عبارات مورد جستجو در ۹۷۰۶ گوهر پیدا شد:
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۸۵
بهرام از عنان نشناسد رکاب را
ناهید از ملال نداند رباب را
گیتی هم از هراس نجوید امید را
گردون هم از درنگ نداند شتاب را
زین ره به کاینات فتوری قوی رسید
کو آنکه فرق بنگرد از مو طناب را
غیب و شهاده فاش و نهان پارسا و رند
زیبا و زشت خورد و کلان شیخ و شاب را
این غم نه گر ز مغز جهان کاست عقل و هوش
پس از چه خاست شورش یوم الحساب را
نقصان کمال یافت به سامان عیش من
در پا فکند سوگ توام خورد و خواب را
جاوید عذر از اهل زمین خواستی سپهر
خواندی روا گر این روش ناصواب را
هم ناله ساخت با نی بزم عزای تو
از جغد تا هما و زغن ذباب را
زد ماتم تو شعله به ارکان شرق و غرب
آتش به باد داد غمت خاک وآب را
از امتیاز باطل و حق هر که کور ماند
در کیش خود گناه شمارد ثواب را
پنداشت در هلاک تو دشمن حیات خویش
آب روان به بادیه دیدی سراب را
با خود هنوز نسبت اسلام می دهند
خاک نفاق و کین به سر این انتساب را
امر قصاص وی که به محشر فکند حق
دنیا نداشت وسعت چندان عذاب را
جایی کش استد او برون باشد از حسیب
لازم شمردکیفر این بی حساب را
حکم جزای قاتلش ار یافتی صدور
ضیق زمان و تنگی جا یافتی ظهور
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۴
قومی که امتیاز صواب از خطا کنند
خود کاش اختیار وفا بر جفا کنند
کلک قدر نگاشت قضایای نینوا
بر لوح زر که باطل و حق را جدا کنند
از قهر و قتل و غارت و اخراج و دستبرد
هر محنتی که می شد از امکان به پا کنند
بود اقتضای حکمت مخصوص کز نخست
نامی به نام خامس آل عبا کنند
در ملک غم سپه کش سلطان کربلاست
هر کش فزون به بند بلا مبتلا کنند
با مهر دوست کین عدو سهل می شمار
سری است حق که ساز بلا للولا کنند
آن سان که او شد امت مرحومه را کفیل
خواهند اگر تلافی چندین عطا کنند
تا رستخیز هر نفس ازروی مسألت
روزی هزار مرتبه خود را فدا کنند
هر ذره ذره ملک چه پنهان چه آشکار
کی وز کجا تدارک این خون بها کنند
باور مکن که طایفه ی غیر مسلمین
بر اهل بیت فاطمه چندین جفا کنند
اسلام بین ز کفر بتر کامت از عناد
نسبت به خاندان نبوت چه ها کنند
دین کجا و کفر چه کز ننگ این گناه
ز اسلامیان یهود و نصاری ابا کنند
کژ راست کی شود، نرسد اهل غی به رشد
روزی مگر رجوع به صدق از ریا کنند
ممکن نبود بهتر از این عکس مدعا
گر باید امت اجر رسالت ادا کنند
یک دل کشد تطاول یک دهر غم کجا
یک تن کند تحمل چندین ستم کجا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۵
آنانکه نفس خویش جری بر جفا کنند
چون صبر بر شکنجه روز جزا کنند
بهر قتال آل نبی تیغ ها به دست
با آنکه دین وی به زبان ادعا کنند
ترک تغافل اهل ستم را چو رسم نیست
کاش اندکی به حالت خویش اعتنا کنند
قومی که در عقوبتشان افتراق نیست
دارند اگر نماز به پا یا زنا کنند
برخویش گشته مانع نعمای سرمدی
منع نوا ز مالک منع و عطا کنند
نه خجلت از بتول و نه خشیت ز بوتراب
