عبارات مورد جستجو در ۴۰ گوهر پیدا شد:
مولوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۱۲۹
نحن الی سیدنا راجعون
طیبة النفس به طایعون
سیدنا یصبح یبتاعنا
انفسنا نحن له بایعون
یفسد ان جاع الی مأکل
نحن الی نظرتة جایعون
سوف تلاقیه بمیعاده
تحسب انا ابدا ضایعون؟
مولوی : دفتر سوم
بخش ۲۹ - بازگشتن فرعون از میدان به شهر شاد بتفریق بنی اسرائیل از زنانشان در شب حمل
شه شبانگه باز آمد شادمان
کامشبان حمل است و دورند از زنان
خازنش عمران هم اندر خدمتش
هم به شهر آمد قرین صحبتش
گفت ای عمران برین در خسپ تو
هین مرو سوی زن و صحبت مجو
گفت خسپم هم برین درگاه تو
هیچ نندیشم به جز دلخواه تو
بود عمران هم ز اسرائیلیان
لیک مر فرعون را دل بود و جان
کی گمان بردی که او عصیان کند؟
آن که خوف جان فرعون آن کند؟
مولوی : دفتر پنجم
بخش ۱۷۵ - تشنیع زدن امرا بر ایاز کی چرا شکستش و جواب دادن ایاز ایشان را
گفت ایاز ای مهتران نامور
امر شه بهتر به قیمت یا گهر‌؟
امر سلطان به بود پیش شما
یا که این نیکو گهر بهر خدا
ای نظرتان بر گهر بر شاه نه
قبله‌تان غول است و جاده ی راه نه
من ز شه بر می‌نگردانم بصر
من چو مشرک روی نارم با حجر
بی‌گهر جانی که رنگین سنگ را
برگزیند پس نهد شاه مرا
پشت سوی لعبت گلرنگ کن
عقل در رنگ‌آورنده دنگ کن
اندر آ در جو سبو بر سنگ زن
آتش اندر بو و اندر رنگ زن
گر نه‌یی در راه دین از ره‌زنان
رنگ و بو مپرست مانند زنان
سر فرو انداختند آن مهتران
عذرجویان گشته زان نسیان به جان
از دل هر یک دو صد آه آن زمان
همچو دودی می‌شدی تا آسمان
کرد اشارت شه به جلاد کهن
که ز صدرم این خسان را دور کن
این خسان چه لایق صدر من‌اند‌؟
کز پی سنگ امر ما را بشکنند‌؟
امر ما پیش چنین اهل فساد
بهر رنگین سنگ شد خوار و کساد
عطار نیشابوری : قصاید
قصیدهٔ شمارهٔ ۷
وقت کوچ است الرحیل ای دل ازین جای خراب
تا ز حضرت سوی جانت ارجعی آید خطاب
بال و پر ده مرغ جان را تا میان این قفس
بر دلت پیدا شود در یک نفس صد فتح باب
عقل را و نقل را همچون ترازو راست دار
جهد کن تا در میان نه سیخ سوزد نه کباب
چون ز عقل و نقل ذوق عشق حاصل شد تو را
از دل پر عشق خود آتش زنی در جاه و آب
گرچه عالم می‌نماید دیگران را آب خضر
تو چنان گردی که گردد پیش تو همچون سراب
گر چنان گردی جدا از خود که باید شد جدا
ذره‌ای گردد به پیش نور جانت آفتاب
گر صواب کار خواهی اندرین وادی صعب
از خطای نفس خود تا چند بینی اضطراب
رو درین وادی چو اشتر باش و بگذر از خطا
نرم می‌رو خار می‌خور بار می‌کش بر صواب
از هوای نفس شومت در حجابی مانده‌ای
چون هوای نفس تو بنشست برخیزد حجاب
در شراب و شاهد دنیا گرفتار آمدی
ای دلت مست شراب نفس تا چند از شراب
خیز کاجزای جهان موقوف یک آه تواند
از دل پر خون برآر آهی چو مستان خراب
هر نفس سرمایهٔ عمر است و تو زان بی‌خبر
خیز و روی از حسرت دل کن به خون دل خضاب
درد و حسرت بین که چندانی که فکرت می‌کنم
هیچ کاری را نمی‌شایی تو اندر هیچ باب
چون نیامد از تو کاری کان به کار آید تو را
بر خود و کار خود بنشین و بگری چون سحاب
