عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۴
تا چنگ به مهر آن دلارام زدم
هر دم که زدم همه به ناکام زدم
بر درگه عشق تو کنون نامزدم
اینک علم وفات بر بام زدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۸
از عشق تو در چشم خرد میل زدم
پس دست به تسبیح و به تهلیل زدم
بر فرقت تو چو طبل تحویل زدم
من دست به جای جامه بر نیل زدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
بونصر من ار عاشق ایام توام
از چرخ همیشه طالب کام توام
چون نام خودم از تو و با نام توام
خود روی نیم نهال انعام توام
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۱
جز در غم عشق تو سفر می نکنم
جز بر سر کهسار گذر می نکنم
در عشق تو جز به جان خطر می نکنم
گر من زاغم چرا حذر می نکنم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۲
من به الم ای صنم گرفتار نیم
ور می باشم به رنج و پندار نیم
یارست مرا غم تو بی یار نیم
جان می کنم از هجر تو بیکار نیم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۵۳
گر تیز به روی خوب تو درنگرم
ترسم که ز دست خصم تو جان نبرم
در عشق دم شیر عرین می سپرم
در جمله نگه کن که چه دیوانه سرم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۱
ای دشمن و دوست مر تو را یک عالم
خاری و گلی با من و با یک عالم
در بسته به تو مهر و وفا یک عالم
مانده ز تو در خوف و رجا یک عالم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
هرگه که به پیراهن تو درنگرم
از رشک و حسد پیرهن خود بدرم
از جامه بهرمان تو رشک برم
کو بربر تست و بر برت نیست برم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
بر دیده خیال دوست بنگاشته ام
دیدار بر آن خیال بگماشته ام
هر مرحله ای که رخت برداشته ام
صد حوض ز آب دیده بگذاشته ام
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۵
از دل بدم آتشی برانگیخته ام
وز دیده به جای آب خون ریخته ام
با عشق تو جان و دل درآمیخته ام
نتوان جستن که محکم آویخته ام
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۶
عمری بدو کف دو رخ نگارا خستم
نومیدی جان به درد دل در بستم
اکنون ز نشاط وصل تو برجستم
از پای درافتم ار نگیری دستم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۳
روزان و شبان در آن غم و تیمارم
کاسرار تو را چگونه پنهان دارم
دل خون شد و خون ز دیدگان می بارم
بینند ز خون دل همه اسرارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۸۵
از خود به تو من بتا گمانها دارم
وز کرده خویش داستانها دارم
اندر سر صحبت تو جانها دارم
بر مایه عشق تو زیانها دارم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۰
آنم که اگر به خلد جایی سازم
حورالعین را کشید باید نازم
رضوان سبک ار پیش نیاید بازم
بر تابم روی و سوی دوزخ تازم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۳
با خود گفتم که من عیال تو شدم
او گفت که من ضامن مال تو شدم
ای آن که ثناگوی کمال تو شدم
بیشم نکنند چون نهال تو شدم
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۰۳
با کس غم تو بیش نخواهم گفتم
وین در دو دیده هم نخواهم سفتن
مهر تو ز دل پاک بخواهم رفتن
بر بستر صبر خوش بخواهم خفتن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۱۹
نه روزم هیزم است و نه شب روغن
زین هر دو بفرسود مرا دیده و تن
در حبس شدم به مهر و مه قانع من
کاین روزم گرم دارد آن شب روشن
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۲۷
بگشای چو گل به وعده راست دهن
ور نه ز تو چون لاله کنم پیراهن
دعوی دلست با توام بند مزن
وآنک در حکم عشق و اینک تو و من
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۲
دل بست شود چو سرفرازد با تو
تن بگدازد که در گدازد با تو
بی ساز شود هر که بسازد با تو
نا باخته باید آنکه بازد با تو
مسعود سعد سلمان : رباعیات
شمارهٔ ۳۳۳
آنی که بری دست نیازد با تو
در خوبی همعنان که بتازد با تو
خون گردد خون چو دل بسازد با تو
جز جانبازی عشق نبازد با تو