عبارات مورد جستجو در ۱۰۷۶۰ گوهر پیدا شد:
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۴
تن در غم تو همچو زه از کاستی است
واندر تو چو دامن همه ناراستی است
بر بسته شد از تو چو گریبان غم آنک
در عشق تو سر گشاده چون آستی است
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۱۷
دوش از چشمم سرشگ گلون ره جست
در جام شراب ریخت صد قطره نخست
زان ریختن سرشگ خون اندر جام
معلومم شد که خون به خون خواهد شست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۲
از باده درد ناز ساقی بترست
وز صبر گریز پای عاقی بترست
از عمر چو حاصل غم و باقی هوسست
مجموع مرا حاصل و باقی بترست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۴
هر کو ز ملوک عصر بیگانه نشست
در آتش اندوه چو پروانه نشست
زودا که چو سایه خاک درها بوسد
آن کس که چو سایه در بن خانه نشست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۵
شبها که من از وصل تو بودم سرمست
مسکین دلم از روز غم ایمن نشست
امروز ز هجران تو معلومم شد
کز بعد چنان شبی چنین روزی هست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۷
درد توام ای عهد شکن در جانست
غم در دل باشد آن من در جانست
دل بردی و دیده خون شد و تن بگداخت
با این همه راضیم سخن در جانست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۲۸
در کوی غم تو صبر بی فرمانست
در دیده ز اشگ هر شبی طوفانست
دل را ز تو دردهای بیدرمانست
با این همه راضیم سخن در جانست
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۵
چون دلم که زلف یارم خم داشت
در حلقه او رفت و قدم محکم داشت
بیچاره ندانست چوبه در نگریست
هر حلقه از آن زلف دری در غم داشت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۷
با من غمت ای فقاعی حور سرشت
هنگام وفا تخم تبهکاری کشت
آن دل که فقاع از تو گشودی همه سال
اکنون سخن وصل تو بر یخ بنوشت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۳۸
دل در غم تو نقش امان جست و نیافت
وز محنت تو خلاص جان جست و نیافت
صد لقمه زهر یافت ناجسته به کام
یک ساعته کام در جهان جست و نیافت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۱
دل بر سر کوی تست سرمست غمت
تن همچو دل اوفتاده در شست غمت
درمانده آنم که چه بر خواهد داشت
جانی که به پای بردم از دست غمت
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۵
با من چو شبی به وصل در پیوندد
نشسته هنوز رخت بر می بندد
بنشینم و در فراق او می گریم
برخیزد و بر گریه من می خندد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۴۸
دهر ار چه غم نامتناهی دارد
در کار دلم بسی تباهی دارد
عاجز شده ام از آنکه این موی سپید
از بهر چه در سرم سیاهی دارد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۱
دل گر سوی لهو و ناز کم می یازد
شاید که ز غم به خود نمی پردازد
چندین غم دل که سوی ما می تازد
گر دل همه از سنگ بود بگدازد
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۲
چون طبع تو با یار جفا می ورزد
دل در غم تو ز بیم جان می لرزد
گیرم که جهان بجز وصل تو نیست
انصاف بده همه جهان این ارزد؟
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۵۹
با من ز تو یادگار جز درد نماند
دور از تو ز من جز نفسی سرد نماند
هجری که ز من خون جگر خورد بزیست
صبری که مراعات دلم کرد نماند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۳
با چشم چگونه اشگ دارد پیوند؟
بودیم چنان هر دو بهم روزی چند
صد قطره سرشگ خون ز چشم افگندم
امروز که او چو اشگم از چشم فگند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۶۸
در کوی توام سینه پر سوز افگند
وز روی توام دور بدآموز افگند
امید نبودم که بدین روز افتم
شبهای غم توام بدین روز افگند
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۶
چون کار من از شهاب بر چرخ رسید
وز دست غمم به لطف خود باز خرید
هجر آمد و روز من سیه کرد چو شب
یعنی که شهاب جز به شب نتوان دید
مجیرالدین بیلقانی : رباعیات
شمارهٔ ۸۸
آن دل که ز غم خون شد اگر به بیند
بنشیند و دامن ز غمت در چیند
بر خون من اگر نشست را بگزیند
برخیزد مشتریش چون بنشیند