عبارات مورد جستجو در ۸۴۵۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۰
دی گفت: کجا شدی،‌چنین میباید
از دوست جدا شدی، چنین میباید
روزی دو ز بهرِ آنکه دور افتادی
بیگانه زما شدی، چنین میباید
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۵
دوش آمد و گفت: ای وطن بگرفته
دو کون به هم ز جان و تن بگرفته
چون من همهام تو هیچ شرمت بادا
من آمده و تو جای من بگرفته
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۶۶
ای بیخبر از رنج و گرفتاری من
شادم که تو خوشدلی به غمخواری من
تا غمزه به خونِ دلِ من بگشادی
در زلف تو بسته است نگونساری من
عطار نیشابوری : باب سی و پنجم: در صفت روی و زلف معشوق
شمارهٔ ۷۶
تا کی کمرِ عهد و وفا باید بست
زنّارم ازان زلفِ دو تا باید بست
چون کارِ من از لبِ تو مینگشاید
دل در سرِ زلفِ تو چرا باید بست
عطار نیشابوری : باب سی و هفتم: در صفت خط و خال معشوق
شمارهٔ ۱۶
تا خط تو بر خون جگر میخوانم
گوئی که غم دلم زبر میخوانم
از من ببری دلی چو خط آوردی
زیرا که من از خط تو بر میخوانم
عطار نیشابوری : باب سی و هشتم: در صفت لب و دهان معشوق
شمارهٔ ۱۴
از وعدهٔ کژ دل به غمت میافتد
وز کژگوئی راست کمت میافتد
جانا! سخن شکسته زان میگوئی
کز تنگی جان برهمت میافتد
عطار نیشابوری : باب چهلم: در ناز و بیوفائی معشوق
شمارهٔ ۲۷
تا از غم تب دلش به صد درد افتاد
شد زرد رخ و بر رخ او گرد افتاد
گفتم که چه بود کافتابت شد زرد
گفتا مگر آفتاب بر زرد افتاد
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۶
هم بر جانم این همه غم میدانی
هم کشته تنم به صد ستم میدانی
هر وقت بپرسی که چه افتاد ترا
بیچاره و بی کسم تو هم میدانی
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۷
چندان که غم تو میشود انبوهم
هم میکوشم که با دلی بستوهم
گر بشکافی سینهٔ پراندوهم
بینی تو که زیر صد هزاران کوهم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۰
جانا ز رهت نصیب من گردی نیست
آری چکنم مخنّثی مردی نیست
گر مردم و گر نیم مرا در ره تو
سرتاسر روزگار جز دردی نیست
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۱۱
زان روز که بوی پیرهن بی تو رسید
صد گونه غمم به جان و تن بی تو رسید
ور آب زمین و آسمان خون گردد
کی برگویم آنچه به من بی تو رسید
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۲۸
جانا! غم تو فکند در کوی مرا
چون گوی روان کرد به هر سوی مرا
گر آه برآرم ازدل پرخونم
خونی بچکد از بن هر موی مرا
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۰
بس قصّه که بر خلق شمردم ز غمت
بس قصّه که زیر خاک بردم ز غمت
گر شادی تو در غم این مسکین است
تو شاد بزی که من بمردم ز غمت
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۱
در عشق توام هم نفس اندوه تو بس
در درد توام دسترس اندوه تو بس
در تنهائی که یار باید صد کس
گر نیست مرا هیچ کس، اندوه تو بس
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۲
در عشق تو من با دل پرخون چکنم
چون افتادم ز پرده بیرون چکنم
گفتم نفسی برآرم از دل با تو
دل رفت و نفس نماند اکنون چکنم
عطار نیشابوری : باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق
شمارهٔ ۳۹
در دست جفای تو زبون است دلم
در پای غم تو سرنگون است دلم
هرچند که خون دل حلال است ترا
در خونِ دلم مشو که خون است دلم
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۵
گاه از غم تو مست و خرابم بینی
گه چون شمعی در تب و تابم بینی
دوشم دیدی به خواب جان رفته ز دست
امروز چو جان رفت چه خوابم بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۶
جانا! تو کجائی که نیازم بینی
وین نالهٔ شبهای درازم بینی
از ضعف چنانم که نیایم در چشم
گر بازآئی مدان که بازم بینی
عطار نیشابوری : باب چهل و دوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۲۲
زانگه که دلم بر آن سمن بر بگذشت
هر دم بر من به درد دیگر بگذشت
با آنکه ز عشق هیچ آبم بنماند
بنگر که چگونه آبم از سر بگذشت
عطار نیشابوری : باب چهل و سوم: در صفت دردمندی عاشق
شمارهٔ ۵
بس سر که به زیر تیغ خواهد بودن
کان ماه به زیر میغ خواهد بودن
تا یک نفسم ز عمر میخواهد ماند
تسبیح من «ای دریغ!» خواهد بودن