نه حرمت از رسول و نه شرم از خدا کنند
دردا که خیل فصل خداوند وصل را
در خاک و خون فکنده سر از تن جدا کنند
خون حرام وی به تهور هدر دهند
مال حلال وی به تقلب هبا کنند
پیراهنی که فاطمه اش رشته پود و تار
بر تن سگان گرگ شعارش قبا کنند
و آن کشته را به نعل ستوران خاره سای
در چشم خاک سرمه روش توتیا کنند
دارند پاس حرمت قرآن ولی چه سود
تا خود نه امتیاز خلوص از ریا کنند
ز الفاظ اگر مراد معانی است بی گزاف
معنی ندارد آنکه به لفظ اکتفا کنند
ز اهل ضلال یک سر مو کوتهی نشد
در دفع حق هر آنچه توان دست و پا کنند
واسومتا به حالت امت که در نشور
خود با چه رو به روی نبی دیده واکنند
جز نفی حق نخواسته در هر نشست و خاست
دعوی کنند باز که حق درمیان ماست
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۸
ناکس نه درک خشم خدا از رضا کند
کی ترک اعتراض به امر قضا کند
پرواز چون تواند ازین دام مرغ دل
الا ز خوف بالی و بالی جدا کند
وجه حسینیش آنکه نه وجهه است در اصول
گر در فروع هم به یزید اقتدا کند
کی سایه آفتاب و سرابش نماید آب
صاحب دلی که فهم اله از هوا کند
حسن وفاق و قبح نفاق از هزار سوی
پی برد چون تمیز خلوص از ریا کند
حقیت امام چو بطلان مدعین
دانست آنکه فرق امام از ورا کند
خون حسین هر که نه خون خدای خواند
در امر این قضیه کجا اعتنا کند
زین بیش اگر چه نسیت جفا ممتنع ولی
دشمن چو خسته شد ستم از کف رها کند
اکوان دگر به بنگه امکان برد فرو
زین خون اگر خدای تقاصی بجا کند
در معرض سوال و جوابم امیدوار
کز روی فضل پرسشی از حال ما کند
ز انعام عام بو که خود از یک نگاه خاص
سازد ریا تقدس و رویم طلا کند
منع عطا عجب ز کریمی نظیر تست
گر خاک را به فر نظر کیمیا کند
تاج شرف به تارک فخرش فرانهی
چون سایه هر که زیر لوای تو جا کند
گر ره به پای بوس سگانت دهی مرا
دیهیم دولتی است که بر سر نهی مرا
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۹۹
عجز است نفس ناطقه را از بیان حال
ورنی ازین قضیه نبستی زبان قال
چندین هزار غم که یکش نیست گفتنی
چتوان نگاشت زین الف و با و جیم و دال
در شرح شمه ای ز مصیبات سرمدی است
نه دهر را زمان نه زمان را بود مجال
تفضیل این رزیت جان سوز یک به یک
گنجد کجا به وجه کمال اندرین مقال
آنچه از مصایب تو سرودیم سخت و سست
یک صفحه ز آن صحیفه نخواندیم تا به حال
در سنت از حلال و حرامش چه جرم رفت
تا خصم خیره خون حرامش کند حلال
خون که ریخت تا به قصاصش برند سر
حق که سوخت تا به تقاصش برند مال
بر دستگیری که و اهل که پا فشرد
کش خوار و در بدر به اسیری رود عیال
درباره ی که داشت روا سوء قول و فعل
کافتد چنین ز کشمکش خلق در نکال
کی پایمال کشته کس را گشود دست
تا گرددش به نعل فرس جثه پایمال
بر بازوی عیال که بست از جفا رسن
تا حاسدش به حلق حریم افکند حبال
بودند قاصر ار ستمی را گذاشتند
او را نبود ورنه فتوری از احتمال
بر فرق عرش پای شرف سایم از علو
تا سوده ام به خاک درت روی ابتهال
در روز فضل امیدکم از فضل بشمری
ز ارباب اتصال نه ز اصحاب انفصال
