هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوه ناشی از عشق و دوری معشوق می‌گوید. او توصیف می‌کند که چگونه غم عشق، وجودش را فرا گرفته و آرامش را از او گرفته است. شمع وجودش در آتش شیدایی می‌سوزد و خیال معشوق از چشمانش محو شده است. غم و اندوه چنان بر او چیره شده که حتی امید به شادی نیز در دلش جایی ندارد. در نهایت، شاعر از تنهایی و غربت خود می‌گوید و اینکه غم عشق او را از پای درآورده است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عمیق عاشقانه و غم‌انگیز است که درک آن برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده ممکن است برای گروه‌های سنی پایینتر قابل‌درک نباشد.

غزل شمارهٔ ۳۰

دوشم غم تو ملک سویدا گرفته بود
دودم ز سینه راه ثریا گرفته بود

جان را ز روی لعل تو در تنگ آمده
دل را ز شوق زلف تو سودا گرفته بود

میدید شمع در من و میسوخت تا به روز
زآن آتشی که در من شیدا گرفته بود

از دیده‌ام خیال تو محروم گشت باز
کاطراف خانه‌اش همه دریا گرفته بود

میخواست خرمی که کند در دلم وطن
تا او رسید لشگر غم جا گرفته بود

صبر از برم رمید و مرا بیقرار کرد
گوئی مگر که خاطرش از ما گرفته بود

مسکین عبید را غم عشقت بکشت از آنک
او را غریب دیده و تنها گرفته بود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.