عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳
شنگرف چکانیده ترا بر شکرست
مشکین زلفت شکسته گرد قمرست
حورات مگر مادر و غلمان پدرست
کاین صورت تو ز آدمی خوبترست
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۴
بشکفته گلیست بر رخ فرخ دوست
نی نی گل نیست آن رخ فرخ اوست
همچون گل سرخ پوست آن برگ نکوست
هرگز دیدی که سرخ گل دارد پوست
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۵
ابروت به زه کرده کمان آمد راست
مژگانت چو تیر بر کمان آمد راست
ما را ز تو دلبری گمان آمد راست
ای دوست ترا پیشه همان آمد راست
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۹
گل بر رخ تست و چشم من غرقه بآب
من تافته و زلف تو پیچیده بتاب
زلف تو بر آتش است و من گشته کباب
بیخواب من و نرگس تو مایۀ خواب
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
معشوقۀ خانگی بکاری ناید
کو دل ببرد رخ بکسی ننماید
معشوقه خراباتی و مطرب باید
تا نیم شبان آید و کوبان آید
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
جام از لب تو گونۀ مرجان گیرد
وز جعد تو باد بوی ریحان گیرد
نقاش چو نقش تو نیاراید به
دیدار تو باز دل گروگان گیرد
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
زلف تو کمندیست همه حلقه و بند
خالی نبود ز حلقه و بند کمند
آن چاه بر آن سیم ز نخدانت که کند
ور خود کندی مرا بدو در که فکند
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
گفتم چشمم ز بس کزو خون آید
از لاله برنگ و سرخی افزون آید
گفت آنهمه خون نبد که بیرون آمد ؟
کز رنگ رخم اشک تو گلگون آید
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
از بوسه تو مرده با روان تانی کرد
وز چهره دل پیر جوان تانی کرد
رخ گاه گل و گه ارغوان تانی کرد
وز غمزه فریب جاودان تانی کرد
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۱۹
ای ماه سخنگوی من ای حور نژاد
از حسن بزرگ ، کودک خرد نزاد
در سحر بدلبری شدستی استاد
این ساحری از که داری ای دلبر یاد
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
از مشک حصار گل خود روی که دید
بر گل خطی ز مشک خوشبوی که دید
گل روی بتی با دل چون روی که دید
بر پشت زمین نیز چنین روی که دید
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
بت گونه از آن بت حصاری گیرد
شب گونه از آن زلف بخاری گیرد
آن دل که بسش عزیز میداشتمی
کی دانستم ز من بخواری گیرد
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
رخسار ترا لاله و گل بار که داد
وان سنبل نو رسته بگلنار که داد
و انروز بدست آن شب تار که داد
وان یار سزا را بسزاوار که داد
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
چون باد بر آن زلف عیبری گیرد
آفاق دم عود قمیری گیرد
گل با رخ او برنگ سیری گیرد
بد دل بامید او دلیری گیرد
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
شاه حبش است زلفت ای بدر منیر
از عنبر تاج دارد از لاله سریر
تو شسته همی کنی گل سرخ بقیر
من شسته همی کنم بخوناب زریر
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
ای سرو روان و بار آن سرو قمر
سروت قد و سیمین برو چهره چو قمر
ماهی تو اگر بخنددی ماه از ابر
سروی تو اگر ببنددی سرو کمر
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
سیمین بر تو سنگ بپوشد بسمور
زلفت بشبه همی کند نقش بلور
ای با لب طوطیان و با کشی گور
حسن تو همی مرده بر آرد از گور
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
آمد بر من که ؟ یار . کی ؟ وقت سحر
ترسنده از که ؟ ز خصم خصمش که ؟ پدر
دادمش دو بوسه ، بر کجا ؟ بر لب بر
لب بد ؟ نه . چه بد ؟ عقیق . چون بد ؟ چو شکر
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۱
ای شب نکنی اینهمه پرخاش که دوش
راز دل من مکن چنان فاش که دوش
دیدی چه دراز بود دوشینه شبم
هان ای شب وصل آنچنان باش که دوش
عنصری بلخی : رباعیات
شمارهٔ ۳۲
چون بگشائی به خنده آن چشمۀ نوش
شکر به فغان آید و پروین به خروش
وز چشم بدش در آن دو زلفین بپوش
کو غارت کرد کلبۀ مشک فروش