قسمت مباد جهل و غرورم که چون یزید
تعذیب جاودان همه بر جسم و جان خرید
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۲
چو از داستان سوگ تو یک نکته سر کنم
عنوان صد صحیفه به خون جگر کنم
ناید کهن که تازه تر است از چه این حدیث
تا حشر هر دقیقه بیانی دگر کنم
از سلک مسلمین چو تو مظلوم و صابری
یک تن نبینم آنچه زهر در نظر کنم
با این وفور اشک میسر نشد دریغ
کآن کام خشک را به یکی جرعه تر کنم
ای تشنه لب ترا چه ثمر زین سرشک ماست
کو دامن از دو دیده دمادم شمر کنم
تر تا گلوی خشک تو خود نارم از نمی
سودم چه کآستان توگل سر به سر کنم
بر جای برگ و ساز سرشکم همین بس است
از دولت تو گر هوس از سیم و زر کنم
حلم تو بنگرم چو براین مایه ابتلا
حیرت ز طاقت بشری اینقدر کنم
چو اصحاب با وفای خود افزا سعادتم
تا سینه پیش تیغ نوایب سپر کنم
تغییر وضع را دهیم کاش قدرتی
تا عرش و فرش را همه زیر و زبر کنم
بر قتل آن و اسیری این بس مرا فسوس
نام از پدر سرایم و یاد از پسر کنم
داغش مجاور دل من گشته دیر باز
هر جا مجاور آیم و هر سو سفرکنم
یک ذره حاصلم چه ازین ظلم بی حساب
صد ره تظلم ار به شه دادگر کنم
خواهد خدای از ستم قومی شکوه ها
در حضرت امام به حق منتظر کنم
فرزانه سبط فاطمه فرزند عسکری
آرایش امامت و زیب پیمبری
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۰۷
آن ناکسان که پخته ز جان خام میکنند
پیداست ز اول آنچه سرانجام می کنند
آبش نداده تشنه لبش سر بریده باز
یا للعجب که دعوی اسلام می کنند
عار یهود و ننگ نصاراست دینشان
اسلام را به مغلطه بدنام میکنند
یک جرعه اش ز صاحب تسنیم شد دریغ
آبی که منقسم به دد و دام می کنند
بر سلب حق نباشد اگر سعیشان چرا
در بأس باطل این همه ابرام میکنند
بایستشان مکان ملکوت اینک از غرور
خود را به چهل اضل از انعام می کنند
تا پیش اهل ملعنت آیند رو سفید
روز خود از ستیزه شبه فام می کنند
واحیرتا که در ره دین لاف مهتری است
آن راکه کفر و شرک از اسلام او بری است
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱۰
گو خصم دل چرا به ستم رام می کنی
هر لحظه اش به یک ستم آرام می کنی
آخر چرا شکنجه جاوید این دو روز
از بهر جان خویش سرانجام می کنی
برگ قتال قاسم ناشاد می نهی
ساز مصاف اکبر ناکام می کنی
با مذهبی که کفر تبری کند از آن
خاکت به حلق دعوی اسلام میکنی
خون خدا به خاک خطا ریختی و باز
کورانه ازکتاب وی اعظام می کنی
روی از در صمد که محل وقوف بود
برتافتی و سجده ی اصنام می کنی
با اهل صدق گر بودت عمر سرمدی
طبعت عداوت است که مادام می کنی
روز جزا که قطع شد از هر درت امید
حشر تو با یزید و عذاب تو بایزید
صفایی جندقی : ترکیب ۱۱۴بندی عاشورایی
بند ۱۱۴
یارب چه ها گذشت بر آن شاه بی سپاه
در حرب خشمگین سپهی خصم کینه خواه
دردا که آهوی حرم از عنف گرگ چرخ
افتاد همچو یوسف و نامد برون ز چاه
هر داغدیده بیوه زنی دختری یتیم
از باژگونه کوکب و از طالع تباه
آن دشمن از کشاکش این دشمنش مفر
