عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۳
کشت جهان ز نشو و نما پاک مانده است
آن دانه صرف برده که در خاک مانده است
در صیدگاه او زغبارم اثر نماند
خونم هنوز در رگ فتراک مانده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۲۴
سربلندیها غباری بوده است
آسمان هم خاکساری بوده است
جلوه تا کرد آزمودم خویش را
جانفشانی سهل کاری بوده است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۳۶
گلی که رنگ فروشد به شعله می نوشی است
میی که حوصله بخشد به شیشه بیهوشی است
ز چهره مه و خورشید می توان فهمید
جهان مسخر شمع زبان خاموشی است
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۲
دل از خواری ببالد عزتش هست
خریداری ندارد قیمتش هست
کف خاکی کزان فرسوده تر نیست
سرشت ذره کی در طینتش هست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۴
به زیان کوش گرت گرمی بازاری هست
لال شو لال گرت فرصت گفتاری هست
صبح ارزانی خورشید که چون شمع مرا
سرمه روشنی از فیض شب تاری هست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۶
گل خانه زاد خاک ره انتظار کیست
پرواز عندلیب به بال غبار کیست
خورشید زر خریده دود چراغ من
شامم ز یمن عشق کم از روزگار نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۴۸
ای که می پرسی که آرامت چه شد آرام چیست
شعله آرام دلم گردید حرف خام چیست
گرد جولان سمندی صید هوشم کرده است
آن گرفتارم که نشناسم قفس یا دام چیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۰
گریه می گوید که عالم کشت بی انباز کیست
ناله می گوید فلک دود سپند راز کیست
اینقدر شوخی نمی آید ز گلشن زاده ای
جلوه بلبل ندانم سایه پرواز کیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۴
دوری گل بال مرغان قفس را عار نیست
بینوایی همت بی دسترسی را عار نیست
دل کمان زور مطلب های عالم را شکست
گر کشد آهسته تر گاهی نفس را عار نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۵
هر کس از خیال نگاه تو دور نیست
گر حور آیدش به نظر بی قصور نیست
داد دل از نهفتن رازی توان گرفت
در کار عشق ناله و آهی ضرور نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۷
زبان ساختگیهای خاص و عامم نیست
غنیمت است که یک ربط در کلامم نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۵۹
هلاک توبه پیمانه ام که خالی نیست
فدای حسن صراحی شوم که خالی نیست؟
فتاده ای که کشد پا به دامن همت
در این بساط کسی غیر نقش قالی نیست
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۶۶
در غمش از خویش چون سیماب می باید گذشت
چشم داری از خیال خواب می باید گذشت
مگذر از کویش که آنجا سرزمین چشم ماست
هر قدم صد جا چو موج از آب می باید گذشت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۳
چو نقد هستی ما سکه وجود گرفت
نمود روی دلی عشق و هر چه بود گرفت
خیال طاقت نادیده را به غارت داد
که بود اینکه ز ما هر چه هم نبود گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۴
درس بی آرامی از سیلاب می باید گرفت
نسخه بیتابی از سیماب می باید گرفت
موسم گل می رسد ساغر پرستان فرصت است
خون زاهد از شراب ناب می باید گرفت
می دهد از راز پنهانش خبر چین جبین
سرخط باطن ز موج آب می باید گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۵
عقل از دیوانگی ارشاد می باید گرفت
بی تکلف مشربی را یاد می باید گرفت
قاتلی دارد که نامش را نمی داند هنوز
بیدماغی از دل ما یاد می باید گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۷۶
در شب آدینه بزم حال می باید گرفت
صبح شنبه جام مالامال می باید گرفت
نوبهاری می رسد خوش جلوه چون طاوس مست
می پرستان عید استقبال می باید گرفت
گه برای دوستان گه از برای دشمنان
هر چه آید بر زبانها فال می باید گرفت
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۱۸۴
یک سخن دارم دو عالم گوش باد
ساغر زهری کشیدم نوش باد
جلوه پیرا گشته دور از چشم بد
عالمی خمیازه آغوش باد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۱
گمان دارم که در زیر فلک قحط فضا گردد
در این گلشن اگر یک غنچه امید وا گردد
نظر تنگی است این گردون که با وسعت نمی سازد
به تنگ آید دل گرمی اگر مطلب روا گردد
کمانداری است بیرحمی که زورش کس نمی داند
چه دلها می برد بیگانه ای تا آشنا گردد
اسیر شهرستانی : غزلیات ناتمام
شمارهٔ ۲۰۶
عشق تو چراغ دل هر خام نگردد
صیدی است خیالت که به کس رام نگردد
خواهم که بر افتد ز جهان رسم وفا هم
تا هیچ زبان محرم آن نام نگردد
بیدل شد اسیر و اثر عشق تو باقی است
کیفیت می در گرو جام نگردد