عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۲
خدای داند کز غم چگونه رنجورم
غمان گیتی گنج است و من چو گنجورم
چو زیر طنبور از غم همی بنالم زار
بدل ز شادی و خوشی تهی چو طنبورم
بشهرهای خراسان و شهرهای عراق
چو آفتاب زرافشان عزیز و مشهورم
بشهر خویش دخیلم بحال خویش ذلیل
از آن چنینم کز شاه خویشتن دورم
از آن گهی که ز من دور گشت سایه مبر
بچشم یاران چون مزد خورده مزدورم
بگاه میر مرا امر بود بر همه شهر
کنون بپیش یکی هفت ساله مامورم
شده چو خانه زنبور با غم از ترکان
همی خلند بفرمانها چو زنبورم
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۶
به تبریز خانه برین بر زمین؟
بکردم بدینار و در ثمین
پر از بوستانش یمین و یسار
پر از گلستانش یسار و یمین
ز بس بوی فرخار وارش هوا
ز بس نقش کابل مثالش زمین
فراوان در او خورده میر اجل
می سرخ بر نرگس و یاسمین
مرا همسر جان خود داشتی
چو از مرگ در جانش آمد کمین
ز دست من آن ظالمان بستدند
همی خوانم از غم علی الظالمین
از آن به بفر ملک بوالخلیل
یکی ساختم بر در او زمین
دو آباد کردم بوقت دو شاه
که دانست قدرم همان و همین
یکی شد یکی جاودان زنده باد
جهان را امیر و مهان را امین
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۹۷
آن کس که بیک چشم زدن برد دل من
زد آتش افروخته در آب و گل من
هرگز نکند سوی من خسته نگاهی
از آنکه نخواهد که شود شاد دل من
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۰۳
از یار بریدن بسزا وار گزیدن
مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن
چون سیم کشیده شده مویم بجوانی
از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن
از بسکه سخندانم هر گونه بگویم
هستم گه و بیگاه بانگشت گزیدن
بسیار شدند انده و کم گشت نشاطم
ز اندیشه کم گفتن و بسیار شنیدن
اندیشه بسیار نهفتن بدل اندر
چون کوه کشیدن بود این صبر کشیدن
اندیشه بپوشیدن و بد مهر نمودن
تیمار خریدن بود و پرده دریدن
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۲۰
دلی دیدم بسی تیمار دیده
فراوان سختی و خواری کشیده
بغم پیوسته وز شادی گسسته
رمیده زان و با این آرمیده
خریده انده و شادی فرخته
فرخته راحت و زحمت خریده
بیند زلفک دلبند بسته
بخار غمزه خوبان خلیده
بپرسیدم کسی را کاین دل کیست
مرا گفت ای بلای عشق دیده
چنان گشتی که نشناسی دل خویش
دل تست اینکه هست از تو رمیده
بنالیدم چو نام دل شنیدم
بباریدم برخ بر آب دیده
چو من بیهوش و بی دل باشد آری
اگر چه عاشقی باشد شمیده
بورزم مهر خوبان تا توانم
ندارم تن برنج اندر خمیده
که من بسیار خوبان را گزیدم
ندیدم چون تو خوبی را گزیده
نداند تلخی هجران کسی کو
نباشد تلخی هجران کشیده
قطران تبریزی : مقطعات
شمارهٔ ۱۴۴
کجائی تو این راحت جان کجائی
کجائی که هر چند خوانم نیائی
بریدم همه آشنائی ز وصلت
فراقت برد از طرب آشنائی
مرا هر زمانی هوایت بپرسد
که در هجر آن ماه خامش چرائی
ایا یوسف حسن تا تو برفتی
چو یعقوبم اندر غم مبتلائی
بجانت خریدار بوده است عاشق
که هستی چو یوسف ز خوبی جدائی
نه از سنگ بشکست دست وصالت
که دارو شود ای صنم مومیائی
چراغ وصالت میان باد کشتست
کز او تیره باشد مرا روشنائی
چه سود است هجر و وصالت که ما را
زمانه کشیده است تیغ جدائی
جدائیت حکم خدایست بر من
حذر چون کنم من ز حکم خدائی
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵
من خفته بدم دوش دل از یار جدا
بر بالینم رسته یکی شاخ گیا
بیخش غم و درد و حسرت و بار بلا
از هر سه بلا جان و دلم گشته ملا
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۹
یک نیم دلم کلبچه یک نیم کباب
یک نیمه در آتش و دگر نیمه در آب
مسکین دل من خراب کردی بعذاب
اکنون تو همی خراج خواهی ز خراب
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۰
چشمم ز غمت بهر عقیقی که بسفت
بر چهره هزار گل ز رازم بشکفت
رازی که دلم ز جان همی داشت نهفت
اشکم بزبان حال با خلق بگفت
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
گویند بهر درد بود صابر مرد
تا کی خورم اندوه و غم و حسرت و درد
تا کی ز فراق دوست فریاد کنم
در فرقت دوست صبر نتوانم کرد
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
از دوستی تو جز ندامت ناید
بر تو ز بهی همی علامت ناید
از داروی تو بیمار سلامت ناید
از تو ببرم که جز ملامت ناید
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۰
نیمی ز دلم باد شد و نیمی گرد
نیمی ز تنم گرم شد و نیمی سرد
گفتم که وفا متاع مهر اندوزد
چون درد دلم همه جفا بار آورد
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
خون جگر ما بقمی بیش نبود
وین دوزخ آه ما دمی بیش نبود
آن قطره خونابه که دل می گفتند
از دیده فرو ریخت نمی بیش نبود
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۷
بسیار شنیدم من و دیدم بسیار
کاشفته ببود بر تو از هر سو کار
آخر فلکت پشت شد و گیتی یار
تو شاد شدی مخالف و دشمن زار
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
با من ز قضای بد برآشفت دیار
آرام دلم یکی و خصمان بسیار
درمانده تر از من اندر آفاق بیار
مظلوم ز روزگار و مهجور زیار
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
چون کشته ببینم دو لب کرده فراز
وز جان تهی این قالب فرسوده به آز
بر بالینم نشسته می گوی بناز
که کشته ترا من و پشیمان شده باز
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۴
بنگر که چه گفت با دلم چشم براز
چشمی که نیامد از غم هجر فراز
گفتا که ازین گرستن دور و دراز
من رفتم و آن رفته دگر نامد باز
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۶۷
نیمی ز دلم کبک شد و نیمی باز
نیمی ز تنم بناز ونیمی بگداز
زانکس که مرا طمع شادی بدو ناز
آورد مرا کنون بتیمار و نیاز
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۷۲
ای گشته به بیداد و بدی کردن فاش
خواهم که کنم به وصل هجران تولاش
آن را که کنی همی پیاپی پاداش
خود را و مرا کرده به غم خوردن فاش
قطران تبریزی : رباعیات
شمارهٔ ۸۴
هم هست مرا هوای آن زلف بخم
لیکن تب عشق از نخستین شده کم
دیده که نبیند و فرو بارد نم
گر شادی و گریه بر تند هم خور غم