عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۴۸
دو چشمت چون به چشمانم نگه کرد
لب لعل و رخت روزم سیه کرد
مکن عشوه دگر بر فایز زار
که ابروی کجت جانم تبه کرد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۵
دلم از فرقت روی تو خون شد
سرشکم چون رخ تو لاله‌گون شد
به عمری آرزو کردم که گویی
که ای فایز! سرانجام تو چون شد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۶
بهار آمد زمین فیروزه‌گون شد
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گل‌چیدن درآمد یار فایز
همه گل‌ها ز خجلت سرنگون شد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۷
بتا ختم رسل پیغمبری شد
به من روشن صفات دلبری شد
دو مثقال دلی که داشت فایز
به تاراج سر زلف پری شد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۸
دلم را جز تو کس دلبر نباشد
به جز شور توام در سر نباشد
دل فایز تو عمدا می‌کنی تنگ
که تا جای کس دیگر نباشد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۵۹
بهشت از روی تو بهتر نباشد
ز حوران حسن تو کمتر نباشد
از آن لعل لب و دندان، فایز
یقین دارم که در کوثر نباشد
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۰
مرا تا دل به تن تسلیم کردند
همی مهر بتان تعلیم کردند
دل فایز بتان بردند یغما
ببردند و به هم تقسیم کردند
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۳
مرا شب سیل آه از دل برآید
که یادم از دو زلف دلبر آید
نشیند چشم در ره، فایز هر شب
که شاید یارم از سویی درآید
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۵
بگو تا دلبر حورم بیاید
سفید و نازک و بورم بیاید
دمی که می‌رود تابوت فایز
بگو تا بر لب گورم بیاید
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۷
بتا بیژن‌صفت در چه گرفتار
منیژه‌وار اگر هستی وفادار
کمند زلف بگشا چون تهمتن
تو فایز را ز چاه غم برون آر
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۸
دل و شوق و خیال و مهر هر چار
کشانندم همی تا منزل یار
تو را این چار فایز دشمنانند
از این خصمان به مردی خود نگه دار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۶۹
دلا از بی‌وفایان دست بردار
برو با نیک‌خویان کن سر و کار
که فایز، از جفاهای زمانه
شده در دست مهرویان گرفتار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۲
سحرگه ز نوای مرغ گلزار
سرم پرشور گشت و دیده بیدار
به هر گل بلبلی فایز نواخوان
چه خوش باشد نشستن یار با یار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۴
به هرجا بگذرد آن ماه رخسار
گریزد دین ز در، ایمان ز دیوار
دخیل ای یار فایز، رخ بپوشان
ز مردم روی خود پوشیده می‌دار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۵
گهی که یادم آمد صحبت یار
لب و دندان و زلف و چشم و رخسار
دل و دین و قرار و صبر فایز
فکندند در طلسم چار در چار
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۶
عجب دارم ز سرو قامت یار
که مشک و لعل و گوهر آورد بار
دو گیسوهاش فایز مشک ناب است
لبانش لعل و دندان دُر شه‌وار


فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۷۹
مکش سرمه به چشم نازپرور
مکن روز مرا از شب سیه‌تر
نمی‌سوزد دلت از بهر فایز
چه خواهی گفت فردا روز محشر؟
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۴
چرا از دلبر حورا سرشتم
چو آدم دور از باغ بهشتم
به کام دل نشد فایز از او دور
بشد روز ازل این سرنوشتم
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۵
ندانم خواب یا بیدار بودم
ز شوقش مست یا هشیار بودم
به باغ خلد فایز بود گویا
و یا سر در کنار یار بودم
فایز دشتی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۸۶
فراق لاله‌رویان ساخت کارم
ربود از کف عنان اختیارم
پس از صد سال بعد از مرگ فایز
گل حسرت بروید بر مزارم