عبارات مورد جستجو در ۲۳۵۹۳ گوهر پیدا شد:
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۷
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۸۹
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹۰
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۹۳
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۰
تا اعتباری کردهام این سایه و آن آفتاب
از اعتبار خویشتن بودم یکی و دو شدم
چون در حقیقت ذات من هرگز نمیگردد ز جا
چون نامدم از هیچ جا آخر نگویی چو شدم
ما را اگر داری نظر در موج و در دریا نگر
چون او من است و من ویم هرگز نگویم او شدم
در شش جهت گشتم بسی در آرزوی روی او
تا یک جهت گردیده ام آسوده از شش سو شدم
از اعتبار خویشتن بودم یکی و دو شدم
چون در حقیقت ذات من هرگز نمیگردد ز جا
چون نامدم از هیچ جا آخر نگویی چو شدم
ما را اگر داری نظر در موج و در دریا نگر
چون او من است و من ویم هرگز نگویم او شدم
در شش جهت گشتم بسی در آرزوی روی او
تا یک جهت گردیده ام آسوده از شش سو شدم
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۱
خطی کو را نه حسن است و نه ترتیب
نه در اعراب او فتح است و نه ضم
همه تفصیل او اجمال تحقیق
همه توحید او تحقیق اعظم
کسی برخواند این خط معما
که در عالم نه خود بیند نه عالم
نه آغارش شود مانع نه انجام
نه ابلیسش حجاب آید نه آدم
نه از کفرش بود اندیشه نه از دین
نه اندیشه ز فردوس و جهنم
برای آفرینش باشدش سیر
نه نامحرم بود با او نه محرم
مبرّا باشد از هر بود و نابود
مجرد باشد از هر کم
چو سید را مسلم نیست این درد
ندانم تا که را باشد مسلم
نه در اعراب او فتح است و نه ضم
همه تفصیل او اجمال تحقیق
همه توحید او تحقیق اعظم
کسی برخواند این خط معما
که در عالم نه خود بیند نه عالم
نه آغارش شود مانع نه انجام
نه ابلیسش حجاب آید نه آدم
نه از کفرش بود اندیشه نه از دین
نه اندیشه ز فردوس و جهنم
برای آفرینش باشدش سیر
نه نامحرم بود با او نه محرم
مبرّا باشد از هر بود و نابود
مجرد باشد از هر کم
چو سید را مسلم نیست این درد
ندانم تا که را باشد مسلم
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۴
در مرتبه ای جسمست در مرتبه ای روحست
در مرتبه ای جان است در مرتبه ای جانان
در مرتبه ای جام است در مرتبه ای باده
در مرتبه ای ساقی در مرتبه ای رندان
در مرتبه ای شاه است در مرتبه ای درویش
در مرتبه ای بنده در مرتبه ای سلطان
در مرتبه ای فرعون در مرتبه ای موسی
در مرتبه ای کفر است در مرتبه ای ایمان
در مرتبه ای مخمور در مرتبه ای سرمست
در مرتبه ای غمگین در مرتبه ای شادان
در مرتبه ای تورات در مرتبه ای انجیل
در مرتبه ای صحف است در مرتبه ای فرقان
در مرتبه ای یوسف در مرتبه ای یعقوب
در مرتبه ای مصر است در مرتبه ای کنعان
در مرتبه ای آبست در مرتبه ای کوزه
در مرتبه ای قطره در مرتبه ای عمان
در مرتبه ای عقل است در مرتبه ای نفس است
در مرتبه ای انسان در مرتبه ای حیوان
در مرتبه ای دوزخ در مرتبه ای جنت
در مرتبه ای زندان در مرتبه ای بستان
در مرتبه ای طاها در مرتبه ای یاسین
در مرتبه ای حامیم در مرتبه ای سبحان
در مرتبه ای دریا در مرتبه ای چشمه
در مرتبه ای جوی است در مرتبه ای باران
این مرتبه ها با تو از ذوق بیان کردم
گر ذوق همی خواهی این گفته ما برخوان
هم جسمی و هم جانی هم آیت و هم آنی
هم سید و هم بنده با خلق نکو می دان
در مرتبه ای جان است در مرتبه ای جانان
در مرتبه ای جام است در مرتبه ای باده
در مرتبه ای ساقی در مرتبه ای رندان
در مرتبه ای شاه است در مرتبه ای درویش
