عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۸۷
اشکم ز دو دیده متصل می‌آید
از بهر تو ای مهرگسل می‌آید
زنهار بدار حرمت اشک مرا
کین قافله از کعبهٔ دل می‌آید
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۳
گر بت رخ توست بت‌پرستی خوش‌تر
ور باده ز جام توست مستی خوش‌تر
در هستی عشق تو از آن نیست شوم
کین نیستی از هزار هستی خوشتر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۹
چندان بکنم تو را من ای طرفه پسر
خدمت که مگر رحم کنی بر چاکر
هرگز نکنم برون من ای جان جهان
پای از خط بندگی و از عهد تو سر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۵
دلدار کله‌دوز من از روی هوس
می‌دوخت کلاهی ز نسیج و اطلس
بر هر ترکی هزار زه می‌گفتم
با آنکه چهار تَرَک را یک بس
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۶
در یافتم آخر ز قضاش را به شبش
صد بوسه زدم بر لب همچون رطبش
او خواست که دشنام دهد حالی من
دشنام به بوسه در شکستم به لبش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۰
در ره چو بداشتم به سوگندانش
از شرم عرق کرد زخ خندانش
پس بر رخ زرد من بخندید به لطف
عکس رخ من فتاد بر دندانش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۸
قصاب منی و در غمت می‌جوشم
تا کارد به استخوان رسد می‌کوشم
رسمی‌ست تو را که چون کشی بفروشی
از بهر خدا اگر کشی مفروشم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۳
تا ظن نبری کز پی جان می‌گریم
زین سان که پیداو نهان می‌گریم
از آب لطیف‌تر نمودی خود را
در چشم مت آمدی از آن می‌گریم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۳۶
زرد است ز عشق خاکبیزی رویم
وین نادره به هر کسی چون گویم
این طرفه که خاکبیز زر جوید و من
…در کف و … را می‌جویم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۲
بر هر دو طرف مزن تو بر یک سوزن
و آن زلف شکسته را ز رخ یک سو زن
گر آتش عشق تو وزد یک سوزن
یک سو همه مرد سوزد و یک سو زن
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۳
دوش از غم هجرت ای بت عهدشکن
چون دوست همی گریست بر من دشمن
از بس که من از عشق تو می‌نالیدم
تا روز همی سوخت دل شمع به من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۴۶
از مهر خود و کین تو در تابم من
در چشم تو گوئی به میان آبم من
یا من گنهی کردم و در خشمی تو
یا تو دگری داری و در خوابم من
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۱
ما را سر ناز دلبران نیست کنون
آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت
دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۳
عشق است که شیر نر زبون آید از او
بحری است که طرفه‌ها برون آید از او
گه دوستیی کند که روح افزاید
گه دشمنیی که بوی خون آید از او
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۵۷
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۰
ای روی تو از تازه گل بربر به
وز چین و خطا و خلج و بربر به
صد بندهٔ بربری تو را بنده شد
بربر بر بنده نه که بربر بر به
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۳
اندر دل من ای بت عیار بچه
مرغ غم تو نهاده بسیار بچه
این پیچش و شورش دل از زلف تو زاد
از مار چه زاید به جز از مار بچه
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۶۸
تو مونس غم شبان تاریک نه‌ای
یا چون تن من چو موی باریک نه‌ای
عاشق نه می .و به عشق نزدیک نه‌ای
تو قیمت عاشقان چه دانی که نه‌ای
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۱
خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
واندر که دی فصل ربیع آوردی
چون دانستی که دل به گل می‌‌ندهم
رفتی و بنفشه را شفیع آوردی
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۷۲
هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی
داغی دگرم بر دل حیران بندی
قربان شومت پیش چو بر …
وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی