عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۴
ای لعل تو تا لانهٔ بستان بهار
با دام توام ز آب رزان داده خمار
در حسرت شفتالویت ای سیب زنخ
رنگم چو به است و اشک چون دانه انار
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۵
از من صنما قرار مستان آخر
مشکن به جفا و جور پیمان آخر
گر نامهٔ من همی نیرزد به جواب
این .... و برخوان آخر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۹۶
نسرین تو زد پریر بر من آذر
دی باز ز سنبلت مرا داد خبر
امروز در آبم از تو چون نیلوفر
فردا ز گل تو خاک ریزم بر سر
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۴
از بس که کند زلف تو با روی تو ناز
بیم است که از رشک کنم کفر آغاز
من بندهٔ بادی شوم ای شمع طراز
کو زلف تو را ز روی بر دارد باز
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۸
من تازه‌گلی که نباشد خارش
یا بلبل خوش‌گو که بود غمخوارش
بازی که سر دست شهان جاش بود
در دام تو افتاد نکو می‌دارش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۰۹
آن دیده که دیدن تو بودی کارش
از گریه تباه می‌شود مگذارش
وان دل که به تو بود همه بازارش
در حلقهٔ زلف توست نیکو دارش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۱
ترکم چو کمان کشید کردم نگهش
دیدم مه و عقربی به زیر کلهش
مه بود رخش عقرب زلف سیهش
وز عقرب در قوس همی رفت مهش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۲
ای عقرب زلفت زده برجانم نیش
تیر قد تو مرا برآورده ز کیش
شد خط تو توقیع سلاطین ز آن روی
سرخ است و توکلت علی الله معنیش
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۴
من مهستی‌ام بر همه خوبان شده طاق
مشهور به حسن در خراسان و عراق
ای پور خطیب گنجه از بهر خدا
مگذار چنین بسوزم از درد فراق
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۵
تا کی ز غم تو رخ به خون شوید دل
و آزرم وصال تو به جان جوید دل
رحم آر کز آسمان نمی‌بارد جان
بخشای که از زمین نمی‌روید دل
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۶
ای رنج غم تو برده و خوردهٔ دل
اندیشهٔ تو به ناز پروردهٔ دل
یاد لب تو نقش نهان‌خانهٔ جان
نور رخ تو شمع سراپردهٔ دل
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۷
زین سان که فتاد هجر در راه ای دل
ترسم که نبری جان ز غمش آه ای دل
باری چو نه‌ای غائب از آن ماه ای دل
عذر من مستمند می‌خواه ای دل
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۱۸
ای آروزی روان وای داروی دل
با گونهٔ تو گونهٔ گل شد باطل
نقش صنم چین به بر توست خجل
بُتگر نکند پیکر نقشت …
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۰
برخیز و بیا که هجره پرداخته‌ام
وز بهر تو پردهٔ خوش انداخته‌ام
با من به شرابی و کبابی در ساز
کین هر دو ز دیده و ز دل ساخته‌ام
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۱
هر جوی که از چهره به ناخن کندم
از دیده کنون آب درو می‌بندم
بی‌آبی روی بود ار یک چندم
آب از مژه بر روی آن می‌بندم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۲
من عهد تو سخت سست می‌دانستم
بشکستن آن درست می‌دانستم
ای دشمنی‌ای دوست که با من ز جفا
آخر کردی نخست می‌دانستم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۳
لعل تو مزیدن آرزو می‌کُنَدَم
می با تو کشیدن آرزو می‌کندم
در مستی و مخموری و در هشیاری
چنگ تو شنیدن آرزو می‌کندم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۴
رفت آن که سری پر از خمارش دارم
چون جان دارم گهی که خوارش دارم
بر آمدنش چنان امیدم یارست
گوئی که هنوز در کنارش دارم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۶
ای فاختهٔ مهر چون به تو درنگرم
زیبائی طاوس به بازی شمرم
با خندهٔ کبک چون در آئی ز درم
دل همچو کبوتری بپرّد ز برم
مهستی گنجوی : رباعیات
رباعی شمارۀ ۱۲۷
دل کو که به نامه شرح غم آغازم
یا جان ز درد با سخن پردازم
از بی‌دلی و بی‌خبری کاغذ و کلک
می‌گیرم و می‌گریم و می‌اندازم