عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۱
قومی که به هم میبنشینند ترا
بر هر دو جهان میبگزینند ترا
نادیده ترا جان و دل از دست بشد
چون پای آرند اگر ببینند ترا
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۲
چون نعره زنان قصد به کوی تو کنیم
جان در سر و کار آرزوی تو کنیم
در هر نفسم هزار جان میباید
تا رقص کنان نثار روی تو کنیم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۳
عاشق که همه جهان به روی تو بداد
جانی که نداشت ز آرزوی تو بداد
هر عافیتی که داشت در هر دو جهان
بفروخت و جمله را به بوی تو بداد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۵
شوقی که مرا در طلب روی تو خاست
گر برگویم به صد زبان ناید راست
گر بنشینی تا به قیامت برِ من
سیرت نتوان دید به چشمی که مراست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۶
از عشق تو روی بر زمینم بنشین
دیریست که دور از تو چنینم بنشین
من تشنهٔ دیرینهام از بهر خدای
چندان که ترا سیر ببینم بنشین
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۷
نادیده ترا دیدهٔ من دل برخاست
وز سوز فرونشست و خاکستر خاست
یک لحظه که ناگه شودم درد تو کم
از خواب هزار بار عاشق برخاست
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۴۹
گفتم به بر سوختهٔ خویش آیی
تو پادشهی کی بر درویش آیی
سرگشته همی روم به هر کوچه فرود
تابوک به یک کوچه توام پیش آیی
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۳
در عشق تو عقل با جنون خواهم کرد
دیوانگی خویش کنون خواهم کرد
شوریده به خاک سر فرو خواهم برد
شوریده ز خاک سر برون خواهم کرد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۷
جانا ز ره دراز میآیم من
با سینهٔ پر نیاز میآیم من
چندان که مرا ز پیش خود میرانی
پیش تو به دیده باز میآیم من
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۵۸
در عشق تو کارم به هوس برناید
وین کار آسان به دست کس برناید
گفتم نفسی، به دست تو، توبه کنم
گر جان به لب آید آن نفس برناید
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۰
گه نعره زن قلندرت خواهم بود
گه در مسجد مجاورت خواهم بود
گر جان و دلم به باد برخواهی داد
من از دل و جان خاکِ درت خواهم بود
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۴
از عشقِ تو در جهان عَلَم خواهم شد
وز شوق به فرق چون قلم خواهم شد
از عشقِ تو مست در وجود آمدهام
وز شوق تو مست با عَدَم خواهم شد
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۷
تا یک نفسی دسترسم میماند
در بندگی تو هوسم میماند
از بندگی تو نفسی سرنکشم
اینست سخن تانفسم میماند
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۸
با روی تو ماه را منوّر ننهم
با زلف تو مشک را معطّر ننهم
گر هر دو جهان زیر و زبر خواهد شد
سر بنهم و سودای تو از سر ننهم
عطار نیشابوری : باب بیست و نهم: در شوق نمودن معشوق
شمارهٔ ۶۹
دیرست که در کوی تو دارم گذری
گر وقت آمد به سوی من کُن نظری
ور در خورِ کشتنم مکش دردِ سری
در پای خودم کُش نه به دستِ دگری
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۶
گفتم: دل و جان در سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا: تو که باشی که کنی یا نکنی
کان من بودم که بیقرارت کردم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۸
چون یار نمیکند همی یاد از من
برخاست چو زیرِ چنگ فریاد از من
مشکل کاری که اوفتادست مرا
من بندهٔ یار و یار آزاد از من
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۹
تشنه بکشد مرا و آبم ندهد
مخمور خودم کند شرابم ندهد
چندانکه بگویمش یکی ننیوشد
چندانکه بخوانمش جوابم ندهد
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۰
گفتم: شب و روز از تو چرا میسوزم
هر لحظه به صد گونه بلا میسوزم
گفتی: که ترا برای آن میدارم
تا با تو نسازم و ترا میسوزم
عطار نیشابوری : باب سی‏ام: در فراغت نمودن از معشوق
شمارهٔ ۲۳
بی پیش و پسی تو و پس و پیش تراست
دوری ز کم و بیش و کم و بیش تراست
در خاطر هیچ کسی نیاید هرگز
یک ذرّه از آن خوی که از خویش تراست