این رهزن از تطاول آن رهزنش پناه
جز زیر خاک گشته نه کس را مقام امن
نه جز هلاک مانده تنی را گریزگاه
رو باز و سر برهنه حریم تو زین سبب
نبود عجب ز خجلت خورشید و شرم ماه
بر روی دل سزد پر کاهی هزار کوه
آن را که کوه خواسته مغلوب پر کاه
کندش یکی ردا و یکی پیرهن درید
بردش یکی عمامه، ربودش یکی کلاه
حیرانم از تهور قومی که بی دریغ
قائم به روی خون خدا می کشند تیغ
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۱
تا کی ای کوکب این ستمکاری
آخر آرزمی فلک زین دلازاری
چند در دورانت ای چرخ زنگاری
دودهٔ عزت همی از تو در خواری
هر امیری را رو به جنگ آمد
پشت خاک از خون او لاله رنگ آمد
هر صغیری را حلق و لب پاره
تیر پستان، شیر خون، خاک گهواره
هر شهیدی را رخ به خاک افتاد
از سم اسبان تنش چاک چاک افتاد
هر قتیلی را زین چو وارون شد
کسوت از خاک سیاه خلعت از خون شد
هر عزیزی را رنج خواری ها
در زمین و آسمانش قطع یاری ها
هر مریضی را تن به تاب آمد
صبح و شامش خون و خاک خورد و خواب آمد
هر غریبی را ناله بر گردون
و اشک مرجان رنگش از دیده بر هامون
هر اسیری را خون روان از دل
ناقهٔ عریان از او مانده پا در گل
هر یتیمی را کف و مو بر سر
پیش چشم ناکسان پرده و معجر
شد صفایی راخاطر خرم
در غم لب‌تشنگان محفل ماتم
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۳
فردا به زمین افتد از سر همه افسرها
افسر چه بود کز تن ریزد به زمین سرها
از جیب قضا دستی پیدا شده بگشاید
بر روی بنی احمد از فتنه بسی درها
مرغان حرم را چرخ گسترد چنان دامی
کاندر قفسش ریزند شاهین و هما پرها
از برج جفا نجمی امشب به نحوست رست
کز شومی آن فردا غارب شود اخترها
زین شام سیه کوکب یک جمره کین سرزد
کز حدتش اژدرسا سوزد همه آذرها
از دور فلک برخاست در بزم غم آن ساقی
کز خون گلو انباشت تا لب همه ساغرها
بی پرده و بی پروا بی پرسش و بی پرهیز
خون پسران ریزند در دامن مادرها
ز آن غایله خواهد خاست شوری که جهان آشوب
ز آن حادثه آید راست در ماریه محشرها
در خون خطا خسبند از پا همه نوخطان
بر خاک بلا غلطند از سر همه پیکرها
فردا شه مظلومان در حیرت و در ماتم
از وحشت فرزندان وز حسرت یاورها
مایل به خیامش دل بریاد زن و فرزند
در رفتن خود عاجل از داغ برادرها
گاهی به حریمش رای گه سوی حرامی روی
دل بسته موقوفین تن جانب لشکرها
تا سر ز قدم خندان از شادی جانبازی
تا لب ز درون پر خون از خواری خواهر ها
خاطر ز طرب خالی تن از تعبش مملو
دل مضطرب از تشویش درماندن دخترها
بربند صفایی لب، دم درکش و خامش زی
صد قرن نیاری راند این راز به دفترها
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۱۵
سرها همه بر نیزه و تن ها همه بر خاک
از کین زمین آه و ز بی مهری افلاک
تا هوش همی راه سپارد سر بی تن
تا دیده همی کار کند پیکر صد چاک
تن ها همه انباشته در خاک و به خون در
سرها همه آویخته از حلقه ی فتراک
بر هرتن مجروح و دل ریش و لب خشک
صد چشمه روان بیشتر از دیده ی نمناک
در ریختن خون عزیزان همه اسراف
در بذل کمین شربت آبی همه امساک
ای وای بر آن قوم که حرمت نشناسند
از خون تن پاک تو تا خون دل تاک
در حیز امکان مگر این است اگر هست
جوری که بدو پی نبرد پایه ی ادراک
سیراب تر از باغ بهشت آل نبی بود
چاره ی لب خشک ار شدی از دیده ی نمناک
این باد مخالف ز کجا خاست که آمیخت
هفتاد چمن لاله و گل با خس و خاشاک
نگذاشت اثر اهل زنا ز آل پیمبر
چو از دولت جمشید نشان صولت ضحاک
ران بر رگ دل نشتر این داغ صفایی
وز اشک بشو نامه ی آلوده ی ناپاک
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۱۸
از دور نیلی سپهر
وز گردش ماه و مهر
ناله نزنم چه زنم چه زنم
از دور زمان داد و بیداد
وز جور جهان آه و فریاد
در سوگ گل عذاران
وز داغ مرگ یاران
دل خون نشوم چه شوم چه شوم
از بخت آتش فروز
وز اختر مهر سوز
افغان نکشم چه کشم چه کشم
از تاب لب تشنگان
در ماتم کشتگان
جامه ندرم چه درم چه درم
با یاد وصل جانان
وز هجر نوجوانان
حسرت نخورم چه خورم چه خورم
در تاب زلف اکبر
و آن کاکل معنبر
گیسو نبرم چه برم چه برم
با ذلت اسیری
و آسیب دستگیری
چهره نکنم چه کنم چه کنم
زین قوم کینه گستر
سوی مزار مادر
شکوه نبرم چه برم چه برم
با صد جفا و دشنام
در راه کوفه و شام
سیلی نخورم چه خورم چه خورم
هردم صفایی از غم
در این عزا و ماتم
نوحه نکنم چه کنم چه کنم
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۳۲
از حرم تا شام گردون بر زمین گسترد دامی
که نه شاهینی ز بندش رست خواهد نه حمامی
قاهر آمد دست کین بازوی کفر افتاد چیره
نه نشانی ماند از ایمان نه از اسلام نامی
تا کی ای دست عتاب و عدل حق در آستینی
تا کی ای تیغ قصاص دولت و دین در نیامی
آل احمد تا کجا خواری کشند از خیل مروان
قهری ای عنف سپهر ای خشم اختر انتقامی
ای دماء پاک پرور ای فرات عذب گوهر
بی گنه تا کی حلالی بی جهت تا کی حرامی
قحط آب است ای دریغا اشک تلخ و شور من
دست گیرد تا مگر دریای رحمت را به جامی
داوری را دیده در راه تو داریم ای قیامت
لنگ لنگان پویه تا کی؟ شل نه ای برادر گامی
وقعه ی کبری مگر کیفر کند این کفر و کین را
ای سپهر آخر درنگی، ای زمین آخر خرامی
خاک نایی زین تحکم خون نگردی زین تعدی
جان نه پولادی و آهن دل نه سندان و رخامی
صحن کیهان برنتابد با دو رستاخیز کبری
این تطاول را تقاعد یا قیامت را قیامی
ای جهان آویز غوغا ای سلامت سوز ماتم
نینوایی یا قیامت کوفه یا آشوب شامی
بر سران خسته تن هر گام رستاخیز خاصی
بر زنان بسته پر هر چشم زد غوغای عامی
از حریم تست خاکم در دهان بی هیچ حرمت
گر سگی جوی کنیزی یا خسی خواهد غلامی
با چنان حق سوز باطل و آن مسلمان تاز کافر
دولت و دین را کجا قوت بماند یا قوامی
هان صفایی بر لب خشک شهیدان خون گری خون
تا بود آن زخم ازین مرهم پذیرد التیامی
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۳۳
ای صبا سوی نجف از کربلا بردار گامی
از غزالان حرم با شیر یزدان بر پیامی
کاوش کیهان به جنگ آمیخت هر جا بود صلحی
