عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
ای آنکه لبت آب حیات طرب است
روی تو چو باده خرمی را سبب است
جان از لب یار می ستاند لب تو
این کاب حیات جان ستاند عجب است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
در آرزوی تو شمع را جان به لب است
زان مرده و سوخته ی چو من روز و شب است
ای شمع رخ تو را دو صد پروانه
پروانه منم دست تو سوزد عجب است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
میلت به من ای یار موافق عجب است
مهرت به من ای نگار صادق عجب است
عاشق دیدی در انتظار معشوق
معشوق در انتظار عاشق عجب است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
ای زلف به تاب دوست تاب تو که راست
وی لعل خوشش برگ عتاب توکه راست
ای چشمش اگر سوال جان خواهی کرد
جز دادن جان دگر جواب تو که راست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
ای باد مراغه حال خویشان خون است
وان یار مرا زلف پریشان چون است
خون گشت دلم ز درد نادیدنشان
گویی دل نازنین ایشان چون است
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
تا هر کست ای شانه نگیرد در دست
کوتاه کن از دو زلف آن دلبر دست
دست دگری شکافت ای شانه سرت
تو زلف نگار من چه پیچی در دست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
ای جام لب نگار می دار به دست
با او چو خوش آورید این کار به دست
بادا زلب یار قدح مالامال
کاورد به خون دل لب یار به دست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
ای حور سرشت هیچ چیزت بد نیست
وز حسن تو ماه را یکی از صد نیست
آن چشمه که حوض کوثرش می خوانند
گرهست دهان توست ورنی خود نیست
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
چون خسته شد از منج لب شیرینت
خونین شد ازین غم دل صد مسکینت
بازا عسل به لب چو بشکستی منج
زد نیش ز رشک بر لب نوشینت
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
ای آب لطافت و طرب در جویت
جان زنده کند نسیم کارد بویت
ز انگشت نمای عاشقان در کویت
ترسم که نشان بماند اندر رویت
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
بزم از رخت امشب آفتابی دارد
چشم تو به هر گوشه خرابی دارد
لیکن ز لب تو کس نمی یابد کام
جز جام که پیش لبت آبی دارد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
زلفش سر کبر و سرفرازی دارد
زان کشتن عاشقان به بازی دارد
ای دل تو چه می شوی چنین در کارش
کار سر زلف او درازی دارد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
زلفت که ز ماه تکیه گاهی دارد
انصاف که خوش منصب و جاهی دارد
بربود دلم چه یارمش گفت که او
چون عارض تو پشت و پناهی دارد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
گفتی که سرشکت ز چه معنی خون شد
خون نیست ولی با تو بگویم چون شد
در دیده من خیال رخسار تو بود
اشکم چو گذر کرد برو گلگون شد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
با عشق تو دل چون محرم راز آمد
با دل در و دیوار در آواز آمد
در اوج تو چون روح به پرواز آمد
آواز آمد که مرغ ما باز آمد
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
گفتی غم عشقت همه کس می داند
این راز گشاده ای بدان می ماند
ما راز ترا فاش نکردیم ولی
اشک است که چون آب فرو میخواند
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۳
در بزم تو هر که ترک هستی نکند
از باده لب های تو مستی نکند
در مذهب عاشقی مسلمان نبود
با روی تو هر که بت پرستی نکند
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۴
معشوقه به گرمابه شبی با ما بود
ما را ز فروغ چهره خورشید نمود
گل بر سر گل می زد و من می گفتم
خورشید به گل کجا توانی اندود
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۷
می بی لب تو طرب نمی افزاید
خود بی لبت از شراب کاری ناید
ماییم و شراب و سبزه و آب روان
جز وصل تو آن چیست که در می باید
همام تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
زان عهد قدیم چو مرا یاد آید
لذات جهان سر به سرم باد آید
در انجمنی اگر حدیث تو رود
از سینه دل خسته به فریاد آید