تو چنان دانی که هستی با بزرگان هم عنان
باش تا زین جای فانی پای آری در رکاب
این زمان با توست حرصی و ندانی این نفس
تا نیاری زیر خاک تیره رویت در نقاب
چون اجل در دامن عمرت زند ناگاه چنگ
تو ز چنگ او بمانی دست بر سر چون ذباب
ای دریغا می‌ندانی کز چه دور افتاده‌ای
آخر ار شوقی است در تو ذوق این معنی بیاب
چون چراغ عمر تو بی‌شک بخواهد مرد زود
خویشتن را همچو شمعی زآتش شهوت متاب
آخر ای شهوت‌پرست بی خبر گر عاقلی
یک دمی لذت کجا ارزد به صد ساله عذاب
توشهٔ این ره بساز آخر که مردان جهان
در چنین راهی فرو ماندند چون خر در خلاب
غرهٔ دنیا مباش و پشت بر عقبی مکن
تا چو روی اندر لحد آری نمانی در عقاب
شب چو مردان زنده‌دار و تا توانی می‌مخسب
زانکه زیر خاک بسیاریت خواهد بود خواب
بس که تو در خاک خواهی بود و زین طاق کبود
بر سر خاک تو می‌تابد به زاری ماهتاب
چون نمی‌دانی که روز واپسین حال تو چیست
در غرور خود مکن بیهوده چندینی شتاب
کار روز واپسین دارد که روز واپسین
از سیاست آب گردد زهره شیر از عتاب
تکیه بر طاعت مکن زیرا که در آخر نفس
هیچکس را نیست آگاهی که چون آید زباب
چون به یک دم جمله چون شمعی فروخواهیم مرد
پس چرا چون شمع باید دید چندین تف و تاب
چون سر و افسر نخواهد ماند تا می‌بنگری
چه کلاه ژنده و چه افسر افراسیاب
گر همی‌بینی که روزی چند این مشتی گدا
پادشا گشتند هان تا نبودت هیچ انقلاب
زانکه این مشتی دغل کار سیه دل تا نه دیر
همچو بید پوده می‌ریزند در تحت التراب
زیر خاک از حد مشرق تا به مغرب خفته‌اند
بنده و آزاد و شهری و غریب و شیخ و شاب
دل منه بر چشم و دندان بتان، کین خاک راه
چشم، چون بادام و دندان است چون در خوشاب
آنکه از خشمش طناب خیمه مه می‌گسست
در لحد اکنون کفن در گردن او شد طناب
وانکه پیراهن زتاب خویشتن نگشاد باز
تا کفن سازندش از وی باز کردندش ز تاب
وانکه رویش همچو گل بشکفته بودی این زمان
ابر می‌بارد به زاری بر سر خاکش گلاب
وانکه زلفش همچو سنبل تاب در سر داشتی
خاک تاریکش نه سر بگذاشت، نه سنبل، نه تاب
ما همه بی آگهیم آباد بر جان کسی
کز سر با آگهی بگذشت ازین جای خراب
یارب از فضل و کرم عطار را بیدار کن
تا به بیداری شود در خواب تا یوم‌الحساب
توبه کردم یارب از چیزی که می‌بایست کرد
روی لطف خویش را از تایب مسکین متاب
هر که این شوریده خاطر را دعا گوید به صدق
یارب آن خورشید خاطر را دعا کن مستجاب
سنایی غزنوی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۳۰۴
ز دست مکر وز دستان جانان
نمی دانم سر و سامان جانان
ز بس کان شوخ داند پای بازی
شدم سرگشته و حیران جانان
گشاد از چشم من صد چشمهٔ خون
دو بند زلف مشک افشان جانان
اگر چه خود ندارد با رهی دل
هزاران جان فدای جان جانان
چو زلف او رخ من پرشکن باد
اگر من بشکنم پیمان جانان
نبیند روز عمر من دگر مرگ
اگر باشم شبی مهمان جانان
سنایی تا سما گردان بود، هست
همیشه در خط فرمان جانان
بود همواره از بهر تفاخر
غلام و چاکر و دربان جانان
سنایی غزنوی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۶۷