کینه ی کیوان به ننگ آلود هر جا بود نامی
ساقی کوثر خدا را رستخیز نینوا بین
تشنه کامان حرم را دستگیری کن به جامی
بزم مقتل آب خون خوان لخت دل احسان تعدی
هیچ مهمان را از این خوشتر ندارند احترامی
آنچه بر مردان نسوان پیشه مردان به حق رفت
از تو اینک می کشند از ما به ناحق انتقامی
برد گردون نار قاسم، کاست گیتی آب اصغر
نه نشانی ماند از اکبر نه از عباس نامی
هر قدم غلطیده بر سر یا یتیمی یا اسیری
هر طرف افتاده در خون یا امیری یا امامی
یک طرف آماده زنجیر و زندان نیم کشتی
یک طرف افتاده در خون خسته جانی تشنه کامی
خشم یزدان گر بگیرد خون کمتر کشتگان را
دست استیفا نساید باد رحمت بر مشامی
روز رزم اندیش میدان، شب تهیت ساز ماتم
بار الها نگذرد بر کس چنین صبحی و شامی
ای سپهر ای ماه ای مهر ای زمین ای آخشیجان
وی دگرها آفرینش خواه پخته خواه خامی
آفتاب رستخیز نینوا گر بر تو تابد
نرم کردی موم سار ار خود به سختی چون رخامی
کیفر کردار آن کافر دلان راجویم از حق
فوج دریا موج کیوان اوج انجم انتظامی
آتش روی آب آهن سنگ سندان تاب خارا
قلب قاهر قهر بی پرهیز تیغ بی نیامی
بخت نصرت فر فیروزی رکابی خصم فرسا
رزم ستم پهنه خونریز رخش بی لگامی
حجت توحید بی شرک صفایی بس که محکم
زد به دامان تولای تو چنگ اعتصامی
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۳۶
چرخ را سنگین سکونی خاک را چابک خرامی
کاش روید تا مگر زاید قیامت را قیامی
چنگ باطل ساعد حق تافت ای بازوی حجت
ز آستین عدل بیرون آر دست انتقامی
شرک و کفر افکند سنگین سایه ی تاریک سیما
ماند بر توحید حشمت بر نبوت احترامی
با چنین خونریز عام از پیشگاه خاص یزدان
جای دارد گر نیاید بوی رحمت بر مشامی
عذب تسنیم رسالت تیره گشت از بار گیتی
خاندان آل احمد یافت نقص از ناتمامی
سخره ای بگذشت رو به هر پلنگ آویز شیری
خسته ی صد آشیانه جغذ هر مسکین حمامی
خواجه تا لالای کیهان را چه بخشایش چه کشتن
رایگان باشد به خون چون علی اکبر غلامی
نکشد آن سوخصم زنجیر اسیران حرم را
تا ز اصحاب تماشا بر نسازد ازدحامی
گر دریغ آری شفاعت ماند خواهد بی تکلف
دست پخت مغفرت ها تا قیامت نیم خامی
بگذری گر صدره افزون دید خواهی غرقه در خون
یا تن بی سر امیری یا سر بی تن امامی
زیر و بالا مجلسی اندوه بینی مرد ماتم
بنگری بر هر مقیمی بگذری بر هر مقامی
زاری بدرود یثرب خواری تودیع بطحا
کربلا و کوفه بود ار چند رستاخیز عامی
از گزند شام کم گو، درد و رنج شام کم جو
جاودان یارب مماناد از نشان شام نامی
تا نشان از روز و شب بر هیچ کس چونانکه بر ما
سایه ی ظلمت نیندازد الهی تیره شامی
یا رب از ته جرعه ی این خسروانی خم به رحمت
گر چه دردآلود باشد بر صفایی ریز جامی
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۳۷
توعریان خفته در خون ما مهیای گرفتاری
دریغ از درد بی درمان امان از بی مددکاری
یکی را کشوری دشمن فسوس از تاب تنهایی
تنی را لشکری قاتل فغان از فرط بی یاری
سری را یک جهان در پی، چه کردند این ستم کاران