در مرتبه ای بنده در مرتبه ای سلطان
در مرتبه ای فرعون در مرتبه ای موسی
در مرتبه ای کفر است در مرتبه ای ایمان
در مرتبه ای مخمور در مرتبه ای سرمست
در مرتبه ای غمگین در مرتبه ای شادان
در مرتبه ای تورات در مرتبه ای انجیل
در مرتبه ای صحف است در مرتبه ای فرقان
در مرتبه ای یوسف در مرتبه ای یعقوب
در مرتبه ای مصر است در مرتبه ای کنعان
در مرتبه ای آبست در مرتبه ای کوزه
در مرتبه ای قطره در مرتبه ای عمان
در مرتبه ای عقل است در مرتبه ای نفس است
در مرتبه ای انسان در مرتبه ای حیوان
در مرتبه ای دوزخ در مرتبه ای جنت
در مرتبه ای زندان در مرتبه ای بستان
در مرتبه ای طاها در مرتبه ای یاسین
در مرتبه ای حامیم در مرتبه ای سبحان
در مرتبه ای دریا در مرتبه ای چشمه
در مرتبه ای جوی است در مرتبه ای باران
این مرتبه ها با تو از ذوق بیان کردم
گر ذوق همی خواهی این گفته ما برخوان
هم جسمی و هم جانی هم آیت و هم آنی
هم سید و هم بنده با خلق نکو می دان
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۰۸
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۱
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۵
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۳۱
شاه نعمتالله ولی : قطعات
قطعهٔ شمارهٔ ۱۳۳
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۲
چشم ما تا عین او را دیده است
در نظر ما را چو نور دیده است
این عجب بنگر که عینی در ظهور
می نماید این همه اعیان چو نور
عین عاشق عین معشوق وی است
عین بی معشوق و بی عاشق کی است
عین او بنگر به عین نور او
تا که باشی ناظر و منظور او
گرد اعیان مدتی گردیده ام
عین اعیان عین او را دیده ام
این اضافت از ظهور ما به ماست
ور نه بی ما این اضافت از کجاست
از اضافت بگذر و از عین هم
تا نماید جسم و روح و عین هم
شد هلاک این عین ما در عین او
کل شیئی هالک الا وجهه
رویت عینی به عین ما بود
عین ما گه موج و گه دریا بود
هرکه با دریای ما شد آشنا
عین ما بیند به عین ما چو ما
در نظر ما را چو نور دیده است
این عجب بنگر که عینی در ظهور
می نماید این همه اعیان چو نور
عین عاشق عین معشوق وی است
عین بی معشوق و بی عاشق کی است
عین او بنگر به عین نور او
تا که باشی ناظر و منظور او
گرد اعیان مدتی گردیده ام
عین اعیان عین او را دیده ام
این اضافت از ظهور ما به ماست
ور نه بی ما این اضافت از کجاست
از اضافت بگذر و از عین هم
تا نماید جسم و روح و عین هم
شد هلاک این عین ما در عین او
کل شیئی هالک الا وجهه
رویت عینی به عین ما بود
عین ما گه موج و گه دریا بود
هرکه با دریای ما شد آشنا
عین ما بیند به عین ما چو ما
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۳
یک حقیقت در دو مظهر رو نمود
دو نمود اما حقیقت دو نبود
یک وجود است و کمالاتش بسی
سر این نکته نداند هر کسی
معنیت معشوق و صورت عاشق است
ور به گردانی سخن هم صادق است
گر بگوئی جام و می هر دو یکیست
در حقیقت حق بود آن بی شکیست
گر بگوئی جام جام و می می است
این یکی مائیم آن دیگر وی است
اعتبار معتبر باشد چنین
معتبر هم باشد آن قول و هم این
گاه محمودم گهی باشم ایاز
گاه نازی می کنم گاهی نیاز
عاشق و معشوق و عشقم گاه گاه
این چنین فرمود محبوب اله
در دل خود دلبر خود را بجو
کام جان خویشتن اینجا بجو
نعمت الله جو که تا یابی همه
هرچه می جوئی ز ما یابی همه
دو نمود اما حقیقت دو نبود
یک وجود است و کمالاتش بسی
سر این نکته نداند هر کسی
معنیت معشوق و صورت عاشق است
ور به گردانی سخن هم صادق است
گر بگوئی جام و می هر دو یکیست
