عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳
نه جان تو با سرّ الاهی پرداخت
نه در طلب نامتناهی پرداخت
دردا که به نفس آنچنان مشغولی
کز نقش به نقّاش نخواهی پرداخت
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳۱
از بس که غم دنیی مردار خوری
نه کار کنی ونه غم کار خوری
سرمایهٔ تو در همه عالم عمریست
بر باد مده که غصّه بسیار خوری
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۳۴
کی نیک افتد ترا که بد میباشی
جان میدهی و خصم خرد میباشی
کاریست دگر تو را نخواهند گذاشت
تا بر سر روزگار خود میباشی
عطار نیشابوری : باب هشدهم: در همّت بلند داشتن و در كار تمام بودن
شمارهٔ ۴۸
ای خلق چرا در تب و تفتید آخر
نابوده و ناآمده رفتید آخر
ای بیخبران این در و درگاه عظیم
خالی مگذارید و مخفتید آخر
عطار نیشابوری : باب نوزدهم: در ترك تفرقه گفتن و جمعیت جستن
شمارهٔ ۲
تا تفرقه میبود به هر سوی از تو
بیزار بود فقر به صد روی از تو
تا بر جای است یک سر موی از تو
کفرست حدیث این سرِ کوی از تو
عطار نیشابوری : باب بیستم: در ذُلّ و بار كشیدن و یكرنگی گزیدن
شمارهٔ ۲۵
امروز چو جمله عمر ضایع کردی
فردا چکنی به خاک و خون میگردی
چون پرده براوفتد هویدا شودت
چیزی که به زیر پرده میپروردی
عطار نیشابوری : باب بیست و یكم: در كار با حق گذاشتن و همه از او دیدن
شمارهٔ ۳۰
تا چند روی بیهده از هر سویی
تا کی گویی گزاف از هر رویی
گر هر دو جهان چو زلف در هم فتدت
حکم ازلی زان بنگردد مویی
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۵۲
از آز و طمع بیخور و خفتیم همه
وز حرص و حسد در تب وتفتیم همه
چیزی که شد اندر پی آن ضایع عمر
ضایع بگذاشتیم و رفتیم همه
عطار نیشابوری : باب بیست و سوم: در خوف عاقبت و سیری نمودن از عمر
شمارهٔ ۷۷
میپنداری که بیخبر بتوان زیست
در بیخبری زیر و زَبَر بتوان زیست
چندانک نشینی تو و آخر بیقین
ای بی سر و بن چند دگر بتوان زیست
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۷
گاهی به قبولِ خلق خواهی آویخت
گاهی به عصا و دلق خواهی آویخت
از بهرِ شکم روز و شبان در تک و پوی
خود را به گلو و حلق خواهی آویخت
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۱۵
قومی که به خاک مرگ سر بازنهند
تا حشر ز قال و قیل خود باز رهند
تا کی گوئی کسی خبر باز نداد
چون بیخبرند از چه خبر باز دهند
عطار نیشابوری : باب بیست و چهارم:درآنكه مرگ لازم وروی زمین خاك رفتگانست
شمارهٔ ۲۲
بس داغ که چرخ بر دلِ ریش کشید
بس جان که به رای سوختن بیش کشید
بس شخصِ شریف و سینهٔ بی غصّه
کاین خاکِ نهنگ در دمِ خویش کشید
عطار نیشابوری : باب بیست و پنجم: در مراثی رفتگان
شمارهٔ ۳
کس بر سر جیحون رقمی جوید باز
وز کیسهٔ قارون دُر میجوید باز
گر مُرد کسیت چند جویی بازش
از دریائی که شبنمی جوید باز
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۲
با کس بنسازی همه بی کس باشی
آری چه کنی نمد چو اطلس باشی
بنگر که ز کائنات دیار نماند
کُشتی همه را و زنده می بس باشی
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۱۵
یک روز به صلح کارسازی میکن
یک روز به جنگ سرفرازی میکن
چون از پس پرده سر بدادی ما را
در پردهٔ نشین و پرده بازی میکن
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۳
چون نیست رهی به هیچ سوئی کس را
جز خون خوردن نماند رویی کس را
هر کس گوید که کردم آن دریا نوش
خود تر نشد از وی سر مویی کس را
عطار نیشابوری : باب سی و یكم: در آنكه وصل معشوق به كس نرسد
شمارهٔ ۸
گاهی ز سلوک عقل چون نسناسیم
گاهی ز شبه چو نمله اندر طاسیم
زان گشت نهان حقیقت ازدیدهٔ خلق
تادر طلبش قیمت او بشناسیم
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۳
امشب ز پگاهی به خروش آمدهای
چونست که مستتر ز دوش آمدهای
در بازارت نمیرود کار مگر
زانست که درخانه فروش آمدهای
عطار نیشابوری : باب سی و چهارم: در صفتِ آمدن معشوق
شمارهٔ ۳۵
دوش آمد و گفت: ای وطن بگرفته
دو کون به هم ز جان و تن بگرفته
چون من همهام تو هیچ شرمت بادا
من آمده و تو جای من بگرفته
عطار نیشابوری : باب چهل و چهارم: در قلندریات و خمریات
شمارهٔ ۹
چون با سرو دستار نمیپردازم
دستار به میخانه فرو اندازم
اندر همه کیسه یک درم نیست مرا
وین طرفه که هر دو کون در میبازم