دلی را یک نیستان نی که دید اینسان ستمکاری
سر از خاک نجف بیرون کن ای شیرخدا بنگر
که آهوی حرم شد صید این سگ های بازاری
ز ما تا بود بر جای ای پدر یک طفل بود ازکین
فلک را فکر خون ریزی زمین را قصد خونخواری
غریو شامیان یکسر نوای مکیان یکسو
به یکساعت دو محشر آشکارا گشته پنداری
چه شد حفظ خدا یارب که امروز اندرین صحرا
به جز خاک سیه یک تن نفرمودت نگهداری
ز دست بیکسان کاری نیاید کت به کار آمد
دریغم زین جراحت ها که آمد سر به سر کاری
من از فرط مصیبت پای تا سر مانده حیرانم
غریبان را درین حسرت که خواهد داد دلداری
زنان بی کس و اطفال بیدل را بگو آخر
از این غم های پی در پی که خواهد کرد غم خواری
کنم گر تازه زخم کشتگان از گریه حق دارم
ز حلق تشنه ات آموخت چشمم رسم خونباری
ندارم فرصت زاری به کام دل به بالینت
و گرنه کردمی جیحون ز خون در دامنت جاری
عدو نگذاشت ما را بر سرت فرمای معذورم
اگر کردیم کوتاهی در آیین عزاداری
شما را کشت و ما را بر به حال خویش نگذارد
کجا برگردد آری دشمن از رای دلازاری
رهی داریم در پیش از اسیری لیک دل واپس
مکن دل بد که رفتیم از سرکویت به ناچاری
تو آسودی به خاک کربلا ما روی در کوفه
ترا پایان عزت ها و ما را اول خواری
تو نعشت مانده تا مدفون من از کویت سفرکردم
ترا انجام خفتن ها مرا آغاز بیداری
یکی را داغ مهجوری به رنج بی سرانجامی
یکی را تاب رنجوری به درد بی پرستاری
یکی را دست ها بر مو ز بی شرمی نامحرم
یکی را آستین بررو، هم از خجلت هم از زاری
به جز سرهای بی پیکر ز یک تن چشم همراهی
نه غیر از نیزه دشمن ز کس امید سرداری
صفایی را همین بس در غمت کز چشم و دل دارد
بر احباب تو زاری ها ز اعدای تو بیزاری
صفایی جندقی : نوحه‌ها
شمارهٔ ۳۸
جنبشت ای آسمان گردد سکون
با چنین دوران شوی یارب نگون
زین پس ار گردی چو ما گردی زبون
زورق خضرات گردد بحر خون
آسمان ای آسمان تا کی ستمکاری
فغان ای آسمان امان ای آسمان
در تو یک مونی حمیت نی حیا
نز نبی باکت نه خوفی از خدا
خرگه سلطان دین را ز ابتدا
کندی از یثرب زدی در کربلا
چیست منظورت ندانم هرچه هست
زشت و زیبا پیش و پس بالا و پست
از تو اعدا را نه جز نصرت به دست
اهل بیت مصطفی را جز شکست
تا به کی در حق باطل اهتمام
تا سرانجامت چه باشد انتقام
بی جنایت مکیان را تشنه کام
خواستی کشتن به کام اهل شام
تاکنون هرچه از بنی آدم گذشت
این ستم را هیچ کس صادر نگشت
گشته از خون شهیدان لاله گشت
چون فضای گلستان دامان دشت
بغض حق بودت هرآنچ اندر درون
ریختی یکباره بیرون تاکنون
اختر عباس را کردی نگون
اخترت گردد نگون ای چرخ دون
تارک تابان اکبر زیب نی
قامت عریان قاسم زیر پی
آن بهارش را دمید آغاز دی
این شمارش را رسید انجام طی
نعش شاه تشنه کامان بی کفن
همچو بط در لجه ی خون غوطه زن
تن جدا افتاده از سر، سر ز تن
چاک چاک از تیغ زوبینش بدن
این تطاول بس نبودت خود که باز
بر حریمش دست آوری دراز
جور و کین را خوب کردی برگ و ساز
یک طرف خون ریز و یکسو ترکتاز
بعد قتل و غارت برنا و پیر
آل احمد را نمودی دستگیر
