عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۶
خون دل خوردن به بزمش از شراب آسانتر است
زهر نوشیهای ما از شهد ناب آسانتر است
همچو جوهر گر نگیرد زخم هر دم دامنش
کشتن ما پیش تیغ او ز آب آسانتر است
ما اسیران را ز رشک سایه دیوار غیر
جان سپردن زیر تیغ آفتاب آسانتر است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۷
دل داغ در آستین بهتر است
بهار گل آتشین بهتر است
صفا گشته مشاطه نوبهار
ز آیینه روی زمین بهتر است
شرر قطره ابر دیوانگی است
هوای جنون آتشین بهتر است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۷۹
پاس ادب یاد تو بسیار ضرور است
پرهیز نگاه از در و دیوار ضرور است
عشق آفت و من مست و جنون حوصله پرداز
در مشرب رسواییم اظهار ضرور است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۱
سرنوشتم چون تمنا چین ابرویی بس است
بازگشتم چون تماشا با گل رویی بس است
در محبت دل به حرف آشنایی بسته ایم
حلقه زنجیر ما دیوانگان هویی بس است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۲
خار وگل از هوای تو دمساز آتش است
نازی که می کشیم همین ناز آتش است
در فتنه هیچکس به خموشی نمی رسد
راز نگفته شوخ تر از راز آتش است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۵
تا عارض نسرین تو رشک گل باغ است
بس بلبل دلسوخته کز دست تو داغ است
جان نیست دریغ از تو اگر بر سر لطفی
سربازی پروانه ز گرمی چراغ است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۸
عالم تمام شرح جگر خواری دل است
تفسیر نقطه ای که ز پرگاری دل است
خون می چکد ز قصه ام امشب حذر کنید
چنگ محبت است و گرفتاری دل است
دیوانگی به گرد غبارم نمی رسد
این نشئه درد ساغر سرشاری دل است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۸۹
در بزم وفا یاد لب یار حرام است
درکیش ادب مستی سرشار حرام است
چاک دل ما وقف گریبان غبار است
جمعیت دیوانه به گلزار حرام است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۲
شهید دوستی گشتن فن ماست
به هرکس دوست گشتن دشمن ماست
دلیرت در جفا جز من که کرده است
تو خون می ریزی و در گردن ماست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۹۹
یاد روی تو نور چشم من است
آب آیینه آتش چمن است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۵
ضعف بازوی من کمان من است
دل جان سخت من نشان من است
می خورد خون دل ولی شب و روز
قسم ته دلیش جان من است؟
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۷
فتاده ایم ز پا در ره تو کام این است
سپرده ایم به یاد تو جان پیام این است
جنون پرستم و راه و روش نمی دانم
به یار چون رسم از خود روم، سلام این است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۰۹
ببالد دیده حیرانی پناه است
بنازد دل محبت دستگاه است
به این بیگانگی الفت شعار است
به این شیر افکنی آهونگاه است
چه قربانهای گلگون پوش دارد
سرکوی محبت عیدگاه است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۱
تا دلت مایل شکار صید صحرا گشته است
سبزگردیدن به کام دانه ما گشته است
گوهر شاداب دارد چشم خواب آلوده ای
گه لب ساقی وگاهی موج صهبا گشته است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۵
تا همتم به راه طلب پا نهاده است
پا بر سر هزار تمنا نهاده است
مجنون ندیده بالش راحت به خواب هم
گاهی سری به دامن صحرا نهاده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۶
چون غبارم جلوه بیباکی از جا برده است
خاکساری بین که کارم را چه بالا برده است
نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج
گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است
هرزه گردی کی غبار از خاطر ما می برد
عشق با رندان دل ما را به صحرا برده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۱۸
دل با خیال لعل تو پیوند کرده است
در جام زهر چاشنی قند کرده است
زاهد بگیر ساغر و مستانه برفشان
این دست را که سبحه عسس بند کرده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۱
مزه عمر جنون بوی بهار آمده است
نمک مجلس مستان به چه کار آمده است
نشئه فیض صبوحی زدگان بوی گل است
گرد جولان کسی صبح شکار آمده است
طره آمیخته با عقد گهر بر رویش
گلبن ناله زنجیر به بار آمده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۲
آهم ز لخت دل فلک گل ستاره ای است
حیرانیم بهار بهشت نظاره ای است
دیوانه دلی که به صحرا دویده باز
هر اختری چو دانه زنجیر پاره ای است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۸
در حقیقت عاشق و معشوق را دلها یکی است
شیشه را از روی نسبت اصل با خارا یکی است
هست شام هجر ما آیینه صبح وصال
نور و ظلمت پیش چشم مردم دانا یکی است
ناوکش چون بر دلی آید ز صد دل خون چکد
عالمی را در گرفتاری ز بس دلها یکی است