عبارات مورد جستجو در ۳۷۸۶۴ گوهر پیدا شد:
شاه نعمت‌الله ولی : رباعیات
رباعی شمارهٔ ۳۱۳
وقتی که توکلت فراموش کنی
با دلبر من دست در آغوش کنی
ور زان که سبو کشی و منت داری
جامی ز می توکلم نوش کنی
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۱
عمر بی او اگر گذاری هیچ
غیر او هر چه دوستداری هیچ
در پی دیگری اگر گردی
به عدم می‌روی چه آری هیچ
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۹۲
عمر بی او اگر گذاری هیچ
غیر او هرچه دوستداری هیچ
در پی دیگری اگر بروی
به عدم می روی چه آری هیچ
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۰۹
صبری کنیم تا ستم او چه می‌ کند
با این دل شکسته غم او چه می ‌کند
هر کس علاج درد دلی می‌کنند و ما
دم در کشیده تا ستم او چه می ‌کند
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۸
صبری کنیم تا ستم او چه می کند
با این دل شکسته غم او چه می کند
هر کس علاج درد دلی می کنند و ما
دم در کشیده تا ستم او چه می کند
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۳۹
عاقلی کی به عاشقان ماند
آن سرگل کجا نهان ماند
هندوئی کی بود چو ترک خوشی
این چنین کی به آنچنان ماند
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۶۴
آن دلبر شوخ مست بنگر
آن یار که با من است بنگر
در دیدهٔ مست ما نظر کن
کآئینهٔ روشن است بنگر
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷۳
ما به غیر از یار اول کس نمی ‌گیریم یار
اختیار اولین نیک است کردیم اختیار
سر یکی داریم و در یک سر نمی‌ باشد دو تن
دل یکی داریم و در یک دل نمی ‌باشد دو یار
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۷۷
آن دلبر شوخ مست بنگر
آن یار که با من است بنگر
در دیدهٔ مست ما نظر کن
کآئینهٔ روشن است بنگر
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۱۹۴
رو به خاک راه او بنهاده ‌ام
خاک آن راهم به راه افتاده ‌ام
گر بگوید جان بده آرم روان
بنده فرمان منتظر استاده ‌ام
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۰۴
رو به خاک راه او بنهاده ام
خاک آن راهم به راه افتاده ام
گر بگوید جان بده بدهم روان
بندهٔ فرمان منتظر استاده ام
شاه نعمت‌الله ولی : دوبیتی‌ها
دوبیتی شمارهٔ ۲۳۲
جامی است جهان نما دل تو
افتاده به دست ما دل تو
بیگانه چه داند این حکایت
من دانم و آشنا دل تو
شاه نعمت‌الله ولی : متفرقات
و من کلامه
آن کیست که سر مست به بازار بر آمد
آن جان جهان است
صد بار فرو رفت و دگر بار بر آمد
تا هست چنان است
خورشید در آئینهٔ مه کرد نگاهی
آن نور پدید است
در دور قمر آن مه انوار بر‌آمد
بنگر که عیان است
سردار شد و هم سر و دستار بینداخت
در پای حریفان
رندی که چو منصور بر این دار بر‌آمد
سردار جهان است
در کوی خرابات مغان خوش گذری کرد
آن شاهد سرمست
فریاد ز خمخانه و خمار بر‌آمد
کاین کوی مغان است
در آینه بنمود جمال و چه جمالی
دیدیم به دیده
از بتکده‌ای آن بت عیار بر‌آمد
جانم نگران است
عالم همه مستند ز یک خم شرابی
ما نیز چنانیم
اندک نشد آن باده و بسیار برآمد
ساقیش فلان است
این گفتهٔ مستانهٔ سید چو شنیدی
از ذوق بخوانش
نقدی است که از مخزن اسرار برآمد
آن گنج روان است
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۲۹
آمده بود یار بازاری
رفت از این جا سزد که باز آری
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۵۴
به نور طلعت تو یافتم جمال تو را
به آفتاب توان دید آفتاب کجاست
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۸۷
چشم آن دارم که حال چشم من پرسد نگار
زان که بی نقش خیالش دیده ‌ام شد دلفکار
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۸۸
چو خسرو از لب شیرین نمی ‌برد کامی
قیاس کن که به فرهاد کوه کن چه رسد
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۸۹
چون دلم کار خاک کم کردی
ننشسته به دامنم گردی
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۹۳
چیزی که مراد دل بر آن است
دلخواه من است و دلبر آن است
شاه نعمت‌الله ولی : مفردات
شمارهٔ ۱۰۳
خوش خیالی به خواب می ‌بینم
گل وصلش به ذوق میی چینم