نز صغیرش در گذشتی نز کبیر
ساختی در چنگ نامحرم اسیر
خود پس از آشوب آن انداز و افت
که نه کس گفتن تواند نه شنفت
برزنان کردی مهیا طاق و جفت
خاک خواری و اشک خونین خورد و خفت
پای تا سر، دست و پا در غل و بند
پور در زنجیر و دختر در کمند
پای رحمت لنگ و دست کین بلند
هردم از صد ره برآنان صد گزند
هرکه بود اندر حریمش روز و شب
بیش و کم مشتاق مرگ از بس تعب
مادران را تن به جان، جان ها به لب
کودکان را تاب در تن دل به تب
آنچه کردی عاجز آمد جاودان
پایه ی اوهام از ادراک آن
تا قیامت رانم ار با صد زبان
عشری از معشار نارم در میان
رفت خاک عصمت از جورت به باد
تا به غبرا سایه از گردون فتاد
کس چنین ظلمی ز کس نارد به یاد
از تو نیز این ظلم هرگز رو نداد
کیفر کردار را ویران شوی
همچو ما تا حشر بی سامان شوی
چون صفایی واله و حیران شوی
آس مان همواره سرگردان شوی
گرچه تشویشم همی از محشر است
لیک رحمت مجرمین را در خور است
خاصه آن کش روی ذلت بردر است
وز تواش ظل عنایت برسر است
آسمان ای آسمان تا کی ستمکاری
فغان ای آسمان امان ای آسمان
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۱۰- پیشوای اهل باطل چون دگر اشباه خویش
پیشوای اهل باطل چون دگر اشباه خویش
بیش و کم در عمر خود یک حرف حق نشنید و رفت
حجت حق را به عصر خود همی نشناخت باز
وقت رفتن در جهنم جای خود را دید و رفت
ریشه صدق و وفاق و مردمی برکند و مرد
تخم کفر و کین و کاوش در جهان پاشید و رفت
اصل زقوم از زمین هستی خود رسته دید
بر یکایک شاخ آن خرد و کلان چسبید و رفت
ریش گاو از غایت ... خری انجام کار
جای ترحلوا به گور مرده خود رید و رفت
حسب جاهش میخ صد پهلو به... در سپوخت
کله ی ریقو به انگشت ندم خارید و رفت
تخمی از پشت زنا چون گوز خر نالید و مرد
سنگی از کوه ریا سوی سقر غلتید و رفت
گوز وش از روده راحت به رنج افتاد و بیم
سنده سان از ... هستی به خود پیچید و رفت
حبه بدنامی از انبار کفران گشت و مرد
حنظل ناکامی از زقوم دوزخ چید و رفت
در جحیمش جاودانی فرش غم گسترده شد
تا بساط شادمانی از جهان بر چید و رفت
بر زمین زد چون دم رحلت صفائی برنگاشت
که به ... ما امام ناصبان گوزید و رفت
صفایی جندقی : قطعات و ماده تاریخ‌ها
۱۲- سالوس مرز جی به سقر رفت و زین سفر
سالوس مرز جی به سقر رفت و زین سفر
کفران کید وکینه کاوش به خاک خفت
شوب و شکوک و شرک و شقاق از بلاد رفت
رنگ ریا و ریب و نفاق از زمانه خفت
تا نخل خار بار وجودش به گل نشست
گلزار کامرانی ارباب دل شکفت
بر ریشش آنچه تیز چه کوتاه و چه دراز
در...آنچه تیر چه کوتاه و چه کلفت
ایمان غائبین نه به تقوی که برد پوچ
اموال حاضرین نه به قیمت که خورد مفت
شید و شقاق و شیطنت و شک و شرک وکذب
در خلق خلق خصلت و اطوار کرد و گفت
هر دو به چشم اهل حق آمد پدیدتر
چندان که حال خویش به ثوب ریا نهفت
چون بر زبان هاتف غیبی سفیده دم
هوش صفائی این خبر از گوش جان شنفت
بهر خجسته سال وصولش به هاویه
نفس ریا هلاک شد اندر کرند گفت
۱۲۹۰ ق