عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
زلفی که بر او بند و گره باشد صد
محتاج گره زدن چرا باشد خود
از عشوه دل سوخته من بستد
در زلف نهان کرد و گره بر وی زد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
هجران تو از دو چشم من خواب ببرد
بی آب دو چشمت از رخم آب ببرد
چندان بگریستم من از فرقت تو
کز آب دو چشمم مژه سیلاب ببرد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
زان غالیه دان کزاو دلم خون آید
چندین سخن نغز برون چون آید
کز تنگ دهانیش الف گاه سخن
چون دال دو تا گردد و بیرون آید
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴۲
جائی که غمت بقصد جان برخیزد
دل را چه زیان گر از میان برخیزد
دارم سر آن که تا بدستت نکنم
از پا ننشینم ار جهان برخیزد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
دردا که دلم زهجر خون خواهد شد
کارم ز فراق سرنگون خواهد شد
وان راز که در خون دلم بود نهان
با خون ز ره دیده برون خواهد شد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۴۹
روزی که بر منت گذاری باشد
آن روز طراز روزگاری باشد
جانم بلب آمدست در حسرت تو
گر رنجه شوی شگرف کاری باشد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
تا کی ز توام جفای دلسوز رسد
چند از تو بجان تیر جگر دوز رسد
آن دل که تو داشتی بدان کس دادم
کش چونتو هزار بنده امروز رسد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۵۳
نه با تو مرا خلوت و جام می بود
نه با تو مرا عشرت و نای و نی بود
تا کی گوئی وصل نباشد همه روز
گو خود بکجا با که که دیده کی بود؟
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۵۸
هر دم ز توام غمی دگر باید برد
هر روز زدی غمی بتر باید برد
شاید که بهایهای بر من گریند
کم با تو همی عمر بسر باید برد
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۰
ناگاه چنین کرانه جوئی که چه بود
یکباره نمود سنگ خوئی که چه بود
دی آنهمه مهر کرده دوش آنهمه شرط
امروز چه عذر آری و گوئی که چه بود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۱
چون بیخبری از غمم ایماه چه سود
چون در تو نکرد اینهمه غم راه چه سود
تا جان بتن منست بر من بخشای
ور نه چو برفت جانم آنگاه چه سود
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۵
تا من ز رخ خوب تو گشتم مهجور
نزدیک تو تا شتافت جان رنجور
شد دست اجل چون تو بجانم نزدیک
ای چشم بدان همچو من از روی تو دور
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
ای روی ترا برده مه چرخ نماز
زلفت چو شب هجر سیه رنگ و دراز
عذری که رخ تو دوش آوردم پیش
از چشم چو زلف خود پس گوش انداز
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
گفتی مگذر بکوی ما در زین پس
کامیخته ز مهر با دیگر کس
این خود چه حدیثست ولی دانم چیست
سیر آمده بهانه میجوئی و بس
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
نادیده هنوز آن رخ غم پردازش
بربود دلم زلف کمند اندازش
پس با که بگویم که دل من که ربود
یاری که چو بینم نشناسم بازش؟
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۳
یک بوسه زلعل خویش کم گیر و ببخش
زنهار روا مدار تقصیر و ببخش
جان پیش کشیده ام نه از بهر بها
این هدیه آن عطاست بپذیر و ببخش
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۴
گفتم که بزلف در کجا دارم دل
بنمای بمن تا بتو بسپارم دل
بگشای سر زلف و نگه کن تا من
چون از سر زلف تو برون آرم دل
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۵
در هجر تو گفتم که ز جان میترسم
وصل آمد و من هم آنچنان میترسم
دی خود ز زبان دشمنان ترسیدم
امروز ز چشم دوستان میترسم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۶
در فرقت تو دلی پر از خون دارم
وز دیده بچهره بر دو جیحون دارم
دردی ز حد قیاس بیرون دارم
این عشق بدین صفت نهان چون دارم
جمال‌الدین عبدالرزاق : رباعیات
شمارهٔ ۷۷
دلخسته آنزلف چو چوگان توام
سرگشته آن کوی زنخدان توام
بر من دل تو نرم نخواهد گشتن
من بنده آن دل چو سندان توام