خشنودی تو بجویم ای مولایی
چون باد بزان شوم ز ناپروایی
چون شمع اگر سرم ز تن بربایی
همچون قلم آن کنم که تو فرمایی
اوحدی مراغه‌ای : غزلیات
غزل شمارهٔ ۵۴۸
دلم زندان عشق تست و زندانی درو جانم
چو زندانی شدم،دیگر چه میخواهی؟ مرنجانم
مرا خوان، ای پریچهره، که گر صدبار در روزی
سگم خوانی دعا گویم، بدم گویی ثنا خوانم
گر امیدی که من دارم روا گردد ز وصل تو
به دربانیت بنشینم، به سلطانیت بنشانم
مرا از روی خود دوری چه فرمایی و مهجوری؟
اگر حکمی کنی بر من، به چیزی کن که بتوانم
دلم بردی و میدانم که: پیش تست و میدانی
تو هم لیکن نمیگویی، که میگویی: نمی‌دانم
مرا دیوانه میدارد سر زلف پریرویی
که گر با من در آرد سر، کند حالی سلیمانم
ازین اندیشه در دامن کشیدم پای صد نوبت
اگر یاد سر زلفش نمی‌گیرد گریبانم
نگارینا، چرا کردی تو با همچون منی سختی؟
که اندر عهد خود هرگز ندیدی سست پیمانم
به هر حکمی که فرمایی، مکن تقصیر، کز خوبان
ترا بر اوحدی حکمست و من هم بنده فرمانم
خواجوی کرمانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۶۸۷
اشارت کرده بودی تا بیایم
بگو چون بی سر و بی پا بیایم
من شوریده دل را از ضعیفی
ندانی باز اگر فردا بیایم
گرم رانی بگو تا باز گردم
وگر خوانی بفرما تا بیایم
بهر منزل که فرمائی بدیده
چه جابلقا چه جابلسا بیایم
اگر برفست وگر باران نترسم
اگر بادست وگر سرما بیایم
اگر خواهی که با تن‌ها نباشم
نه با تن‌ها من تنها بیایم
وگر گوئی بیا تا قعر دریا
ز بهر لؤلؤ لالا بیایم
بدان جائی که گوهر می‌توان یافت
اگر کوهست و گر دریا بیایم
ایا کوی تو منزلگاه خواجو
چه فرمائی نیایم یا بیایم
ابوسعید ابوالخیر : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۷۱۷
بردارم دل گر از جهان فرمایی
فرمان برم ار سود و زیان فرمایی
بنشینم اگر بر سر آتش گویی
برخیزم اگر از سر جان فرمایی
انوری : مقطعات
شمارهٔ ۳۵۴ - در شکر تشریف
خدایگان وزیران و پادشاه صدور
که با نفاذ تو هست از قضا فراموشم
یکی ز آتش جور سپهر بازم خر
که از تجاوز او همچو دیگ می‌جوشم
عجب مدار که امروز مر مرا دیدست
در آن لباچه که تشریف داده‌ای دوشم
ز بهر خسرو سیارگان همی خواهد
که عشوه‌ای بخرم وان لباچه بفروشم
وگرنه جفته نهد با قبای کحلی خویش
همی برآید از این غصه دم به دم هوشم
ستارگان را صدره به من شفیع آورد
بگو چگونه کنم با کدامشان کوشم
بدان بهانه که تا آستینش بوسه دهد
هزار بار گرفته است اندر آغوشم
ز چاپلوسی این گربه هیچ باقی نیست
ولیک من نه حریفان خواب خرگوشم
مرا زبون نتواند گرفت روبه‌وار
که در پناه تو من شیر شیر او دوشم
به کردگار که انصاف من ازو بستان
کزو به کف چو حسود تو خون همی نوشم
نه آنکه بر من و بر آسمانت فرمان نیست
هموت بنده و هم منت حلقه در گوشم
مرا به دفع چنو خصم التفات تو بس
که بعد از این سخن او به گوش ننیوشم
به نعمتت که ورقهاش جمله محو کنم
ز جاه تست که در مجلس تو خاموشم
خطی کشیده‌ام ار خط در این ورق بکشند
بدان نگه نکنم من که بی‌تن و توشم
یقین شناس که گر دیگران سخن گویند
