عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۱
از وصل توام امید بهروزی نیست
وز قهر تو جز داغ جگرسوزی نیست
ور در عمری پیش رخت آیم باز
جز دیدن و حسرتی مرا روزی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۱۲
روزی نبود که با منت جنگی نیست
شب نیست که از تو بر دلم سنگی نیست
با من که زخون دیدگان رنگینم
گر صلح نداری آشتی رنگی نیست
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۲
وصلت بگذشت و دیده با نم بگذاشت
هجرت برسید و بر دلم درد گذاشت
دل را ز تو ناامیدی امید نبود
چشمم ز تو این سنگدلی چشم نداشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۳
زان نقش که بر دلم خیال تو نگاشت
هجران تو سنگدل خیالی نگذاشت
من کز تو جفا و ناامیدی دیدم
یارب ز که امید وفا خواهم داشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۲۴
عمری به امید و آرزویت بگذشت
یکچند درآمد شد کویت بگذشت
با اینهمه در امید ناامیدی
عمرم همه در حسرت رویت بگذشت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۴
سرویست قدش ولیک روی از من تافت
ماهیست رخش ولیک در گلخن تافت
در دوستی اش به کام دشمن گشتم
وین می کشدم که کام از او دشمن یافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۵
دل در پی کام یکدم آرام نیافت
وز کام به جز نام در ایام نیافت
در کام دو صد شست بلا یافت ولیک
در مدت شصت سال یک کام نیافت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۶
جان گر ز غمت با دل پرتاب برفت
سر نیز بسان تیر پرتاب برفت
بنشست چو برف دیر و سردی ها کرد
بگداخت به انتظار و چون آب برفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۳۷
دردا که دل عاقلم از دست برفت
وز عمر همه حاصلم از دست برفت
دریاب که پای صبرم از جای بشد
باز آی که کار دلم ازدست برفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۰
عهدت حق صحبت و نشستم نگرفت
دست دل افتاده مستم نگرفت
تا کین تو زیر پای غم پستم کرد
در هیچ بلا مهر تو دستم نگرفت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۶
رفتم به سفر چو بود دوری کامت
جستی تو ز دام ما و ما از دامت
هم گوش تو آسوده شد از ناله من
هم گوش من آسوده شداز دشنامت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۷
بس بار بلا به جان کشیدم ز غمت
ای راحت جان به جان رسیدم ز غمت
در کام دلم طعم اجل شیرین کرد
این تلخی ها که من کشیدم ز غمت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۴۹
بشکست دلم زان دل چون سندانت
گریان شدم از عشق لب خندانت
دندان طمع در دل من کردی تیز
درد دل من گرفت در دندانت
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۲
رحم آر بر این سوخته باخته روح
کم کن دلم از داغ جدائی مجروح
ای یوسف مصر دلم از دوری تو
با گریه یعقوبم و با نوحه نوح
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۵
از آتش و آب دل و جانم فریاد
در آتش و آب چون توان بودن شاد
زینسان که چو خاک داد بربادم هجر
زین پس برساند به تو بر خاکم باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۶۷
بادی که بدی همدم آن حور نژاد
گه گه به سلامی ز منش کردی یاد
امروز به رغم من چنان کرد رقیب
کز بیم به گرد او نمی گردد باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۱
دل جز بر تیر غمت آماج مباد
هجران ترا فرصت تاراج مباد
ور خوی تو این است که من می بینم
هرگز به تو هیچ خلق محتاج مباد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۷۳
در بزم تو شمع طرب افروخته باد
وز خلق خوشت بوی گل اندوخته باد
چون شمع هر آنکه خادم بزم تو نیست
گریان و گدازان و جگر سوخته باد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۲
از بسکه ز گریه نامه تر می گردد
هر حرف به خون دیده بر می گردد
بیچاره قلم نیز چو من در غم تو
می گرید و از غصه به سر می گردد
مجد همگر : رباعیات
شمارهٔ ۲۹۴
تو می گذری و بر دلم می گذرد
کز دست فراق تو دلم جان نبرد
از دیده همی روی و امیدم نیست
کاین دیده دگر بار به رویت نگرد