عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۷
افکند دلم زمانه در زاریها
در دیده من سرشت بیداریها
امید تو می داد مرا یاریها
تا جان نبرم چنین به دشواری ها
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۱
عشق تو بلند و صبر من پست چرا
روی تو نکو و خوی تو کست چرا
می خواره منم دو چشم تو مست چرا
پیش تو لبم بوس تو بر دست چرا
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۲
در حبس مرنج با چنین آهن ها
صالح بی تو چگونه باشم تنها
گه خون گریم به مرگ تو دامنها
گه پاره کنم ز درد پیراهنها
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۳
می دانستم چو روز روشن صنما
کاخر بروی تو از بر من صنما
زیرا چو کنی قصد به رفتن صنما
نتوان بستن تو را به آهن صنما
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
قبله ست به دوستی ندای تو مرا
جانست به راستی هوای تو مرا
امروز چو کس نیست به جای تو مرا
در جمله چه بهتر از رضای تو مرا
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۵
از مهر نکرد سایه کوی تو مرا
یا آب وفا نداد جوی تو مرا
چندان به عذاب داشت خوی تو مرا
تا کرد چنین جدا ز خوی تو مرا
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۱۸
کس نتواند ز بد رهانید مرا
زیرا ثقت الملک برانید مرا
از رنج عدو باز رهانید مرا
وز خاک بر آسمان رسانید مرا
ای دوست به امید خیالت هر شب
این دیده گرینده نخسبد ز طرب
در خواب همت ببیند ای نوشین لب
بی روزی تر ز من که باشد یارب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۰
دل در هوس تو بسته بودم همه شب
وز انده تو نرسته بودم همه شب
از هجر تو دلشکسته بودم همه شب
سر بر زانو نشسته بودم همه شب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۱
تفت این دل گرم از دم سردم همه شب
شد سرخ ز خون چهره زردم همه شب
صد شربت درد بیش خوردم همه شب
ایزد داند که من چه کردم همه شب
مهمان من آمد آن بت و کرد طرب
شوخی که در او همی بماندم به عجب
چون نرگس و گل نبست نه روز نه شب
از نظاره دو چشم و از خنده دو لب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
دیبا به رخی بتا و زیبا به سلب
الماس به غمزه و تریاک به لب
خواهی که چو روز روشنی گیرد شب
برکش ز رخ آن ریشه دستار قصب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۳
ای روی تو و زلف تو روز اندر شب
از روز و شب تو روز و شب کرده طرب
تا عشق مرا روز و شبت هست سبب
چون روز و شبت کنم شب و روز طلب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
تن در غم هجر داده بودم همه شب
و از انده تو فتاده بودم همه شب
سر بر زانو نهاده بودم همه شب
گویی که ز سنگ زاده بودم همه شب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶
من غرقه ز خون دیده بودم همه شب
بالله که هوا ندیده بودم همه شب
از شادی دل رسیده بودم همه شب
در سایه غم خزیده بودم همه شب
تا نرگس تو چو گل شد و گل بیخواب
وز آتش روی تو روان بود گلاب
تابیده به پیش رویت آن زلف بتاب
چون باده بر آبگینه بر روی تو آب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹
ز آن سوزد چشم تو و زآن ریزد آب
کاندر ابرو بخفته بد مست خراب
ابروی تو محراب بسوزد به عذاب
هر مست که او بخسبد اندر محراب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
بودم صنما چو رفته هوشان همه شب
وز آتش اندوه تو جوشان همه شب
با لشگر هجران تو کوشان همه شب
رخساره خراشان و خروشان همه شب
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳
اول ز پی وصال روح افزایت
بگرفته بدم پای بلور آسایت
اکنون که خبر شنیدم از هر جایت
گردست رسد مرا ببوسم پایت
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۴
اشکم که زمین از نم او آغشتست
دریست غواص فراوان گشتست
پیوسته چنانکه گویی اندر شستست
ریزان گویی ز رشته بیرون گشتست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۶
امروز به شهر حسن همنام تو نیست
عاشق همه زیر سایه بام تو نیست
ای دوست ندانی که دلارام تو کیست
ای عشق نه آگهی که در دام تو کیست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
بر روی دو زلفین بتابم زد دوست
ز آن زلف به عنبر و گلابم زد دوست
بر آتش افروخته آبم زد دوست
بشتافت و بوسه با شتابم زد دوست
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۹
از وصلت آنکه همچو سوسنش تنست
روزم ز طرب چو سوسن بر چمنست
امروز بدان شکر که در عهد منست
چون سوسن ده زبانم اندر دهنست