عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۵
چون دل ز غم عشق تو یک ره جان برد
پنداشت غمت بسر توان آسان برد
و امروز به دستیم برون آمدهای
کاین دست به هیچ رو به سر نتوان برد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۱۷
گه درد توام ز پرده آرد بیرون
گاه از غم تو پردهٔ دل گیرد خون
هر روز هزار بار چون بوقلمون
میگرداند عشق توام گوناگون
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۷
هر کاو نه به جان کناره جوید از تو
در روز همی ستاره جوید از تو
هر چاره که جستم از تو بیچاره شدم
بیچاره کسی که چاره جوید ازتو!
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۲۹
در ششدرهٔ غمم بمگداز آخر
لطفی بکن و حجاب بردار آخر
چون شمع بسوختم ز عشقت صد بار
یکبارگیم بسوز یکبار آخر
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۳
من با تو بدی نکردم ای بینایی
کاندوه تو میخورم بدین تنهایی
تونیز به اندوه خودم باز گذار
اندوه بر اندوه چه میافزایی
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۳۶
گه راندهٔ دربدرم میداری
گه غرقهٔ خون جگرم میداری
این از همه سختتر که درد دل من
میدانی و زیر و زبرم میداری
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۲
گه حملهٔ عشق بر دل مجنون آر
گه رد خاکم نشان و گه در خون آر
چون دست تراست بنده را فرمان نیست
هر روز به دستی دگرم بیرون آر
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۴۴
ای در غم عشق تو رهی نیست شده
دل پر غم تو دست تهی نیست شده
هرگاه که درکنار دل بنشینی
دل را ز میان برون نهی نیست شده
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۰
شرطست ز تو بی سر و بی پا که روم
فرض است دراندوهِ تو تنها که روم
گفتم بگریزم از تو جایی دیگر
خود جای گرفتهای تو هرجا که روم
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۳
سودای تو کارم به خطر خواهد کرد
قسم دل من خون جگر خواهد کرد
فی الجمله مرا زیر و زبر خواهد کرد
این میدانم تا چه دگر خواهد کرد
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۵۹
جان میسوزد هر نفسم تا کی ازین
دل میندهد هیچ کسم تا کی ازین
بگرفت بلا پیش و پسم تاکی ازین
فریاد ز فریاد رسم تاکی ازین
عطار نیشابوری : باب سی و دوم: در شكایت كردن از معشوق
شمارهٔ ۶۰
چه عشوه و دم بود که دلدارنداد
دل برد و به دلبریم اقرار نداد
گفتم که مرا به پیشِ خود بار دهد
از بیرحمی خود دلش بار نداد
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۵
ای خوش دلی هر دو جهانم غم تو
بیزحمت تن مونس جانم غم تو
آن چیز که آشکار مینتوان گفت
تعلیم کنی راز نهانم غم تو
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۶
در هر چیزی که بود دل بستگیم
از جمله بریده گشت پیوستگیم
دیوانگی عشق تو از یک یک چیز
خو باز همی کند به آهستگیم
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۳
هر شب که نیاوری شبیخون غمت
بنشینم و خوش همی خورم خون غمت
تو شادبزی که در هوای غم تو
کاری دگرم نماند بیرون غمت
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۴
بی روی تو چشم بر چه خواهم انداخت
بیآرزوی تو سر چه خواهم انداخت
هر تیر که در جعبهٔ وُسْعِ ما بود
انداخته شد دگر چه خواهم انداخت
عطار نیشابوری : باب سی و سوم: در شكر نمودن از معشوق
شمارهٔ ۳۸
جانا ز غم عشق تو سرگردانم
من در طلب تو از میانِ جانم
گفتی که به ترک جان بگو تا برهی
چون تو به میان جان دری نتوانم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۵
دوش آمد و گفت: روز و شب غمناکی
تا بنشستی بر درِ ما بی باکی
دستی که به دامن وصالت نرسد
در گردنِ خاک کن که مشتی خاکی
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۱۸
دوش آمد و گفت: بی قراری شب و روز
بیکار نشسته در چکاری شب و روز
هرگز نگشایم درِ تو لیک بدانک
جز حلقه زدن کارنداری شب و روز
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۲۶
دوش از برِ خویش سرنگونم میتاخت
تیغی به کف آورده برونم میتاخت
چون خونِ دلم ز حد برون قوّت کرد
برخویش زدم تیغ که خونم میتاخت