دماغ مه بخراشم ز بسکه بخروشم
بدو چگونه دهم کسوتی که از شرفش
کلاه گوشهٔ عرشست ترک و شبوشم
ز پرده‌دار تو تشریف باشد آنچه دهد
بلی و باز تفاخر کند ازو دوشم
وگر برهنه بمانم چو آفتاب و مهش
قبای کحلی او کافرم اگر پوشم
عطار نیشابوری : بخش سی و سوم
الحكایة ‌و التمثیل
بود جامی لعل در دست ایاس
قیمت او برتر از حد و قیاس
شاه گفتش بر زمین زن پیش خویش
بر زمین زد تا که شد صد پاره بیش
شور در خیل و سپاه افتاد ازو
کان همه کس را گناه افتاد ازو
هرکسش میگفت ای شوریده رای
قیمت این کس نداند جز خدای
تو چنین بشکستی آخر شرم دار
عزتش بردی و افکندیش خوار
شاه از آن حرکت تبسم مینمود
خویش را فارغ بمردم مینمود
آن یکی گفت این جهان افروز جام
از چه بشکستی چنین خوار ای غلام
گفت فرمان بردن این شه مرا
برتر از ماهی بود تا مه مرا
تو بسوی جام میکردی نگاه
لیک من از جان بسوی قول شاه
بنده آن بهتر که بر فرمان رود
جام چبود چون سخن درجان رود
بندهٔ او باش تا باشی کسی
ور سگ او باشی این باشد بسی
فیض کاشانی : غزلیات
غزل شمارهٔ ۴۱۴
زهد و تقوی ز من نمی‌آید
میکنم آنچه عشق فرماید
کرده‌ام خویش را بدو تسلیم
میکند با من آنچه می‌باید
بکف عشق داده‌ام خود را
کشدم خواه و خواه بخشاید
دم بدم صور عشق در دل من
عقدهٔ را به نفخه بگشاید
هر نفس از جهان جان دل را
شاهدی تازه روی بنماید
هر صباحی بتازگی شوری
شب آبست عاشقان زاید
جان فزون میشود ز شورش عشق
تن اگر چه ز غصه فرساید
عشق تن گیرد و روان بخشد
عشق کل کاهد و دل افزاید
فیض هر دو ز غیب معنی بکر
آورد نظم تازه ار آید
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۱۷
تا بر سر ما سایهٔ شاهنشه ماست
کونین غلام و چاکر درگه ماست
گلزار و بهشت و حور خار ره ماست
زیرا که برون ز کون منزلگه ماست
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۲۰۹
شاها نظری کن که فقیران توییم
گر نیک و بدیم هرچه هست آن توییم
فرمان تو را کمر به جان می بندیم
زیرا که همه بندهٔ فرمان توییم
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۴
رو به خاک راه او بنهاده ام
خاک آن راهم به راه افتاده ام
گر بگوید جان بده بدهم روان
بندهٔ فرمان منتظر استاده ام
مسعود سعد سلمان : قصاید
شمارهٔ ۳۷ - در آغاز گرفتاری ساخته است
تا مرا بود بر ولایت دست
بودم ایزد پرست و شاه پرست
امر شه را و حکم الله را
نبدادم به هیچ وقت از دست
دل به غزو و به شغل داشتمی
دشمنان را از آن همی دل خست
چون به کفار می نهادم روی
بس کس از تیغ من همی به نرست
به یکی حمله من افتادی
خیل دشمن ز ششهزار نشست
مگر از زخم تیغ من آهن
حلقه گشت و ز زخم تیغ بجست
آمد اکنون دو پای من بگرفت
خویشتن در حمایتم پیوست
من کنون از برای راحت او
به گه خفتن و بخاست و نشست
دست در دست برده چون مصروع
پای در پای می کشم چون مست
بس که گویند از حمایت اگر
بکشی دست و رسم آن آئین هست
جز به فرمان شهریار جهان
باز کی دارم از حمایت دست
تا نگوید کسی که از سر جهل
بنده مسعود امان خود بشکست
