عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۳۳
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۷۵
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۰
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۸۳
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۴
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۹۸
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۰۲
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۲
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۱۷
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۲۹
رودکی : ابیات پراکنده
شمارهٔ ۱۶۲
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر خفیف
پاره ۲۰
رودکی : ابیات به جا مانده از مثنوی بحر هزج
پاره ۶
رودکی : ابیات به جا مانده از دیگر مثنویها
پاره ۲
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۶ - داغ لاله
بیداد رفت لاله ی بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به دیده گهرهای سفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
یارب چها به سینه ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را
لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله ای که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفای اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هوای گرفته را
وای ای مه دو هفته چه جای محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به دیده گهرهای سفته را
ای کاش ناله های چو من بلبلی حزین
بیدار کردی آن گل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
یارب چها به سینه ی این خاکدان در است
کس نیست واقف این همه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهی این همه راه نرفته را
لب دوخت هر که را که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلی نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۰ - ناکامیها
زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها
مستم از ساغر خون جگر آشامی ها
بس که با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامی ها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها
دیرجوشیه تو در بوته ی هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامی ها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه ی گمنامی ها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامی ها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامی ها
مستم از ساغر خون جگر آشامی ها
بس که با شاهد ناکامیم الفتها رفت
شادکامم دگر از الفت ناکامی ها
بخت برگشته ما خیره سری آغازید
تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها
دیرجوشیه تو در بوته ی هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وارهم از خامی ها
تا که نامی شدم از نام نبردم سودی
گر نمردم من و این گوشه ی گمنامی ها
نشود رام سر زلف دل آرامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها
باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن
خرم از عیش نشابورم و خیامی ها
شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی
تا که نامت نبرد در افق نامی ها
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۱۹ - دیدار آشنا
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است
بگریخته است از لب لعلش شکفتگی
دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است
این برگهای زرد چمن نامه های اوست
وین بادهای سرد خزان پیک راهش است
در گوشه های غم که کند خلوتی به دل
یاد من و ترانه من تکیه گاهش است
من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است
در شهر ما گناه بود عشق و شهریار
زندانی ابد به سزای گناهش است
دائم گرفته چون دل من روی ماهش است
دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند
شرح خزان دل به زبان نگاهش است
دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او
آورده سر به گوش من و عذرخواهش است
بگریخته است از لب لعلش شکفتگی
دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است
افتد گذار او به من از دور و گاهگاه
خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است
هر چند اشتباه از او نیست لیکن او
با من هنوز هم خجل از اشتباهش است
اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز
هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است
این برگهای زرد چمن نامه های اوست
وین بادهای سرد خزان پیک راهش است
در گوشه های غم که کند خلوتی به دل
یاد من و ترانه من تکیه گاهش است
من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا
با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است
در شهر ما گناه بود عشق و شهریار
زندانی ابد به سزای گناهش است
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۶ - کاروان بیخبر
کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ماهم از آه دل سوختگان بی خبر است
مگر آیینه ی شوق و دل آگاهش نیست
تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست
خواهم اندر عقبش رفت و به یاران عزیز
باری این مژده که چاهی به سر راهش نیست
شهریارا عقب قافله ی کوی امید
گو کسی رو که چو من طالع گمراهش نیست
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۷ - چشم انتظار
ندار عشقم و با دل سر قمارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دستبردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
تو می رسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست
به لاله های چمن چشم بسته می گذرم
که تاب دیدن دل های داغدارم نیست
که تاب و طاقت آن مستی و خمارم نیست
دگر قمار محبت نمی برد دل من
که دستبردی از این بخت بدبیارم نیست
من اختیار نکردم پس از تو یار دگر
به غیر گریه که آن هم به اختیارم نیست
به رهگذار تو چشم انتظار خاکم و بس
که جز مزار تو چشمی در انتظارم نیست
تو می رسی به عزیزان سلام من برسان
که من هنوز بدان رهگذر گذارم نیست
چه عالمی که دلی هست و دلنوازی نه
چه زندگی که غمم هست و غمگسارم نیست
به لاله های چمن چشم بسته می گذرم
که تاب دیدن دل های داغدارم نیست
شهریار (سید محمدحسین بهجت تبریزی) : گزیدهٔ غزلیات
غزل شمارهٔ ۲۹ - انتحار تدریجی
خجل شدم ز جوانی که زندگانی نیست
به زندگانیه من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه ی هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ می کنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه ی شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست
به زندگانیه من فرصت جوانی نیست
من از دو روزه ی هستی به جان شدم بیزار
خدای شکر که این عمر جاودانی نیست
همه به گریه ابر سیه گشودم چشم
دراین افق که فروغی ز شادمانی نیست
به غصه بلکه به تدریج انتحار کنم
دریغ و درد که این انتحار آنی نیست
نه من به سیلی خود سرخ می کنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست
ببین به جلد سگ پاسبان چه گرگانند
به جان خواجه که این شیوه ی شبانی نیست
ز بلبل چمن طبع شهریار افسوس
که از خزان گلشن شور نغمه خوانی نیست