در حقیقت حق بود آن بی شکیست
گر بگوئی جام جام و می می است
این یکی مائیم آن دیگر وی است
اعتبار معتبر باشد چنین
معتبر هم باشد آن قول و هم این
گاه محمودم گهی باشم ایاز
گاه نازی می کنم گاهی نیاز
عاشق و معشوق و عشقم گاه گاه
این چنین فرمود محبوب اله
در دل خود دلبر خود را بجو
کام جان خویشتن اینجا بجو
نعمت الله جو که تا یابی همه
هرچه می جوئی ز ما یابی همه
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۶
گرنه ای باطل بیا و حق پرست
از مقید بگذر و مطلق پرست
حق وجود است و یکی می دانمش
گر چه باطل را عدم می خوانمش
چون یکی اندر یکی باشد یکی
در وجود آن یکی نبود شکی
یک وجود است و کمالش بی شمار
در دو عالم آن یکی را می شمار
زوج از تکرار فرد آمد پدید
این سخن از ما به جان باید شنید
زوج عالم دان و آن الله فرد
یک حقیقت خواه زوج و خواه فرد
فرد مطلق شد مقید در ظهور
گاه ظلمت می نماید گاه نور
نور مطلق از ظهور وی بود
ور نه اینجا نور و ظلمت کی بود
جامی از می پر ز می بستان بنوش
شادی رندان و سرمستان بنوش
قول ما حق است از حق می شنو
گه مقید گاه مطلق می شنو
از مقید بگذر و مطلق پرست
حق وجود است و یکی می دانمش
گر چه باطل را عدم می خوانمش
چون یکی اندر یکی باشد یکی
در وجود آن یکی نبود شکی
یک وجود است و کمالش بی شمار
در دو عالم آن یکی را می شمار
زوج از تکرار فرد آمد پدید
این سخن از ما به جان باید شنید
زوج عالم دان و آن الله فرد
یک حقیقت خواه زوج و خواه فرد
فرد مطلق شد مقید در ظهور
گاه ظلمت می نماید گاه نور
نور مطلق از ظهور وی بود
ور نه اینجا نور و ظلمت کی بود
جامی از می پر ز می بستان بنوش
شادی رندان و سرمستان بنوش
قول ما حق است از حق می شنو
گه مقید گاه مطلق می شنو
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۷
در دو عالم جز یکی موجود نیست
ور تو گوئی هست آن مقصود نیست
با خیال دیگری گر سرخوشی
خوش خوشی جام شرابی می کشی
هر خیالی را که می بینی به خواب
نقش او باشد چو بُرداری نقاب
اصل جوهر دان و گوهر فرع او
اصل و فرع ما بُود در وی نکو
صورت و معنی عالم گفتمش
دُر توحید است نیکو سُفتمش
در صدف آبی است بر بسته نقاب
می نماید در نظر دُر خوشاب
هستی ما سایهٔ هستی اوست
مستی ما عین سرمستی اوست
قطره و دریا به نزد ما یکی است
بشنو از ما قطره و دریا یکیست
این دوئی پیدا شده ازما و تو
شرک باشد گر یکی خوانی به دو
از کتاب ذات و آیات صفات
نسخهٔ خوش خوانده ای در کائنات
ور تو گوئی هست آن مقصود نیست
با خیال دیگری گر سرخوشی
خوش خوشی جام شرابی می کشی
هر خیالی را که می بینی به خواب
نقش او باشد چو بُرداری نقاب
اصل جوهر دان و گوهر فرع او
اصل و فرع ما بُود در وی نکو
صورت و معنی عالم گفتمش
دُر توحید است نیکو سُفتمش
در صدف آبی است بر بسته نقاب
می نماید در نظر دُر خوشاب
هستی ما سایهٔ هستی اوست
مستی ما عین سرمستی اوست
قطره و دریا به نزد ما یکی است
بشنو از ما قطره و دریا یکیست
این دوئی پیدا شده ازما و تو
شرک باشد گر یکی خوانی به دو
از کتاب ذات و آیات صفات
نسخهٔ خوش خوانده ای در کائنات
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۹
نقشبندی نقش خوبی بسته بود
خاطرش با نقش خود پیوسته بود
با خیال خویش ذوقی داشتی
هر زمان نقشی ز نو بنگاشتی
موم بودی مایهٔ نقاشیش
نقش ها می بست با اوباشیش
هرکه او نقش خوشی می ساختی
می شکستی باز و می انداختی
نقش اعیانند و موم اینجا وجود
در وجود عام نقاشی نمود
جمله از بسط وجود عام اوست
هرچه ما داریم جود عام است
نقشبندی بین و نقاشی نگر
باده نوشی ذوق اوباشی نگر