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۱ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ خداى میفرماید شما را، أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى‏ أَهْلِها که امانتها با خداوندان دهید، وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ و چون حکم کنید، میان مردمان، أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ که براستى و داد حکم کنید، إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُمْ بِهِ بس نیک آمد آنچه خداى شما را بآن فرمود، إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً (۵۸) اللَّه شنوا است بینا همیشه.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، أَطِیعُوا اللَّهَ فرمان برید خداى را، وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ و فرمان برید رسول را، وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ و فرمان برید اولى الامر را از شما، فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‏ءٍ اگر در چیزى از دین مختلف شوید، فَرُدُّوهُ باز برید آن چیز که در آن اختلاف بود، إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ با خدا و با رسول، إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ اگر گرویده‏اید بخداى و بروز رستاخیز، ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلًا (۵۹) آن بهشت شما را، و سرانجام آن نیکوتر.
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ یَزْعُمُونَ نبینى ایشان را که میگویند و راست نمیگویند، أَنَّهُمْ آمَنُوا که ایشان گرویده‏اند، بِما أُنْزِلَ إِلَیْکَ بآنچه فرو فرستادند بتو، وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ و بآنچه فرو فرستادند پیش از تو، یُرِیدُونَ میخواهند.
أَنْ یَتَحاکَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ که حکم جویند و حکم خواهند از طاغوت، وَ قَدْ أُمِرُوا و فرموده‏اند مردمان را، أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ که کافر شند بطاغوت، وَ یُرِیدُ الشَّیْطانُ و دیو میخواهد و میجوید، أَنْ یُضِلَّهُمْ که ایشان را بیراه کند، ضَلالًا بَعِیداً (۶۰) بیراهى از حق دور،وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ و چون ایشان را گویند، تَعالَوْا بیایند، إِلى‏ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بحکم قرآن که خداى فرو فرستاد، وَ إِلَى الرَّسُولِ و بحکم رسول خداى، رَأَیْتَ الْمُنافِقِینَ بینى آن منافقان را، یَصُدُّونَ عَنْکَ صُدُوداً (۶۱) که مى‏برگردند از تو برگشتنى.
فَکَیْفَ إِذا أَصابَتْهُمْ چون بود آن گه که بایشان رسد، مُصِیبَةٌ رسیدنى بد، بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ بآنچه دستهاى ایشان پیش فرا فرستاد؟ ثُمَّ جاؤُکَ آن گه آیند بتو، یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ سوگند میخورند بخدا، إِنْ أَرَدْنا که‏ مى‏نخواستیم، إِلَّا إِحْساناً مگر نیکویى، وَ تَوْفِیقاً (۶۲) و وفاق داشتن و نمودن میان دل و زبان.
أُولئِکَ الَّذِینَ ایشان آنند، یَعْلَمُ اللَّهُ که خداى میداند، ما فِی قُلُوبِهِمْ آنچه در دلهاى ایشان است، فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ روى گردان از ایشان، و فرا گذار از ایشان، وَ عِظْهُمْ و پند ده ایشان را، وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً (۶۳) و ایشان را سخنى بلیغ گوى بتهدید.
رشیدالدین میبدی : ۴- سورة النساء- مدنیة
۱۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ نفرستادیم هیچ فرستاده‏اى را إِلَّا لِیُطاعَ مگر آن را که تا فرمان برند وى را، بِإِذْنِ اللَّهِ بفرمان خداى، وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ و اگر ایشان که بر تن خود ستم کنندید، جاؤُکَ آیندید بتو، فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ و آمرزش خواهندید از خدا، وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ، و آمرزش خواهید ایشان را رسول او، لَوَجَدُوا اللَّهَ یافتندید خداى را بر حقیقت، تَوَّاباً رَحِیماً (۶۴) توبه پذیرى مهربان.
فَلا وَ رَبِّکَ نه بخداى تو نه، لا یُؤْمِنُونَ نگرویده‏اند ایشان بحقیقت، حَتَّى یُحَکِّمُوکَ تا آن گه که ترا حکم کنند و حاکم پسندید، فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ در آنچه میان ایشان اختلاف افتد، ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً و آن گه در دلهاى خویش حرج و تنگى نیابند،. مِمَّا قَضَیْتَ از آن حکم که تو بریدى و برگزاردى. وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً (۶۵) و باطن آن بسپارند و آن را گردن نهند گردن نهادنى.
وَ لَوْ أَنَّا کَتَبْنا عَلَیْهِمْ و اگر ما بر ایشان فریضه نبشتیمى، أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ که خویشتن را بکشید، أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِیارِکُمْ یا از خان و مان خود بیرون شید، ما فَعَلُوهُ نکردندید آن، إِلَّا قَلِیلٌ مِنْهُمْ مگر اندک کس از ایشان، وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا و اگر ایشان کنندید، ما یُوعَظُونَ بِهِ بآنچه مى‏پنددهند ایشان را، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ به آید ایشان را، وَ أَشَدَّ تَثْبِیتاً (۶۶)و سخت‏تر بر جاى بمانید، و محکم‏تر بپائید.
وَ إِذاً لَآتَیْناهُمْ و اگر چنان کنندید ما ایشان را دادیمى، مِنْ لَدُنَّا از نزدیک خود، أَجْراً عَظِیماً (۶۷) مزدى بزرگوار.
وَ لَهَدَیْناهُمْ و ما ایشان را راه نمائیم، صِراطاً مُسْتَقِیماً (۶۸) براه راست درست.
وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ و هر که فرمان برد خداى را و رسول وى را، فَأُولئِکَ ایشان آنند، مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ که فردا با نواختگان حق‏اند، که خداى نیکویى کرد با ایشان، مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ از پیغامبران و راستگویان، وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ و شهیدان و نیکان، وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً (۶۹) و نیک رفیقان و هام‏نشینان که اینان‏اند.
ذلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اللَّهِ آن فضل است از خداى، وَ کَفى‏ بِاللَّهِ عَلِیماً (۷۰) و نیک بسنده و دانا که اللَّه است.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۲ - النوبة الاولى
قوله تعالى: إِذْ تَسْتَغِیثُونَ رَبَّکُمْ آن هنگام که فریاد میخواستید بخداوند خویش، فَاسْتَجابَ لَکُمْ پاسخ نیکو کرد شما را، أَنِّی مُمِدُّکُمْ شما را مدد مى‏پیوندم، بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَةِ بهزار تن از فریشتگان، مُرْدِفِینَ ۹ پس خود فراکردگان.
وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى‏ نکرد خداى تعالى مگر شادى شما را، وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُمْ و آن را تا دلهاى شما آرام گیرد، وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ و یارى دادن نیست مگر از نزدیک خداى، إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (۱۰) که اللَّه توانایى دانا.
إِذْ یُغَشِّیکُمُ النُّعاسَ آن گه که خواب در سر شما مى‏کشد، أَمَنَةً مِنْهُ از خداى عز و جل بعطا، وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً و مى‏فروفرستد بر شما از آسمان باران، لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ تا شما را بآن پاک گرداند، وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ و از شما ببرد، رِجْزَ الشَّیْطانِ وساوس شیطان، وَ لِیَرْبِطَ عَلى‏ قُلُوبِکُمْ و آن را تا قوى گرداند دلهاى شما، وَ یُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ (۱۱) و بر جاى بدارد پایها.
إِذْ یُوحِی رَبُّکَ إِلَى الْمَلائِکَةِ آن گه که پیغام داد خداوند بفریشتگان، أَنِّی مَعَکُمْ که من با شماام، فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آمَنُوا دل دهید مؤمنانرا و بر جاى دارید، سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ آرى من در افکنم در دلهاى کافران از شما بیم، فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ شما بر زبر گردنها مى‏بزنید، وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ کُلَّ بَنانٍ (۱۲) و از ایشان دستها مى‏زنید.
ذلکَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏ آن از بهر آنست که خلاف کردند با خداى و رسول او، مَنْ یُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ‏
و هر که خلاف کند با خداى و رسول او،إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ‏ (۱۳) اللَّه سخت عقوبت است، ذلِکُمْ فَذُوقُوهُ اینست عذاب او این جهانى چشید آن را، وَ أَنَّ لِلْکافِرِینَ عَذابَ النَّارِ (۱۴) و کافران راست عذاب آتش.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدند، إِذا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً هر گه که ببینید کافران را که روى بشما نهند در جنگ، فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ (۱۵) پشتهاى خود ور ایشان مگردانید.
وَ مَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ و هر که روز جنگ پشت خود برگرداند بر دشمن، إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ مگر که برگردد ساز جنگ را أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلى‏ فِئَةٍ یا پناه جوى بقومى هم از مسلمانان، فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ باز گشت و خشم خداى برو، وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ و بازگشتن‏گاه او دوزخ، وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ (۱۶) و بد جایگاه که آنست.
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ و نه شما کشتید ایشان را، وَ لکِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ و لکن خداى کشت ایشان را، وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ و نه تو انداختى آن گه که انداختى، وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏ و لکن خداى انداخت، وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً آن را کرد تا مؤمنانرا آزمون نیکو آزماید، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ (۱۷) که اللَّه شنوایى است دانا.
ذلِکُمْ وَ أَنَّ اللَّهَ این همه هست بدرستى که خداى، مُوهِنُ کَیْدِ الْکافِرِینَ (۱۸) پست کننده و سست کننده است ساز کافران را.
إِنْ تَسْتَفْتِحُوا اگر برگزاردن و برگشادن میخواهید، فَقَدْ جاءَکُمُ الْفَتْحُ‏
اینک برگزاردن و برگشادن آمد بشما، وَ إِنْ تَنْتَهُوا و اگر باز شدید شما فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ آن شما را بهتر است، وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ و اگر باز گردید بازگردیم، وَ لَنْ تُغْنِیَ عَنْکُمْ و سود ندارد شما را، فِئَتُکُمْ شَیْئاً بهم بودن شما و انبوهى شما هیچ چیز، وَ لَوْ کَثُرَتْ و هر چند که فراوان آید، وَ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ (۱۹) و اللَّه با گرویدگان است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فرمان برید خدا را و رسول را، وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ و از رسول او بر مگردید، وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (۲۰) شما مى‏شنوید.
