عبارات مورد جستجو در ۲۵۹۸۲ گوهر پیدا شد:
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲
در عشق مرا چه کار با پردهٔ راز
کار من دل سوخته اشک است و نیاز
هر چند که جهد میکنم در تک و تاز
از دیدهٔ من اشک نمیاستد باز
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴
خون دل من که هر دم افزون گردد
دریا دریا ز دیده بیرون گردد
وانگه که ز خاکِ تنِ من کوزه کنند
گر آب در آن کوزه کنی خون گردد
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۳
آن دل که نشان غمگساری میجست
خون گشت و نیافت، روزگاری میجست
وان خون همه در کنار من ریخت ز چشم
کو نیز ز چشم من کناری میجست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۵
ای دل ز هوای عشق کیفر میبر
در کشتن خود دست به خنجر میبر
وی دیده تو کردهیی که خون گشت دلم
چون خون زتو افتاد تو در سر میبر
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۱۶
هر سیل که از خون جگر خواهد خاست
در وادی عشق راهبر خواهد خاست
هر خوش دلیی که آن ز پندار نشست
بگری که همه بگریه بر خواهد خاست
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۲۱
ای عشق توأم در تک و تاب افکنده
سودای توأم بی خور و خواب افکنده
بی روی تودر مردمک دیدهٔ من
خون ریزش را سپر بر آب افکنده
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۱
بس سیل که خاست هر نفس چشمم را
وز سر ننشست این هوس چشمم را
از بسیاری که چشم من آب بریخت
آبی بنماند پیش کس چشمم را
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۶
با دل گفتم بسی زیان میبینم
از دست تودیده خون فشان میبینم
دل گفت که با اشک روان خواهم شد
زین گونه که این قلب روان میبینم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۳۹
از رشک تو، کاغذین کنم پیراهن
تا سایهٔ تو نگرددت پیرامن
هر چند کنار من چو دریاست ز اشک
در شیوهٔ عشق تو، نیم تردامن
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۲
اول دل من، عشق رخت در جان داشت
چون پیدا شد مینتوان پنهان داشت
آن رفت که در دیده همی گشتم اشک
کامروز به زور باز مینتوان داشت
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۳
گر دل نه چنین عاشق شیدا بودی
از عشق تو یک لحظه شکیبا بودی
ای کاش هر آن اشک که در فرقت تو،
من میریزم، هزار دریا بودی
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۴
خونی که من از دیده به در میریزم
هر دم به مصیبتی دگر میریزم
تا عشق رخ توأم گریبان بگرفت
دامن دامن، خون جگر میریزم
عطار نیشابوری : باب بیست و ششم: در صفت گریستن
شمارهٔ ۴۵
آن دل که دمی بی تو سر جانش نبود
جان در سر تو کرد و پشیمانش نبود
در ماتم درد تو بسی خون بگریست
هم درد تواش بکشت و درمانش نبود
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۳
که گفت ترا که راه اندوهش گیر
یا شیوهٔ عاشقان انبوهش گیر
آنجا که درو هزار عالم هیچ است
یک ذره کجا رسد تو صد کوهش گیر
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۲۴
دردا که دلم به هیچ درمان نرسید
جانش به لب آمد و به جانان نرسید
در بی خبری عمر به پایان آمد
و افسانهٔ عشق او به پایان نرسید
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۵
ای دل بندی بس استوارت افتاد
ناخورده می عشق، خمارت افتاد
اندیشه نمیکنی و درکار شدی
باری بنگر که با که کارت افتاد!
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۳۸
گاه از مویی مشوشت باید شد
گه نیز به هیچ دل خوشت باید شد
در عشق گر آتشی همه یخ گردی
ور یخ باشی چو آتشت باید شد
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴۱
اینجا که منم، پردهٔ پندار بسی است
وانجا که تویی، پردهٔ اسرار بسی است
تا زین همه پرده ها که اندر راه است
یا در تو رسم یا نرسم، کار بسی است
عطار نیشابوری : باب بیست و هفتم: در نومیدی و به عجز معترف شدن
شمارهٔ ۴۵
ای گم شده از جای به صد جای پدید
پیش تو نه جان نه عقل خود رای پدید
روزی صد ره ز پای رفتم تا سر
لیکن تو نه در سری نه در پای پدید
عطار نیشابوری : باب بیست و هشتم: در امیدواری نمودن
شمارهٔ ۱
تیرِ طلبِ عشق، روان، میانداز
از زه چه کنی فرو کمان میانداز
گر تیر تو اکنون به هدف مینرسد
آخر برسد تو همچنان میانداز