوردم من
صد شربت جان گزای می خوردم من
از جور تو پشت دست می خاییدم من
وز هجر تو پشت پای می خوردم من
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۲
کندم همه شب ریش ز عشقت تا تو!
کافر شدی و نماند خونی با تو
اکنون که تو ریش می کنم من نکنم
یا من کنم این بیشه ناخوش یا تو
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳۸
ای برده دلم به صد هزار استادی!
در عشق تو بندگی به از آزادی
اصل طرب و مایه شادیست غمت
یک دم غم تو به از هزاران شادی