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ قالُوا سَمِعْنا و چون ایشان مباشید که گفتند شنیدیم وَ هُمْ لا یَسْمَعُونَ (۲۱) و نمى‏شنوند و نمى‏پذیرند.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ بدترین همه جنبندگان و جانوران بنزدیک خداى، الصُّمُّ الْبُکْمُ آن کرانند، گنگان‏اند، الَّذِینَ لا یَعْقِلُونَ (۲۲) خرد ندارند که دریاوند.
وَ لَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیْراً و اگر اللَّه خیرى دانستى در ایشان بدانش خویش لَأَسْمَعَهُمْ ایشان را حق شنوانیدند.
وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ و هر چند که ایشان بشنواند. لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۲۳) برگردند و روى گردانند.
رشیدالدین میبدی : ۸- سورة الانفال- مدنیة
۳ - النوبة الاولى
قوله تعالى: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى ایشان که بگرویدید، اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ پاسخ نیکو کنید خدا و رسول را، إِذا دَعاکُمْ آن گه که شما را خواند، لِما یُحْیِیکُمْ چیزى را که شما را زنده کند، وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ که خداى میان مرد و دل اوست، وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ. (۲۴) و بدانید که شما را انگیخته با او خواهند برد.
وَ اتَّقُوا فِتْنَةً و بپرهیزید از فتنه، لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً کى نه راست به گناه کار افتد و ببدان از شما، وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ. (۲۵) که اللَّه سخت‏گیر است.
وَ اذْکُرُوا و یاد دارید و یاد کنید، إِذْ أَنْتُمْ قَلِیلٌ آن گه که شما اندک بودید، مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ زبون گرفتگان بودید در زمین، تَخافُونَ مى‏ترسیدید همواره، أَنْ یَتَخَطَّفَکُمُ النَّاسُ که مردمان شما را بربایند، فَآواکُمْ شما را جایگاه ساخت، وَ أَیَّدَکُمْ بِنَصْرِهِ و شما را پیروزى داد بیارى دادن خویش، وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ و شما را روزى داد از خوشیها، لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (۲۶)، تا مگر آزادى کنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ کژ مروید با خداى و رسول، وَ تَخُونُوا أَماناتِکُمْ و در امانتها شما خیانت مکنید، وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (۲۷) و شما میدانید.
وَ اعْلَمُوا و بدانید، أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ
که فرزندان شما و سود زیانهاى شما آزمایش‏اند بنزدیک شما، وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ‏. (۲۸) و بدانید که مزد بزرگوار بنزدیک اللَّه است.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اى گرویدگان، إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ اگر از خشم و عذاب خداى بپرهیزید، یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً شما را جداى سازد، وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ و ناپیدا کند و بسترد از شما گناهان شما، وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و بیامرزد شما را، وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. (۲۹) و اللَّه با فضل بزرگوار است.
وَ إِذْ یَمْکُرُ بِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا و آن گه که سازها ساختند کافران ترا، لِیُثْبِتُوکَ تا ترا ببندند و استوار کنند، أَوْ یَقْتُلُوکَ یا ترا بکشند، أَوْ یُخْرِجُوکَ یا ترا از شهر بیرون کنند، وَ یَمْکُرُونَ و در نهان مى‏سازند، وَ یَمْکُرُ اللَّهُ و اللَّه در نهان مى‏سازد، وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ. (۳۰) و اللَّه به سازتر همه سازندگان است.
وَ إِذا تُتْلى‏ عَلَیْهِمْ آیاتُنا و آن گه که بر ایشان خوانند سخنان ما، قالُوا قَدْ سَمِعْنا گویند شنیدیم، لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا اگر ما خواهیم همچنین گوئیم، إِنْ هذا إِلَّا أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ. (۳۱) نیست این مگر افسانه و داستان پیشینیان.
وَ إِذْ قالُوا اللَّهُمَّ و آن گه گفتند خدایا، إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ اگر راست است از نزدیک تو، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ بر ما سنگ بار از آسمان، أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ. (۳۲) یا بما عذابى آر دردنماى.