خاص و عام اینجا دو نوعند از وجود
در ظهور آن یک دوئی ما را نمود
نقش با نقاش خود پیوسته اند
در ازل این عهد با خود بسته اند
نقش می بندد به صد دستان نگار
هست نقاشی نقش صد هزار
نقش نقاشیست هر صورت که هست
این چنین نقش خوشی دیگر که بست
ما بر آب دیده نقشی بسته ایم
با خیال خویش خوش پیوسته ایم
خوش خیالی نقش می بندد مدام
حسن او بر دیدهٔ ما والسلام
خاطرش با نقش خود پیوسته بود
با خیال خویش ذوقی داشتی
هر زمان نقشی ز نو بنگاشتی
موم بودی مایهٔ نقاشیش
نقش ها می بست با اوباشیش
هرکه او نقش خوشی می ساختی
می شکستی باز و می انداختی
نقش اعیانند و موم اینجا وجود
در وجود عام نقاشی نمود
جمله از بسط وجود عام اوست
هرچه ما داریم جود عام است
نقشبندی بین و نقاشی نگر
باده نوشی ذوق اوباشی نگر
خاص و عام اینجا دو نوعند از وجود
در ظهور آن یک دوئی ما را نمود
نقش با نقاش خود پیوسته اند
در ازل این عهد با خود بسته اند
نقش می بندد به صد دستان نگار
هست نقاشی نقش صد هزار
نقش نقاشیست هر صورت که هست
این چنین نقش خوشی دیگر که بست
ما بر آب دیده نقشی بسته ایم
با خیال خویش خوش پیوسته ایم
خوش خیالی نقش می بندد مدام
حسن او بر دیدهٔ ما والسلام
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۰
صوت نائی بشنو از آواز نی
تا تو را رهبر شود ای نیک پی
راز نائی می کند نی آشکار
این سخن از نعمت الله یاد دار
می زنندش نی به آواز حزین
دردمند زار می نالد چنین
از حبیب الله کلام حق شنو
زین مقید سر آن مطلق شنو
در همه آینه او را نگر
بلکه هر آینه او را نگر
آینه باشد هزار آهن یکی
هر یکی آن یک نماید بی شکی
مظهرش اینست و مظهر این چنین
آن یکی در هر یکی روشن ببین
آفتابی تافته بر آینه
می نماید آینه هر آینه
هر چه بینی صورت و اسم وی است
صورت و معنیش جام پر می است
اسم او عین وی و غیر وی است
عین ما خود غیر اسم او کی است
تا تو را رهبر شود ای نیک پی
راز نائی می کند نی آشکار
این سخن از نعمت الله یاد دار
می زنندش نی به آواز حزین
دردمند زار می نالد چنین
از حبیب الله کلام حق شنو
زین مقید سر آن مطلق شنو
در همه آینه او را نگر
بلکه هر آینه او را نگر
آینه باشد هزار آهن یکی
هر یکی آن یک نماید بی شکی
مظهرش اینست و مظهر این چنین
آن یکی در هر یکی روشن ببین
آفتابی تافته بر آینه
می نماید آینه هر آینه
هر چه بینی صورت و اسم وی است
صورت و معنیش جام پر می است
اسم او عین وی و غیر وی است
عین ما خود غیر اسم او کی است
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۱
علم ما در علم او عین وی است
علم عالم بی وجودش لاشی است
می دهد ما را وجود از جود خویش
می دهیم او را ظهور از بود خویش
آبروی جام می از وی بود
گر چه وی را هم ظهور از می بود
جام در دور است و ساقی در نظر
جام می بستان و ساقی می نگر
یک زمان بر دیدهٔ بینا نشین
شاهد معنی به هر صورت ببین
عالمی از نور او روشن شده
یوسفی پنهان به پیراهن شده
در محیط علم اعیان چون حباب
نقش بسته صورت اسما بر آب
عین ما بر ما اگر پیدا بود
هرچه ما بینیم عین ما بود
علم عالم بی وجودش لاشی است
می دهد ما را وجود از جود خویش
می دهیم او را ظهور از بود خویش
آبروی جام می از وی بود
گر چه وی را هم ظهور از می بود
جام در دور است و ساقی در نظر
جام می بستان و ساقی می نگر
یک زمان بر دیدهٔ بینا نشین
شاهد معنی به هر صورت ببین
عالمی از نور او روشن شده
یوسفی پنهان به پیراهن شده
در محیط علم اعیان چون حباب
نقش بسته صورت اسما بر آب
عین ما بر ما اگر پیدا بود
هرچه ما بینیم عین ما بود
شاه نعمتالله ولی : مثنویات
شمارهٔ ۱۲